شعر برف؛ متن و شعر درباره برف و آدم برفی

با مجموعه‌ای از شعر برف، متن با موضوع برف، شعر درباره آدم برفی، متن و شعر در مورد زمستان و برف، شعر کودکانه برفی، تک بیتی، دوبیتی و رباعی در مورد برف، شعر نو درباره برف، شعر کوتاه برف و … هراه ما بشید.

شعر در مورد برف

هرگاه برف می‌بارد و زمین را سپیدپوش می‌کند، تماشای منظره‌های برفی حس شاعرانگی را پرورش می‌دهد. اهمیت توصیف برف در ادبیات فارسی و سایر کشورها و در میان اشعار در مورد طبیعت مانند توصیف طلوع در شعر و شعر ابر بسیار زیاد است و شاعران باریدن برف را دست‌مایه سرودن اشعار در مورد زمستان قرار می‌دهند. از بن‌مایه‌های مرتبط با برف، شعرهایی است که درباره آدم برفی سروده شده است. با مجموعه‌ای زیبا و جدید از متن و شعر برف همراه ما باشید.

 

 شعر درباره برف و آدم برفی

شعر در مورد برف

گفت کمتر داستانی باز گو
از عجب‌های حق ای حبر نکو

گفت اینک دشت سیصدساله راه
کوه‌های برف پر کردست شاه

کوه بر که بی‌شمار و بی‌عدد
می‌رسد در هر زمان برفش مدد

کوه برفی می‌زند بر دیگری
می‌رساند برف سردی تا ثری

کوه برفی می‌زند بر کوه برف
دم به دم ز انبار بی‌حد و شگرف

گر نبودی این چنین وادی شها
تف دوزخ محو کردی مر مرا

غافلان را کوهه‌ای برف دان
تا نسوزد پرده‌های عاقلان

گر نبودی عکس جهل برف‌باف
سوختی از نار شوق آن کوه قاف

مولانا

☆☆☆

آن یکی دیوانه در برفی نشست
همچو آتش برف می‌خورد از دو دست

آن یکی گفتش چرا این می‌خوری
چیزی الحق چرب و شیرین می‌خوری

گفت چکنم گرسنه دارم شکم
گفت از برف آن نگردد هیچ کم

گفت حق را گو که می‌گوید بخور
تا شود گرسنگیت آهسته تر

هیچ دیوانه نگوید این سخن
می‌خورم نه سر پدید این را نه بن

گفت من سیرت کنم بی نان شگرف
کرد سیرم راست گفت اما ز برف

عطار

☆☆☆

جهان پر دود گشت از دود جانم
چو بختم شد به تاریکی جهانم

جهان بر من همی گرید بدین سان
ازیرا امشب این برفست و باران

به آتشگاه می ‌مانه درونم
به کوه برف می ماند برونم

بدین گونه تنم را مهر کردست
که نیمی سوخته نیمی فسردست

چو من بر آسمان دیک فرشتست
که ایزد ز آتش و برفش سرشتست

نشد برف من از آتش گدازان
که دید آتش چنین با برف سازان

کسی کاو را وفا با جان سرشتست
به برف اندر بکشتن سخت زشتست

گمان بردم که از آتش رهانی
ندانستم که در برفم نشانی

منم مهمانت ای ماه دو هفته
به دو هفته دو ماهه راه رفته

به مهمانان همه خوبی پسندند
نه زین سان در میان برف بندند

اگر شد کشتنم بر چشمت آسان
به برف اندر مکش باری بدین سان

فخرالدین اسعد گرگانی

☆☆☆

به ماه دی، گلستان گفت با برف
که ما را چند حیران می‌گذاری

بسی باریده‌ای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری

بسی گلبن، کفن پوشید از تو
بسی کردی به خوبان سوگواری

شکستی هر چه را، دیگر نپیوست
زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری

هزاران غنچه نشکفته بردی
نوید برگ سبزی هم نیاری

چو گستردی بساط دشمنی را
هزاران دوست را کردی فراری

بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس
ز ما ناید به جز تیمارخواری

هزاران راز بود اندر دل خاک
چه کردستیم ما جز رازداری

بهر بی توشه ساز و برگ دادم
نکردم هیچگه ناسازگاری

بهار از دکه من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری

من آموزم درختان کهن را
گهی سرسبزی و گه میوه‌داری

مرا هر سال، گردون می‌فرستد
به گلزار از پی آموزگاری

چمن یکسر نگارستان شد از من
چرا نقش بد از من می‌نگاری

به گل گفتم رموز دلفریبی
به بلبل، داستان دوستاری

ز من، گل‌های نوروزی شب و روز
فرا گیرند درس کامکاری

چو من گنجور باغ و بوستانم
درین گنجینه داری هر چه داری

مرا با خود ودیعت‌هاست پنهان
ز دوران بدین بی اعتباری

هزاران گنج را گشتم نگهبان
بدین بی پائی و ناپایداری

دل و دامن نیالودم به پستی
بری بودم ز ننگ بد شعاری

سپیدم زان سبب کردن در بر
که باشد جامه پرهیزکاری

قضا بس کار بشمرد و بمن داد
هزاران کار کردم گر شماری

برای خواب سرو و لاله و گل
چه شب‌ها کرده‌ام شب زنده‌داری

به خیری گفتم اندر وقت سرما
که میل خواب داری؟ گفت آری

به بلبل گفتم اندر لانه بنشین
که ایمن باشی از باز شکاری

چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم
که باید صبر کرد و بردباری

