شعر شهادت حضرت فاطمه نشان از غربت یاس کبود در شهر خود و میان یاران و دوستان پدر دارد. با شهادت حضرت فاطمه (س) شهر مدینه بار دیگر پس از رحلت پیامبر (ص) در غم و اندوه فرو رفت.
از حوادث غمناک پس از رحلت پیامبر میتوان به اینکه حق خاندان عصمت و طهارت غصب شد، حضرت علی (ع) به خلافت که به یقین فقط شایسته ایشان بود نرسید و تلاش حضرت فاطمه برای احقاق حق امام، شهادت دختر پیامبر اسلام را در پی داشت اشاره نمود.
در متن حاضر اشعار آیینی درباره شهادت حضرت زهرا (س) گردآوری شده است که ضمن عرض تسلیت شهادت مادر سادات، شما را به خواندن این اشعار دعوت میکنیم. پیش از آن لازم است بدانید اگر به خواندن این اشعار مذهبی علاقه دارید شعر شهادت سایر ائمه از جمله شعر شهادت امام هادی را نیز می توانید در ستاره بخوانید.
شعر شهادت حضرت فاطمه
از خانه چارچوب درت را شکستهاند
باب الحوائج پدرت را شکستهاند
عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
یعنی غرور گل پسرت را شکستهاند
بازو و سینه، کتف و سرت درد می کند
هرجا که بوسه زد پدرت، را شکستهاند
ای مرغ عشق خانه حیدر کمی بــپـر
باور نمی کنم که پرت را شکستهاند
از طرز راه رفتن و قد هلالی ات
احساس می کنم کمرت را شکستهاند
ابری ضخیم سر زد و ماهت خسوف شد
بی شک فروغ چشم ترت را شکستهاند
دندانه های شانه پر از خون تازه شد
اصلاً بعید نیست، سرت را شکستهاند
با بستری کبود و پر از لاله های سرخ
آئینه های دور و برت را شکستهاند
زان آتشی که بر شجر طیبــه زدند
ثلثی ز شاخ و برگ و برت را شکستهاند
یاسر حوتی
⚑⚑⚑
شمـع وجود فاطمـه سوسو گرفتـه است
شب با سکوت بغض علی خو گرفته است
آتـش گـرفت جـان علی با شرار آه
وقتی که از ولی خدا رو گرفته است
در دست ناتوان خودش بعد ماجرا
این بار چندم است كه جارو گرفته است
قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش
یک جـا بـرای غـربـت بـانو گـرفته است
حـتی وجـود میخ و در و تـازیـانـه ها
عطر و مشام از گل شب بو گرفته است
بـا ازدحـام مـوج مخـالف بیـا ببین
کشتی عمر فاطمه پهلو گرفته است
مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت
سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است
مجید لشكری
⚑⚑⚑
بوی خوش میآید اینجا، عود و عنبر سوخته؟
یا که بیت اللَّه را کاشانه و در سوخته؟
از چه خون میگرید این دیوار و در؟ یا رب مگر
گلشن آل خلیل اینجا در آذر سوخته؟
خانه وحی از مَلک یکباره شد در ازدحام
اندرین غوغا مگر جبریل را پر سوخته؟
خانه زهراست اینجا، قتلگاه محسن است
آشیان قهرمان بدر و خیبر سوخته
سینه زهرا شکسته، چهرهاش نیلی شده
مرتضی، خونین جگر قلب پیمبر، سوخته!