شکستم لاله را ساغر، که دیگر
ننوشد می به وقت هوشیاری

فشردم نرگس مخمور را گوش
که تا بیرون کند از سر خماری

چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی
بگفت ار راست باید گفت، یاری

ز برف آماده گشت آب گوارا
گوارائی رسد زین ناگواری

بهار از سردی من یافت گرمی
منش دادم کلاه شهریاری

نه گندم داشت برزیگر، نه خرمن
نمی‌کردیم گر ما پرده‌داری

اگر یکسال گردد خشک‌سالی
زبونی باشد و بد روزگاری

از این پس، باغبان آید به گلشن
مرا بگذشت وقت آبیاری

روان آید به جسم، این مردگان را
ز باران و ز باد نو بهاری

درختان، برگ و گل آرند یک‌سر
بدل بر فربهی گردد نزاری

بچهر سرخ گل، روشن کنی چشم
نه بیهوده است این چشم انتظاری

نثارم گل، ره آوردم بهار است
ره‌آورد مرا هرگز نیاری

عروس هستی از من یافت زیور
تو اکنون از منش کن خواستگاری

خبر ده بر خداوندان نعمت
که ما کردیم این خدمتگزاری

پروین اعتصامی

☆☆☆

پشت شیشه برف می‌بارد
پشت شیشه برف می‌بارد

در سكوت سینه‌ام دستی
دانه اندوه می‌كارد

مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی

در دلم بارید… ای افسوس
بر سر گورم نباریدی

فروغ فرخزاد

☆☆☆

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ

زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ

سرود کلبه بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب

ولی از زوزه‌های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب

دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد
روان بر بال‌های باد، باران

درون کلبه بی‌روزن شب،
شب توفانی سرد زمستان

مهدی اخوان ثالث

☆☆☆

برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام!

پاکی آوردی ای امید سپید!
همه آلودگی‌ست این ایام

راه شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخ‌واری‌‌ست می‌چکد در جام

اشک‌واری‌ست می‌کُشد لبخند
ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش همرنگ می‌زند رسام

مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام

ره به هموارْجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام

تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کآتش از آب می‌کند پیغام

کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع بر گرفته‌ایم از کام

خام سوزیم، الغرض، بدرود
تو فرود آی، برف تازه، سلام!

احمد شاملو

☆☆☆

ببین باز می‌بارد آرام؛ برف
فریبا و رقصنده و رام؛ برف

عروسانه می‌آید از آسمان
در این حجله، آرام و پدرام؛ برف

جهان را سراسر سپیدی گرفت
به هر شاخه، هر شانه، هر بام؛ برف

نشسته به اندوه انبوه دشت
به بی‌برگی باغ ایام؛ برف

خزان هم به دامان مرگی خزید
کنون فصل سرد سرانجام؛ برف

فرو بسته یک شهر چشمان خویش
و می‌بارد آرام آرام؛ برف

شهرام مقدسی

☆☆☆

برف باریده بر این جاده و جایت خالی‌ست
دست در دست من اما ردپایت خالی‌ست

روی این جاده یخ بسته بی مقصد، آه
چه قدر جاذبه گرم صدایت خالی‌ست

امتدادی‌ست پر از برف و پر از دلتنگی
جای نجوای تو و زمزمه‌هایت خالی‌ست

آسمان صاف و زمین سرد و درختان دلگیر
جاده از بوی دل انگیز هوایت خالی‌ست

گرچه با فوجی از احساس قشنگم اما
سطرسطر دلم از حرف و هجایت خالی‌ست

ای پشیمان پریشان شده در باد هنوز
کلبه شعر و غزل نیز برایت خالی‌ست

محسن مظلومی

☆☆☆

شعر درباره برف و آدم برفی

شعر کوتاه برفی

پشت شیشه برف می‌بارد
در سکوت سینه‌ام دستی
دانه اندوه می‌کارد

فروغ فرخزاد

☆☆☆

وقتی برف
سنگین باشد
نقاشی چه ساده است

حمیدرضا شکارسری

☆☆☆

برف
حجابی بر قامت زمین
لباسی سپید
بر تنی چرکین

نوید کریمی

☆☆☆

سپیدی برف
چشمان عاشقی‌ست
خیره بر رد پای معشوقه‌ای که
یک زمستان
در خیابانی رهایش کرد

عادله شیدا

☆☆☆

برف
همان دوستت دارم‌های باران است
که روی دستان سرد ابرها
باد کرده است

آرش شریعتی

☆☆☆

در این پولک‌‌افشان
جهان، ناگهان، بارِ دیگر جوان است:
چه اندوه اگر می‌گذارد مرا همچنان پیر؟
چه برفی!
چه برفی!
چه پاکیزه آرامشی، با چه ژرفای ژرفی

اسماعیل خویی

☆☆☆

پرده توری برف
جلو پنجره آویخته است 
مرد، با خاطره عشقی دور
مانده سرگرم در این روز زمستانی سرد
یادها می‌ریزند
از سر شاخه اندیشه او
برگ‌هایی همه زرد…

میمنت میرصادقی

☆☆☆

بر کشتزار دلم برف سنگینی نشسته
و کسی ندانست
اندوه از کی باریدن گرفت

نجوا رستگار

☆☆☆

هیچ برفی را به یاد ندارم
جز آن برفی که
رد پایت
بر آن نقش بست
برفی که هنوز سرمایش
عمق استخوان‌هایم را
می‌سوزاند

محمد شیرین‌زاده

☆☆☆

حیف!
میزبان خوبی نبودم
برای اولین دانه برفی

که روی پلکم نشست

برای بعضی
قله جای فتح است
برای قله

جای برف

عباس کیارستمی

☆☆☆

نه زخم کهنه بند می‌آید
نه برف پشت پنجره

نه خاطرات تو…

سیدعلی میرافضلی

☆☆☆

به شانه‌ام زدی
که تنهایی‌ام را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای!؟
تکاندن برف

از شانه‌های آدم برفی؟

می‌ریزیم؛
ریز
ریز
ریز
چون برف،
که هرگز هیچ‌کس ندانست

تکه‌های خودکشی یک ابر است

گروس عبدالملکیان

☆☆☆

جز روزگار من

همه چیز را سفید کرده برف

سراسر شب
برف بارید
دو زاغچه
آینه‌شان را در برف می‌چرخاندند
در جست و جوی دانه

دعا می‌خواندند

سخنی بگو برف!
آنکه پس از تو از تو سخن می‌گوید

آب نام اوست

برف
کلامی
که فقط
بر زبان سکوت جاری می‌شود
سفیدخوانی آسمان است

در فصل آخر سالنامه بی‌برگ

آنچه سبک می‌آید
برف
آنچه سنگین می‌گذرد

برف برف

پاییز
جنون ادواری سال است
پیرهنش را ریز ریز می‌کند
در ملافه ای به سفیدی برف
خواب می‌رود
با انگشتانی

که از لبه تخت بیرون است

محمد شمس لنگرودی

☆☆☆

همه جا صحبت از ایام بهار است ولی
کودکی هست هنوز،
که به آغوش پر از برف تو

عادت دارد

آرش منتظری

☆☆☆

تنهایی
شاخه درختی‌ست پشت پنجره‌اَم
گاهی لباس برگ می‌پوشد
گاهی لباس برف

اما همیشه هست

رضا کاظمی

☆☆☆

در من
آدم برفی‌ای ست
که عاشق آفتاب شده
و این خلاصه

همه داستان‌های عاشقانه جهان است

احسان پرسا

☆☆☆

برفی سنگین نشست؛
درختی زیبا شد،

درختی شکست

شهاب مقربین

☆☆☆

دوست داشتن ما
بازی برف و خورشید بود…
هر چقدر عاشقانه تر می‌تابیدم

محو تر می‌شدی!

مینا آقازاده

☆☆☆

مرا مثال زمین فرض کن
خودت را مثال برف
آرام آرام می‌باری بر من

و در بهار آب خواهی شد

حسن منصوری

☆☆☆

آرزوی قشنگی‌ست
داشتن ردّپای تو، کنار ردّپای من
بر دشت سپید پوشیده شده از برف

اما هنوز نه برف آمده، نه تو

نجوا رستگار

☆☆☆

شعر درباره برف و آدم برفی

شعر نو درباره برف

برف می‌بارید و ما آرام
گاه تنها، گاه با هم، راه می‌رفتیم
چه شکایت‌های غمگینی که می‌کردیم
یا حکایت‌های شیرینی که می‌گفتیم
هیچ کس از ما نمی‌دانست،
کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد برف آغاز…

☆☆☆

یك پاسی از شب رفته بود و برف می‌بارید،
چون پرافشان پری‌های هزار افسانه از یادها رفته.
باد چونان آمری مأمور و ناپیدا،
بس پریشان حكم‌ها می‌راند مجنون وار،
بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته.
برف می‌ارید و ما خاموش،
فارغ از تشویش،
نرم نرمك راه می رفتیم.
كوچه باغ ساكتی در پیش.
هر بگامی چند گوئی در مسیر ما چراغی بود،
زاد سروی را به پیشانی.
با فروغی غالباً افسرده و كم رنگ،
گمشده در ظلمت این برف كجبار زمستانی.
برف می‌بارید و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم، راه می‌رفتیم.
چه شكایت‌های غمگینی كه می‌كردیم،
یا حكایت‌های شیرینی كه می‌گفتیم.
هیچكس از ما نمی‌دانست
كز كدامین لحظه شب كرده بود این باد برف آغاز.
هم نمی‌دانست كاین راه خم اندر خم
بكجامان می‌كشاند باز.
برف می‌بارید و پیش از ما
دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود،
زیر این كجبار خامشبار، از این راه
رفته بودند و نشان پای هایشان بود.

مهدی اخوان ثالث

☆☆☆

پشت کاجستان؛ برف
برف، یک دسته کلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر و کمی میل به خواب
می نویسم؛ و دو دیوار و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ است…

سهراب سپهری

☆☆☆

من انتظار نداشتم
با این برف محض
رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض
رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشی‌ها
به ما اعلام می‌کنند
این عشق محض
در آن
برف محض آب می‌شود…

احمدرضا احمدی

☆☆☆

و رفته‌ای و راه‌ها را برف پوشانده است،‏
باید به کومه کلمات خودم برگردم
ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود
و من، همه، هرچه، هر چه که هست،‏
همه ما فقط حسرت بی‌پایان یک اتفاق ساده‌ایم
که جهان را بی‌جهت جور عجیبی جدی گرفته‌ایم
(بگذار اینجا‏
یک ستاره بگذارم،‏
حرفم ادامه دارد.)