بر حریم عقل کل، دیوانهای زد آتشی
کز غمش هر عاقلی را جان و پیکر سوخته
خیمهگاه کربلا را آتش از اینجا زدند
شد ز داغ محسن آخر کام اصغر، سوخته
گر نمیکرد اشک چشمانت «حسان» امداد من
میشد از آه من این اوراق دفتر، سوخته
“حبیب چایچیان”
⚑⚑⚑
از لاله زار توحید آتش زبانه میزد
گل گشته بود پرپر، بلبل ترانه میزد
در گلشن ولایت، یک نوشکفته گل بود
گر میگذاشت گلچین، آن گل جوانه میزد
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه، گاهی به خانه میزد
گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو
گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه میزد
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه میزد
وقتی که باغ میسوخت، صیاد بی مروت
مرغ شکسته پر را در آشیانه میزد
با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را
از نالهای که مادر در آستانه میزد
این روزها که میدید موی مرا پریشان
با اشک دیده میشست با دست، شانه میزد
هنگام شرح این غم، از قلب زار «میثم»
مانند خانه ما آتش زبانه میزد
غلامرضا سازگار
⚑⚑⚑
ای کشتی شکسته که پهلو گرفتهای
بر گو چرا تو دست به پهلو گرفتهای
گل را خدا برای سرور آفریده است
ای گل چرا به غصه و غم خو گرفتهای
گاهی ز درد شانه ز دل آه میکشی
گاهی ز درد دست به بازو گرفتهای
از ماجرای کوچه نگفتی به من بگو
اکنون چرا ز محرم خود رو گرفتهای
دیوار گشته است عصای تو ابز هم
بینم که دست بر سر زانو گرفتهای
دیشب نماز نافله تو نشسته بود
دیدم که دست خویش به پهلو گرفتهای
هر گه که در به روی علی باز میکنی
خوشحال میشوم که تو نیرو گرفتهای
رنگی زداغ کر گه «وفائی» به شعر توست
چون لالهها زباغ ولا بو گرفتهای
سیدهاشم وفائی
⚑⚑⚑
بس که دل بی ماه رویت در دلِ شبها گریست
آسمان دیده ام زین غصّه یک دریا گریست
باغبان عشق، در سوگت نه تنها ناله کرد
ای گل پرپر به حالت بلبل شیدا گریست
بارالها! بین دیوار و دری، آن شب چه شد؟
کآسمان بر حال زار زُهره زهرا گریست
گشت خون آلوده چشم اختران آسمان
بس که زهرا تا سحر بر غربت مولا گریست
شد کویر تشنه سیراب ای فلک از بس علی
داغ بر دل، لاله آسا، در دل صحرا گریست
تا نبینند اشک او را، تا سحر هر شب علی
یا حدیث دل به چَهْ گفت از غریبی، یا گریست
شیر میدان شجاعت بود و یک دنیای صبر
من ندانم ای فلک با او چه کردی تا گریست
سوخت همچون شمع و از او غیر خاکستر نماند
بس که از داغ تو خورشید «جهان آرا» گریست
جواد جهانآرایی
⚑⚑⚑
مدینه در سکوتی مبهم و حُزنآور است، امشب
گمانم در وصیّت فاطمه با حیدر است، امشب
چنین میگفت با مولا، به صد اندوه و غم، زهرا
که یا بن عمّ مرا با تو، وداع آخر است، امشب
دل شب شو مهیّا، غسل و کفن و دفن زهرا را
که جانم خسته زآن دو کافر بداختر است، امشب
الا ای جان و جانانم! تو و جان یتیمانم
که بر طفلان بیمادر، دلم در آذر است، امشب
به یکسو مجتبی در اشک و در یکسو حسین او
نوای زینبینش، بانگ مادر مادر است، امشب
ز داغ بانوی محشر، تو ای «خادم» مگو دیگر
که در جنّت پریشان زین عزا، پیغمبر است امشب
محمود عرفانی
ای آفتاب روشنم ای همسرم مرو
اینگونه از مقابل چشم ترم مرو
با تو تمام زندگیام بوی سیب داشت
ای میوه بهشتی پیغمبرم مرو
جان مرا بگیر خداحافظی مکن
از روبروی دیده ناباورم مرو
تا قول ماندن از تو نگیرم نمیروم
ای سایه بلند سرم، از سرم مرو
لطف شب عروسی دختر به مادر است
پس لااقل به خاطر این دخترم مرو
علی اکبر لطیفیان.