*

فراموشی، فراموشی، فقط فراموشی سرآغاز سعادت آدمی‌ست!‏

سیدعلی صالحی

☆☆☆

نگاه کن که چه برفی می‌بارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود
آن دو دست جوان که زیر بارش یک‌ریز برف مدفون شد
و سال دیگر
وقتی بهار با آسمان پشت پنجره همخوابه می‌شود و در تنش فوران می‌کنند
فواره‌های سبز ساقه‌های سبک‌بار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه‌ترین یار

فروغ فرخزاد

☆☆☆

به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا می‌باری نعمتی
چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری
چیزی در سکوت می‌نویسی
همه‌مان را گرفتار حکمت خود می‌کنی
ما که سفید‌خوانی‌های تو را خوب می‌شناسیم
تو چقدر ساده‌ای که بر همه یکسان می‌باری
تو چقدر ساده‌ای که سرنوشت بهار را روی درخت‌ها
می‌نویسی
که شتک‌ها هم می‌خوانند
آخر ببین چه جهان بدی شد
آفتاب را
داور تو قرار داده‌اند
و تو با پایی لرزان به زمین می‌نشینی
پیداست که می‌شکنی برف
تا قَدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر می‌کنم سرنوشت مرا جایی دیده‌ای برف
آب شو
آب شو! موسیقی منجمد!
و بیا و ببین
رنج را تو کشیدی
به نام بهار
تمام می‌شود

محمد شمس لنگرودی

☆☆☆

دلم یک زمستانِ سخت می‌خواهد
یک برف
یک کولاک
به وسعت تاریخ
که ببارد
که ببارد…
و تمام راه‌ها بسته شوند
و تو چاره‌ای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی
شاعر؟

☆☆☆

به من نگاه کن
درست به چشم‌هایم
می‌دانم که تازه از زیر چتر برگشته‌ای
می‌دانم که وقت نمی‌کنی دلت برایم تنگ شود
ولی من از دلتنگی تمام وقت‌ها برگشته‌ام
برادران بارانی‌ام
که زیر چتر
خواهران برفی‌ام
که بی‌چتر
دارم به شهر شما دست می‌کشم
دارد از وقت‌هایی که ندارید
صدای دورترین سرودهای جهان می‌آید

از مجموعه اشعار هیوا مسیح

☆☆☆

برف می‌بارد به روی خار و خارا سنگ
کوه‌ها خاموش
دره‌ها دلتنگ
راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی‌شد گر ز بام کلبه‌ای دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی‌مان نمی‌آورد
ردّپا‌ها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان
ما چه می‌کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟!

از اشعار سیاوش کسرایی

☆☆☆

دنیا کوچک‌تر از آن است
که گم شده‌ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی‌شود
آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند
چمدانشان را می‌بندند
و ناپدید می‌شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی‌رحم‌ترین‌شان در برف
آنچه به جا می‌ماند
ردّپایی است
و خاطره‌ای که هر از گاه پس می‌زند
مثل نسیم سحر
پرده‌های اتاقت را

عباس صفاری

☆☆☆

برفی که می‌بارید من بودم
تو را احاطه کردم
در بَرَت گرفتم
گونه‌هایت را نوازش کردم
شانه‌هایت را بوسیدم
و پاره پاره ریختم
پیش پای تو
بر من پا گذاشتی
کوبیده‌تر سخت‌تر محکم‌تر شدم
تابیدی به من
آب شدم

شهاب مقربین

☆☆☆

قرار بود برفى بیاید و مرا با خود ببرد
قرار بود برفى بیاید و من
چترم را بردارم
بزنم به برف
تکه‌های روحم را
با آن ببارم
و گم شوم
زمستان از نیمه گذشته وُ
خبری از آن برف نیست
پس من کجا گم شوم؟ چگونه؟

نجوا رستگار

☆☆☆

مثل بارش برف
در طول یک شب زمستانی
همه جا مثل سیل می‌ریزی،
غرق می‌کنی
حس می‌کنم
بو می‌کنم
بدون آنکه ببینمت

امیر ارسلان کاویانی

☆☆☆

باد برف همه جا بود
سوزی اما در کار نبود
و
این خاطره‌ها بودند که هر بار کمرنگ تر می‌شدند
و برف بود و بس
و ردپایی مبهم
و پایان ردپا
آغاز دره بود

سبحان معظمی

☆☆☆

قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم و 
آدم برفی رویایی‌مان را بسازیم

امروز برف آمد
من حتی منتظرت هم نبودم
آخر چطور انتظار کسی که نیست را بکشم؟

هویج را در سوپ ریختم
دکمه‌ها را به لباسم دوختم
کلاه را بر سرم گذاشتم
دو تکه چوب را در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم
و فقط
سردی روز قرار را حس کردم و
در حسرت دستان گرمت سوختم

این شد عاقبت آدم برفی ما
و
قرار روز برفی
و
شعری که
می‌شد شادترین شعر سال باشد

یکتا رفیعی

☆☆☆

تنها یک‌بار
می‌توانست
در آغوشش کشند

و می‌دانست آن گاه
چون بهمنی فرو می‌ریزد

و می‌خواست
به آغوشم پناه آورد

نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بام‌های کاگلی

و من او را
چون شاخه‌ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می‌داشتم

بیژن الهی

☆☆☆

فصل که رخت عوض می‌کند
دوباره عاشقت می‌شوم

گیرم زمستان باشد و
آهسته روی پیاده‌روی یخ زده راه بروم

عشق تو همین شال پشمی‌ست
که نفسم را گرم می‌کند

بر لبم نام تو را می‌برم
تا برف
مثل قند
در دل زمستان آب شود

ساغر شفیعی

☆☆☆

اینك از زیر چراغی می‌گذشتیم، آبگون نورش.
مرده دل نزدیكش و دورش.
و در این هنگام من دیدم
بر درخت گوژپشتی برگ و بارش برف،
همنشین و غمگسارش برف،
مانده دور از كاروان كوچ،
لك لك اندوهگین با خویش می‌زد حرف:
بی كران وحشت انگیزیست.
خامش خاكستری هم بارد و بارد.
وین سكوت پیر ساكت نیز
هیچ پیغامی نمی‌آرد.
پشت ناپیدائی آن دورها شاید
گرمی و نور و نوا باشد؛
بال گرم آشنا باشد؛
لیك من، افسوس
مانده از ره سالخوردی سخت تنهایم.
ناتوانی‌هام چون زنجیر بر پایم.
ور بدشواری و شوق آغوش بگشایم بروی باد،
همچو پروانه‌ی شكسته‌ی آسبابی كهنه و متروك،
هیچ چرخی را نگرداند نشاط بال و پرهایم.
آسمان تنگ ست و بی روزن،
بر زمین هم برف پوشانده ست
رد پای كاروان ها را.
عرصه سردرگمی‌ها مانده و بی دركجائی‌ها.
باد چون باران سوزن، آب چون آهن.
بی نشانی‌ها فرو برده نشان‌ها را.
یاد باد ایام سرشار برومندی،
و نشاط یكه پروازی،
كه چه بشكوه و چه شیرین بود.
كس نه جائی جسته پیش از من؛
من نه راهی رفته بعد از كس،
بی نیاز از خفت آیین و ره جستن،
آن كه من در می‌نوشتم، راه
وآن كه من می‌كردم، آیین بود.
اینك اما، آه
ای شب سنگین دل نامرد . . .
لك لك اندوهگین با خلوت خود درد دل می‌كرد.
باز می‌رفتیم و می‌بارید.
جای پا جویان
هر كه پیش پای خود می‌دید.
من ولی دیگر،
شنگی و شنگولیم مرده،
چابكی هام از درنگی سرد آزرده،
شرمگین از رد پاهائی
كه بر آن‌ها می‌نهادم پای،
گاهگه با خویش می‌گفتم:
«كی جدا خواهی شد از این گله های پیشواشان بز؟
كی دلیرت را درفش آسا فرستی پیش؟
تاگذارد جای پای از خویش؟»

☆☆☆

همچنان غمبار در همبار می‌بارید.
من ولیكن باز
شادمان بودم.
دیگر اكنون از بزان و گوسپندان پرت،
خویشتن هم گله بودم هم شبان بودم.
بر بسیط برف پوش خلوت و هموار؛
تك و تنها بادرفش خویش، خوش خوش پیش می‌رفتم.
زیر پایم برف‌های پاك و دوشیزه
قژقژی خوش داشت.
پام بذر نقش بكرش را
هر قدم در برف‌ها می‌كاشت.
مهر بكری بر گرفتن از گل گنجینه‌های راز،
هر قدم از خویش نقش تازه‌ای هشتن،
چه خدایانه غروری در دلم می‌كشت و می‌انباشت.

☆☆☆

خوب یادم نیست
تا كجاها رفته بودم؛ خوب یادم نیست
این، كه فریادی شنیدم، یا هوس كردم،
كه كنم رو باز پس، روباز پس كردم.
پیش چشمم خفته اینك راه پیموده.
پهندشت برف پوشی راه من بوده.
گام‌های من بر آن نقش من افزوده.
چند گامی بازگشتم؛ برف می‌بارید.
باز می‌گشتم.
برف می‌بارید.
جای پاها تازه بود اما،
برف می‌بارید.
باز می‌گشتم،
برف می‌بارید.
جای پاها دیده می‌شد، لیك
برف می‌بارید.
باز می‌گشتم،
برف می بارید.
جای پاها باز هم گوئی
دیده می‌شد، لیك
برف می‌بارید.
باز می‌گشتم،
برف می‌بارید.
برف می‌بارید. می‌بارید. می‌بارید . . .
جای پاهای مرا هم برف پوشانده ست.