قصد داری بروی و بدنم میلرزد
مادر آینهها بی تو تنم میلرزد
گر چه سخت است ولی خوب تماشایم کن
به خدا بازوی خیبر شکنم میلرزد
بلبل زخمی باغم تو بگو علت چیست؟
چه شده غنچه ناز چمنم میلرزد
از همان روز که از کوچه غم برگشتی
تا بدین ساعت غربت،حسنم میلرزد
آن قدر لرزه به اندام علی افتاده
گوئیا بر تن من پیرهنم میلرزد
تا به امروز ندیدند بلرزد کوهی
کوه بودم ولی امروز تنم میلرزد
سیدمحمد جوادی
⚑⚑⚑
آیینهام شکسته من از او شکستهتر
او خسته زمانه و من نیز خستهتر
بغضی نشسته در وسط سینه من و..
بغضی درون سینه زهرا شکستهتر
این روزها نفس زدنش با شماره است
اما نفس نفس زدن من گسستهتر
دست علی که بسته شود بسته میشود
دست زمین و پای زمان نیز بستهتر
از این به بعد خانه من فاطمیه است
پیدا نمیکنید مکانی خجستهتر
از لطف فاطمه است اگر هیئتی شُدید
در حلقههای سینهزنی دسته دستهتر
محسن ناصحی
⚑⚑⚑
بشکند دستی که زد سیلی به روی فاطمه
شد از آن سیلی سیه روی نکوی فاطمه
بی حیایی بین که میبرد او گمان، با ظلم خویش
میتوان بازی کند با آبروی فاطمه
بی خبر از آن که زهرا هست ناموس خدا
دیده هر آبرومندی است سوی فاطمه
با وجود چار طفل کوچک او، مرگ بود
روز و شب از درگه حق آروزی فاطمه
غصه قلبش اگر بر روزها وارد شود
روز روشن تیره گردد همچو موی فاطمه
پیش چشمان حسن در رهگذار خاص و عام
حمله ور شد دشمن جانی به سوی فاطمه
دست مولا خورد چون بر بازوی او نیمه شب
نالهاش برخاست حین شستشوی فاطمه
کی شود مهدی بیاید برکشد تیغ از نیام
انتقامی سخت گیرد از عدوی فاطمه؟
گاهگاهی از فشار گریه و افغان و آه
می گرفت ای «ملتجی» راه گلوی فاطمه
علی اصغر یونسیان
⚑⚑⚑
بر دیده ام، که موج زند قطرههای اشک
ای کاش بوده جلوه رویت به جای اشک
بعد از غروب ماه رخت، خانهام پدر
ماتم سرای دل شد و خلوت سرای اشک
دود دلم ز سینه برآید به جای آه
خون دلم ز دیده بریزد به جای اشک
وقتی که همرهان ز برم پا کشیدهاند
اشکم انیس گشته، بنازم وفای اشک
روز و شبم که میگذرد با هزار درد
پیوند میزنند به هم دانههای اشک
تا نخل سایبان مرا قطع کردهاند
هر روز میروم به اُحُد پا به پای اشک
سیدرضا مؤید
⚑⚑⚑
دخت رسول و، این همه خونین جگر چرا؟
فلک نجات و، غرقه به موج خطر چرا؟
در مدّتی قلیل بسی درد و داغ دید
یک مادر جوان و خمیده کمر چرا؟
مسجد، کنار خانه و زهرا به درد و رنج
میرفت بر زیارت قبر پدر چرا؟
با داعی صحابی خیر البَشَر بگو
چندین جفا به دختر خیر البشر چرا؟
گیرم که بود بغض علی در نهاد تو
سیلی زدن به صورت زهرا، دگر چرا؟
سیلی زدی به مادر و، دستت شکسته باد!