☆☆☆

عکس برف بر شاخه

تک بیتی درباره برف

عمرت چو برف و یخ بگدازد همی
او را به هرچه کان نگدازد بده

ناصر خسرو

☆☆☆

مخند ای نوجوان زنهار بر موی سفید ما
که این برف پریشان سیر بر هر بام می بارد

صائب تبریزی

☆☆☆

سواد شب به وقت صبح بر من
همی‌گشت از بیاض برف مشکل

منوچهری

☆☆☆

زمین ز برف چو آموده دشتی از نقره
فلک ز نجم چو آکنده بحری از گوهر

قاآنی

☆☆☆

آن نمی‌بینی که از گرمای تابستان گداخت
همچو یخ در آب برفی کز زمستان باز ماند

سیف فرقانی

☆☆☆

روز برف است بیایید و بیارید شراب
تا بنوشیم به شکرانه این فتح الباب

نزاری قهستانی

☆☆☆

هزار نکته ز باران و برف می‌گوید
شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است

پروین اعتصامی

☆☆☆

زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّپا بیزار

فاضل نظری

☆☆☆

برف میاد، خدا کنه پرنده طاقت بیاره
باد میاد، خدا کنه بوی رفاقت بیاره

عبدالجبار کاکایی

☆☆☆

غروب سرد اسفند است و دارد برف می‌بارد
و تو چشم انتظار لحظه زیبای دیداری

رضا کیانی

☆☆☆

موی سرم چو برف زمستان سپید شد
نامد بهار و قامت من خم چو بید شد

نعمت الله ترکانی

☆☆☆

ریخت تا بر شانه‌هایت موجی از گیسوی تو
در زمستان برف بر دوش دماوندی نماند

ابراهیم جویباری

☆☆☆

برف باریده بر این جاده و جایت خالی‌ست
دست در دست من اما رد پایت خالی‌ست

محسن مظلومی

☆☆☆

من از اجاق زمستان هنوز پر برفم
نخواستی که بدانی دلیل سرمایم

روشنک آرامش

☆☆☆

زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد
چه شادباشی ازین خوب‌تر که برف آمد؟

علیرضا بدیع

☆☆☆

دانه برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

☆☆☆

می‌بینی‌ام وقتی به مویم برف غم باشد
روزی که پشتم مثل پشت کوه خم باشد

مهدی فرجی

☆☆☆

رفتی و آسمان به حرف آمد
تو نبودی چقدر برف آمد

سعید بیابانک

برف بارید به این شهر، کجایی بی من؟
کاش سردت نشود دل نگرانم برگرد

مهدی کمانگر

☆☆☆

رفتی و پشت سرت برف بدی می‌آمد
رفتی و ساخته‌ام جای تو آدم برفی

سعید شیروانی

☆☆☆

از برف می‌تکاند و می‌ریزدم به هم
از شاخه درختِ خیالم، پریدنت

اصغر معاذی

☆☆☆

عکس مردی در برف

دو بیتی و رباعی درباره برف

هوایم بی تو چون گنجشک تنهایی ست
که در سرما، میان برف‌ها مانده

شبیه آن مهاجر مرغ دل خسته
که بی تقصیر از پرواز جا مانده

مجتبی قندالی

☆☆☆

بنفشه زار بپوشد روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف

که برف از ابر فرود آید، ای عجب، هر سال
از ابر من به چه معنی همی بر آید برف؟

کسایی

☆☆☆

نه مثل تگرگ، ناگهان، رگباری
نه چون باران، ریز و درشت و جاری

قربان تو ای برف! که در خلوت شب
با آن همه حرف، بی صدا می‌باری

مرتضی امیری اسفندقه

☆☆☆

یک شب اما دُرُست از سر شب
برف تا آن رف بلند آمد

ما نشستیم گفت و گو کردیم
ما نشستیم، برف بند آمد

سیداکبر میرجعفری

☆☆☆

قطره قطره شد آب آدم برفی
شد آب در آفتاب آدم برفی

آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدم برفی

بیژن ارژن

☆☆☆

پاییزم اما برف می‌بارد
هر لحظه دی لج می‌کند با من

دی بس کن این دیوانه‌بازی را
هی بغض‌ها را چیده‌ای تا من

مریم قهرمانلو

☆☆☆

 

شعر کودکانه درباره برف

نی نی توی حیاطه
چشمش به آسمونه

منتظره برف بیاد
از ابر دونه دونه

به ابر میگه: چرا برف‌های سرد کمتر
برف می‌آری واسه مون

زمستونه، لم نده
بی کار توی آسمون

برف‌های دیروز تو
هی چیکه چیکه آب شد

آدم برفی‌ای که
ساخته بودم خراب شد

برف‌های سردتر بریز
توی حیاط خونه

برفی که زود آب نشه
یکی دو روز بمونه

ناصر کشاورز

☆☆☆

برف آمده شبانه
رو پشت‌بام خانه

برف آمده رو گل‌ها
رو حوض و باغچه ما

زمین سفید هوا سرد
ببین که برف چه‌ها کرد

رو جاده‌ها نشسته
رو مسجد و گلدسته

برف قاصد بهاره
زمستان‌ها می‌باره

سلام سلام سپیدی!
دیشب ز راه رسیدی؟

پروین دولت‌آبادی

☆☆☆

به‌به،
چه برفی نیشس رو زمین

هنوزَم می‌باره،
بچه‌ها پاشین

خونه
خیابون
مونده زیر برف

روز برف بازییه،
بچه‌ها پاشین

به‌به،
چه برفی، دونه به دونه
چه سفید، چه خوشگل
چه مهربونه

چشمه
چشمه‌سار
مونده زیر برف

روز برف بازییه،
بچه‌ها پاشین

به‌به،
چه برفی داره می‌باره
رو زمین برامون
پنبه می‌کاره

کوچه
پشت‌بون
مونده زیر برف

روز برف بازییه،
بچه‌ها پاشین

به‌به،
چه برفی نقش زمینه
پولک و مرواری
فرش زمینه

بیشه
بیشه‌زار
مونده زیر برف

روز برف بازییه،
بچه‌ها پاشین

به‌به،
چه برفی شکوفه‌بارون
شکوفه می‌شینه
رو تاق ایوون

صحرا
بیابون
مونده زیر برف

روز برف بازییه،
بچه‌ها پاشین

ثمین باغچه‌بان

☆☆☆

دلت می‌خواد آدم برفی بسازیم؟
از اونجا بیا بیرون تا بازی کنیم
من دیگه هیچ وقت ندیدمت
بیا بیرون
به نظر میاد تو رفتی
ما قبلاً بهترین هم‌بازی بودیم
و حالا نیستیم
آرزو دارم بهم بگی چرا؟
دلت می‌خواد آدم برفی بسازیم؟
این بهتر به نظر نمیاد؟

☆☆☆

شعر درباره برف و آدم برفی

شعر در مورد آدم برفی

غمگین‌تر از یک آدم برفی، که روی ریل ساخته باشند
در انتظار سوت قطارم، با گریه‌ای شبیه به لبخند

پیپ پدر بزرگ به لب‌هام، یک کیف پاره پاره به شانه
بینی من مداد درازی، بر پای من دو پوتین، بی‌بند

یک ساعت قدیمی کوکی روی سرم شبیه به یک تاج
بی آنکه هیچ گاه بپرسم: پس ساعت دقیق سفر، چند؟

ریل طویل گم شده در مه مثل پل معلق دوزخ
با غربت دو خط موازی در آرزوی نقطه پیوند

آنک قطار می‌رسد از راه هی سوت‌های ممتد اخطار
هی سوت سوت سوت، ولی من، مانند یک مترسک، پابند

من ایستاده‌ام که بیایی، در این غروب، روی همین ریل
تنها‌تر از یک آدم برفی که روی ریل ساخته باشند 

محمدسعید میرزایی

☆☆☆

آه، آدم برفی 
دلم برای تو می‌سوزد 
که هنوز دلت برای کودکانی که دستکش ندارند 
می‌سوزد 
کاش دل آدم‌ها هم 
مثل دل آدم برفی سفید بود 

امید صباغ نو

☆☆☆

تو شب ساکت و برفی
ته کوچه تک و تنهاست
با تموم انتظارش
چشم به راه صبح فرداست

به سپیدی خیره مونده
با دو تا چشم زغالیش
می‌خواد آسمون بخنده
توی فردای خیالیش

رو تن ساکت و سردش
دونه‌های برف می‌شینه 
اگر آدمک بخوابه
خواب خورشیدو می‌بینه

عشق خورشید توی قلبش
داره آشیون می‌سازه
نمی‌دونه پای این عشق
باید عمرش رو ببازه

 نمی‌دونه چتر آفتاب
هستیش رو ازش می‌گیره
 گم می‌شه تو دست خورشید
توی تنهایی می‌میره

 صبح فردا، ته کوچه
ساکت و سرده و خالی
اون طرف‌تر روی برفا
مونده چشم‌های زغالی

نیلوفر لاری‌پور

☆☆☆

من برف ندیده‌ام
خواهر و برادرم نیز برف ندیده‌اند
اما پدرمان آدم برفی بود
که در حسرت شال و کلاهی برایمان
قطره قطره آب شد