مادر زدن مقابل چشم پسر چرا؟
گلچین اگر نداشت عداوت به باغبان
آتش زدن به باغ و شکستن شجر چرا؟
سیدرضا مؤید
در کوچه چه محشر شده سادات ببخشند
اینگونه مقدّر شده سادات ببخشند
این روضه ناموسی و این قصه کوچه
تکرار مکرر شده سادات ببخشند
دیوار که تقصیر ندارد به گمانم
هر چه شده از در شده سادات ببخشند
مادر که زمین خورده و بابا که شکسته
ششماهه که پرپر شده سادات ببخشند
مظلومه دنیاست ولی قاتل زهرا
مظلومیِ حیدر شده سادات ببخشند
دل سوخت ازین غصه که بین همه تقسیم
ارثیّه مادر شده سادات ببخشند
ارثیه پهلوی لگد خورده مادر
سهم علی اکبر شده سادات ببخشند
گهواره شش ماهه زهرا به گمانم
وقف علی اصغر شده سادات ببخشند
سهمیه رخسار کبودش به خرابه
تقدیم به دختر شده سادات ببخشند
البتّه رسیده است به او ارث، اضافه
چشمی که مکدر شده شده سادات ببخشند
ظلمی که به زهرا شده، تکرار به نوعی
با زینب مضطر شده سادات ببخشند
در شام خدا داند و زینب که به نیزه
با سنگ چه با سر شده سادات ببخشند
مهدی مقیمی
⚑⚑⚑
دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود
شعله میپیچید بر گرد بهار
خون دل میخورد تیغ ذوالفقار
یک طرف گلبرگ اما بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در
میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود
قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد
شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد
گفت با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد، سوی پهلویش مرو
حمله طوفان سوی دود شمع کرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع کرد
روز، رنگ تیره شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت
پای لیلی چشم مجنون میگریست
میخ بر سر میزد و خون میگریست
جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود ودود بود و دود بود
حسن لطفی
⚑⚑⚑
هر چه بود، از در و دیوار خودم فهمیدم
حاجتی نیست به اصرار خودم فهمیدم
راز حبس نَفَس و جوشش خون از سینه
از فرورفتن مسمار خودم فهمیدم
این که یک حادثه رخ داده در آن کوچه تنگ
از نهان کردن رخسار خودم فهمیدم
این که دیگر نزنی شانه به موی زینب
از قنوتت به شب تار خودم فهمیدم
همه گویند دگر رفتنی است این بیمار
به قیامت شده دیدار خودم فهمیدم
از چه لبخند به تابوت زدی بعد سه ماه؟
حاجتی نیست به گفتار خودم فهمیدم
سیدعلی احمدی
⚑⚑⚑
برگشا مُهر خاموشی از زبانت ای بقیع
جای زهرا را بگو با زائرانت ای بقیع
دیده گریان ما را بنگر و با ما بگو
در کجا خوابیده آن آرام جانت ای بقیع
لطف کن، گم کرده ما را نشان ما بده
بشکن این مهر خموشی از زبانت ای بقیع
گر دهی بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد
برندارم سر ز خاک آستانت ای بقیع
گفت مولا رازِ این مطلب مگو با هیچ کس
خوب بیرون آمدی از امتحانت ای بقیع
گر نداری اذن از مولا که سازی برملا
لااقل با ما بگو از داستانت ای بقیع
فاطمه با پهلوی بشکسته شد مهمان تو
دِه خبر ما را ز حال میهمانت ای بقیع
آرزو دارد به دل خسرو که تا صاحب زمان
برملا سازد مگر راز نهانت ای بقیع
محمد خسرونژاد
⚑⚑⚑
خاکستر این لانه اصلا دیدنی نیست
آتش در این کاشانه اصلا دیدنی نیست
در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش
افتادن پروانه اصلا دیدنی نیست
وا میشد این در رو به اقیانوس و امروز
پشت در این خانه اصلا دیدنی نیست
دستان ساقی بسته و ساغر شکسته
خون بر درِ میخانه اصلا دیدنی نیست
وقتی بیفتد چادر خاکی، خدایا!
هم از سر و هم شانه اصلا دیدنی نیست
بر صورت معصوم یک زن جای یک دست
یک دست نامردانه اصلا دیدنی نیست
باور کنید افتادن یک مرغ زخمی
بین چهل دیوانه اصلا دیدنی نیست
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم…»
نه رفتن جانانه اصلا دیدنی نیست
قاسم صرافان
مرگ زهرا را بدین تعجیل کس باور نداشت
یا مگر جز مرگ، زهرا حاجت دیگر نداشت
با چه جرأت مادر سادات را سیلی زدند
آخر آن مظلومه بی کس مگر یاور نداشت
جسم زهرا آب شد از آتش خشم عدو
دیگر آن غمدیده طاقت، بهر ضرب در نداشت
داغ ختم الانبیا میکُشت آن مظلومه را
کاش دیگر قاتلی چون قنفذ کافر نداشت
گشت تفسیر ذوی القربی به مرگ فاطمه
خصم بر این آیه تفسیری از این بهتر نداشت
فاطمه در راه دین بگذشته بود از جان ولی
محسن ششماهه اش تاب فشار در نداشت
فاطمه از پرده دل ناله کرد و دخترش
چارهای جز گریه بر حال دل مادر نداشت
کاش میپرسیدم از مهدی چرا جدت علی
روز جسم مادر غمدیده ات را بر نداشت
انتقام بدر و خیبر را گرفت از فاطمه
آنکه در دل غیر بغض احمد و حیدر نداشت
غلامرضا سازگار
⚑⚑⚑
خداحافظ ای کوچههای مدینه
خداحافظ ای میخ پهلو و سینه
خداحافظ ای بستر من خسته
خداحافظ ای یار خانه نشسته
خداحافظ ای نمازنشسته
خداحافظ ای گوشواره شکسته
خداحافظ ای درد بازو و سینه
خداحافظ ای کوچههای مدینه
خداحافظ ای شهر اندوه و کینه
خداحافظ ای چادر خاکی
خداحافظ ای گریههای شبانه
خداحافظ ای شهر پیغمبر
خداحافظ ای نخلهای مدینه
خداحافظ ای خانه مهر و صفا
دوبیتیهای شهادت حضرت فاطمه زهرا
زنی شهید میشود، زنی به نام فاطمه
مدینه زهر میشود برای کام فاطمه
دری شکسته میشود، دو دست بسته میشود
یلی سکوت میکند، به احترام فاطمه
⚑⚑⚑
الا ای چاه، یارم را گرفتند
گلم، عشقم، بهارم را گرفتند
میان کوچهها، با ضرب سبلی
همه دار و ندارم را گرفتند
⚑⚑⚑
الهی! کوثرم کو؟ دلبرم کو؟
گلم کو؟ هستی ام کو؟ گوهرم کو؟
علی تنها و دلخون مانده افسوس
یگانه مونس و تاج سرم کو؟
⚑⚑⚑
الهی! کلبهام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعلههای در ندیدم
گلم را خصم از دستم گرفته
⚑⚑⚑
الهی! سینه من کوی درد است
گلستان سرورم سرد سرد است
عزیزم فاطمه از رنج مسمار
رخ مهتابیاش غمگین و زرد است
⚑⚑⚑
الهی! دست من را بسته بودند
حریم خانهام بشکسته بودند
به ضرب تازیانه آن جماعت
تن مرضیه را آزرده بودند
⚑⚑⚑
الهی! غمگسارم، سوگوارم
شبست و طاقت رفتن ندارم
فلک با من سر سازش ندارد
بدون فاطمه نالان و زارم