هوشنگ بهداروند

☆☆☆

من یه آدم برفی بودم
که شدم عاشق خورشید

آخه اون یه دنیا گرما
به دلی یخ‌زده بخشید

شدم عاشق نگاهش
چه قشنگ و مهربون بود

دستاشو خواستم بگیرم
نشد اون تو آسمون بود

با نگاهی توی چشماش
گفتم حرفای دلم رو

گفتم از وقتی رسیدی
بردی سرمای دلم رو

گفت اگه با من بمونی
می‌میری توی جوونی

برو زُل نزن تو چشام
تو باید زنده بمونی

چرا چشم به من می‌دوزی
زل نزن به من می‌سوزی

گفت بخون، بخون عزیزم
می‌سوزونمت یه روزی

☆☆☆

تو را ساختم با اون برفا، آدم برفی
تو اون شب اومدی دنیا، آدم برفی

شبی که عمرش از هر شب درازتر بود
به اون شب ما می‌گیم، یلدا، آدم برفی

یه جورایی من و تو عین هم هستیم
توام تنها، منم تنها، آدم برفی

من عاشق بودم و خواستم پناهم شی
توام عاشق بودی اما، آدم برفی

همه انگار پی اونن که کم دارن
تو بودی عاشق گرما، آدم برفی

منم از عشقم و اسمش واست گفتم
نوشتم با دسام زیبا، آدم برفی

تو خندیدی و گفتی، قلبت از یخ نیست
تو عاشق بودی عین ما، آدم برفی

تو گفتی که براش می‌میری و مردی
آره مردی همون فردا، آدم برفی

دیگه یخ سمبل قلبای سنگی نیست
سفیدی داشتی و سرما، آدم برفی

تو آفتاب و می‌خواستی تا دراومد اون
واسش مردی، چه قدر زیبا، آدم برفی

نمی‌ساختم تو رو ای کاش واسه بازی
تو یه پروانه‌ای حالا، آدم برفی

چه آروم آب شدی، بی سر و صدا رفتی
بدون پچ پچ و غوغا، آدم برفی

کسی راز تو رو هرگز نمی‌فهمه
چه قدر عاشق، چه قدر رسوا، آدم برفی

من اما با اجازت می‌نویسم که
تو روحت رفته به دریا، آدم برفی

تو روحت هر سحر خورشید و می‌بینه
می‌بینیش از همون بالا، آدم برفی

ببخشید که واسه بازی تو را ساختم
قرار ما شب یلدا، آدم برفی

مریم حیدرزاده

☆☆☆

دنیای آدم برفی‌ها
دنیای ساده‌ای‌ست
اگر برف بیاد هست
اگر برف نیاید نیست
مثل دنیای من
اگر تو باشی هستم، اگر نباشی…
 
☆☆☆
 
شعر درباره برف و آدم برفی

متن با موضوع برف

این روزها که جهان لبریز از سیاهی‌ها شده است و
به هر سو که می‌رویم غم از سروکولمان بالا می‌رود
دلم یک برف سنگین می‌خواهد…
از همان‌هایی که روزهای مدرسه می‌بارید و از خوشی تمام مسیر را این پا و آن پا می‌دویدیم.
ببارد و تعطیل کند تمام سختی‌ها را…
برای چندثانیه هم که شده غصه‌ی چیزی را نخوریم و در سردر دنیا بنویسیم:
“تا اطلاع ثانوی دیگر خبری از ناامیدی نیست”
و صبح که بیدار می‌شویم خبر اعلام کند:
“از دیشب موج سنگین غم از کشور خارج شده است”
چشمانم را ببندم و آدم ‌برفی رویاهایم را بسازم.
ساده و بی‌آلایش…
دلم در این روزهای سرد دی ماه
عجیب یک اتفاقات خوب می‌خواهد با بارش سنگین شادی…

متن راجع به برف از زینب قشقایی

☆☆☆

دارد از آسمان برف
می آید
اگر حرفی داشته باشد آسمان
همین است
این چیزهای آسمان حرف ندارد
باید تماما نگاه شوی
روی زاویه‌ها گوشه‌ها
هندسه‌ای كه آب میشود
و میپیوندد به فعالین زیر زمینی
فكر میكنم
خدا هم زیر زمین بود كه خلاق شد وقتی نوشت حرف
نوشت هاچ – دو – او
نوشت برف
در زیر زمین جاری شدن
به دریا رسیدن برف‌ها
موج شدن بسته بسته حرف‌ها
و حرف آسمان
به خودش برمیگردد
بغض میشود ابر میكند و رعد و برق میكشد
و گریه گریه گریه
از صمیم دل.
و گریه در صمیمی
حرف می‌شود
برف می‌شود.

☆☆☆

گوینده رادیو چه می‌داند
که مزخرف می‌گوید
که امشب آسمانی صاف خواهیم داشت…
و حال آنکه من خود با برف قرار دارم
و امشب زیر چراغ زرد
به انتظارش خواهم ایستاد.

محمد شهریاری

☆☆☆

من
قطره، قطره، قطره
در قاپ چشمانت
آب می‌شوم
و تو
به انتظار رویش دیگری
نه
من آخرین برف زمستانم
تو با آفتاب
بیگانه نمان!!!

روح اله حاجی ابراهیم

☆☆☆

و برف ببارد بی‌اختیار
و گریه کنم بیصدا!
و زمستان باشد همیشه!
چه فرق می‌کند؟؟!!
آسمان که بنفش نباشد
یعنی نیستم…!

امید صباغ نو

☆☆☆

برف
نوگویی زمین است
وقتی به متن پایبند نباشد
و بخواهد
به شیوه‌ای دیگر
و سبکی بهتر بسراید
و از عشق خود
به زبانی دیگر بگوید

برف
نگرانم نمی‌کند
حصار یخ
رنجم نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌کنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیله‌ی دیگری نیست
جز آنکه
دوستت بدارم
یا برایت
عاشقانه بسرایم

من
همیشه می‌توانم
از برف دستانت
اخگر بگیرم
و از عقیق لبانت، آتش
از بلندای لطیف تو
و از ژرفای سرشارت، شعر

ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمین‌ات
از بازی‌های کودکانه‌ام مترس
همیشه آرزو داشته‌ام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش برف می‌سوزد

بانوی من!
که چون سنجابی ترسان
بر درختان سینه‌ام می‌آویزی
عاشقان جهان
در نیمه تابستان عاشق شده‌اند
منظومه‌های عشق
در نیمه تابستان سروده شده‌اند
انقلاب‌های آزادی
در نیمه تابستان برپا شده اند
اما
رخصت فرما
از این عادت تابستانی
خود را باز دارم
و با تو
بر بالشی از نخ نقره

و پنبه‌ی برف سربگذارم

از مجموعه شعر نزار قبانی

مترجم موسی بیدج

☆☆☆

محبوب من!
دل بستن به تو
مثل شادمانی نفس کشیدن است

در یک درختزار پوشیده از برف

ناظم حکمت

☆☆☆

شعر درباره برف و آدم برفی

 

شعر برفی کارتون السا

از اینکه با مجموعه شعر برف (شعر درباره برف، آدم برفی) همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. 

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید