«گذشت از دیگران، مایه تقرب (نزدیکی) انسان به خدا است. از خدا بخواهیم در عوض گذشت ما از دیگران، او نیز از ما درگذرد…» این سخنان زیبا از امام سجاد (ع) است که در صحیفه سجادیه آمده. درباره بخشش و گذشت اشعار و جملات فراوانی بیان شده است؛ از اهمیت اجتماعی و معنوی آن در زندگی تا آرامش قلبی برای خود.
همه ما میدانیم که گاهی بخشیدن بسیار دشوار است، اما نبخشیدن و کینه گرفتن قلب ما را تاریک و تار میکند. در این مطلب زیباترین مجموعه متن و اشعار درباره بخشش و مهربانی گزینش شده است.
شعر درباره بخشش و گذشت
ز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا میشکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیدادگران بخت من آموخت تو را
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
محمدحسین شهریار
✦❀♥❀✦
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد
هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا
محروم از عطای تو، این نیز بگذرد
ای دوست، تو مرا همه دشنام میدهی
من میکنم، دعای تو، این نیز بگذرد
آیم به درگهت، نگذاری که بگذرم
پیرامن سرای تو، این نیز بگذرد
آمدم دلم به کوی تو، نومید بازگشت
نشنید مرحبای تو، این نیز بگذرد
بگذشت آنکه دوست همی داشتی مرا
دیگر شده است رای تو، این نیز بگذرد
تا کی کشد عراقی مسکین جفای تو؟
بگذشت چون جفای تو، این نیز بگذرد
فخرالدین عراقی
✦❀♥❀✦
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پیات آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت
نیست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت
از جفای تو من زار چو رفتم، رفتم
لطف کن لطف که این بار چو رفتم، رفتم
وحشی بافقی
✦❀♥❀✦
گذشت از من و رو کرد دیگریها را
چگونه هضم کنم نابرابریها را
همین که موی طلای تو در هوا رقصید
شکست رونق بازار زرگریها را
صفوف در هم تیغ است یا که مژگان است؟
سپاه جمع کنم یا که دلبریها را؟
به جز خطوط خیال و خطا نمیبینی
اگر که باز کنی مشت مشتریها را
گذشتم از همه آن چه داشتم او هم
گذشت از من رو کرد دیگریها را
احسان افشاری
✦❀♥❀✦
پیشنهاد: مجموعه شعر در مورد غرور و تکبر را نیز می توانید در ستاره بخوانید.
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن که دوست تَرَش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هقِ تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که… نه! نفرین نمیکنم… نکند
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
نجمه زارع
✦❀♥❀✦
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت میکند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر میماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
حامد عسکری
✦❀♥❀✦
دلم گرفته دوباره برای بعضیها
نمیرود ز سر من هوای بعضیها
به ماه گفت شبی، آفتابگردانی
برو که پُر شدنی نیست جای بعضیها
چیام؟ نوار سیاهی به روی قاب زمان
پُر است حافظهام از صدای بعضیها
غریب چون پسر نوح، رانده از هر سو
نبود پشت سر من دعای بعضیها
شکوه مجلس شادی من نشد احدی
منی که کشته شدم در عزای بعضیها
در آغُل منِ چوپان عزا و عید یکیست
به هر بهانه دلم شد فدای بعضیها
بهای فرش دلم چون فزون شود چه غمیست
اگر لگد بشود زیر پای بعضیها
دلم گرفته برای گذشتههای خودم
برای درد و دل و شانههای بعضیها
طبیب شهرم و درمانده از علاج خودم
رواست بر دل من ناروای بعضیها
محمدمهدی نورقربانی
✦❀♥❀✦
از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است
چای خوش عطری که دیگر از دهان افتاده است
من گذشتم از تو تا تنها بمانی با خودت
مثل تصویری که در آب روان افتاده است
فکر کردی بی تو میمیرم؟ نمردم، زندهام
برگ سبزی از لب سرد خزان افتاده است
گفتگوها بود بین ما… ولی این روزها
قصه دل کندنم بر هر زبان افتاده است
شاد باش و خوش بمان با خودستاییهای خود
تشت رسوایی تو از آسمان افتاده است
آرزو نوری
✦❀♥❀✦
خطای آدمی بخشیـــد معبود مقام سروری دادش چو محمود
گذشت آغاز شد با عفو داور سر آغازی شـدی بر راه سرور
تمـــام انبیاء با عفو و رحمت نمـودند زندگانی پر زرأفت
چو برخوانی حکایتھای دیرین به خوبان میرسی و کار شیرین
شنو قصه ز یوسف گاه قدرت گذشت از درد و رنج گاه محنت
ز ابراھیم و موسی خضر و داود فتوتھا نمـــودند عین مسعود
شنو بخشش ز احمد گاه پیکار گـــذشت از زحمت قوم تبھکار
به روز قـدرتش شد مرھم دل گره بگشود از ھر راز مشکل
علی روز جمل آن شاه مردان شدی معدن به عفو آن ذلیلان
ائمـــه سربسر با عفو رحمت نمــودند راه رحمت در قیامت
ز آیات خــــدا درسی که فردا شود باغ جنــــان و عفو زیبا
مقدم عفو کـن تا بخشش یار شود بھــــرت بھشتی روز دیدار
منصور مقدم
رفت عمر و زندگانی در گذشت
ناگھان پیری رسید و نوجوانی درگذشت
در خیال خود که فردا عمر ھست
ناگھان دیدی فلانی درگذشت
غافلیم از زندگی و ماندهایم از کاروان
مردگان را دیدهایم و بردهایم از یادمان
عمر ما کوتاه و دست از زندگانی کوته است
آرزوھامان دراز و بیخیال مردن است
بیخیالیھای ما از حد گذشت
تا به خود بازآمدیم عمری گذشت
میرسد روزی که تنھا میشویم
یک به یک در قبرمان جا میشویم
میرسد روزی که دیگر رفتهایم
حسرت و صد آه و افغان بردهایم
میرسد آن شب که ترس است و شب است
در میان خاکھا یک عقرب است
کارما ترسیدن و لرزیدن است
کار او پرسیدن و بوییدن است
در سفر ما کوله باری داشتیم
از برای پر شدن برداشتیم
کوله را خالی ولی آوردهایم
با نگاھی سرد اینجا ماندهایم
با خدا گویم خدا من را ببخش
او به من گوید دگر بخشش گذشت
غافلان، تاکی به غفلت سر کنید
مرده را بینید و راحت رد کنید
ساکتان را پر کنید از یاد او
شاید امشب آخرین شب سر کنید
سیدمحمد موسوی
✦❀♥❀✦
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادیث اینجا به پناه آمدهایم
رهرو منزل عشقیم وز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلب کاری این مهر گیاه آمدهایم
با چنین گنج که شد خازن او روح امین
به گدایی به در خانه شاه آمدهایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم غرق گناه آمدهایم
آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم
حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما
از پی غافله با آتش آه آمدهایم
حافظ
✦❀♥❀✦
راستی خوردن می مایه عیش است و نشاط
ورکسی با تو خورد عیشی از این خوشتر نیست
ساقیا می به قدح کن که فروغی خوش گفت
دوری از دور ملک ناصردین خوشتر نیست
آن شه راد که در پیش کف در پاشش
کاری از بخشش درهای ثمین خوشتر نیست
تا ابد سلطنتش باد کز او سلطانی
پی آراستن تاج و نگین خوشتر نیست
فروغی بسطامی
✦❀♥❀✦
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره میزد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
کنون به آب می لعل خرقه میشویم
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
حافظ
✦❀♥❀✦
یار از سفر رسیده خوش گشتم از پیامش
کو ارمغان راهش کو بخشش و کرامش؟
رفت ست و دل سپردم کی یار ما بر آید
اینک که سر رسید او خوشحالم از کلامش
جمشید و تخت او را یکبار دیده بودم!
ویران دلم چنان شد گویا شکست جامش
نفرین هر دو عالم بر تازی و سکندر
ویرانه خاک ما شد از جور خاص و عامش
خواجو به کوه و سعدی آرام در خروش است
دیدم اِرَم و سرواش ساییده سر به بامش
کامی رسانم ایدل کز دوست آنچه داری
نیمی به من رسان و نیمی شکر به کامش
سر می نهی چو عاکف بر آستان حافظ
گویی که وصل گردد هجرت به لطف نامش
حافظ
تک بیتی درباره گذشت
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
✦❀♥❀✦
ذوق دشنام وی از شهد ثنا بیش آمد
لطف خار غم او را گل خوش خند گذشت
مولانا
✦❀♥❀✦
یام ما که رساند به خدمتش که رضا
رضای توست گرم خسته داری ار خشنود
✦❀♥❀✦
حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند
به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست
سعدی
✦❀♥❀✦
بدم گفتیّ و خرسندم، عفاک الله نکو گفتی
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
✦❀♥❀✦
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
✦❀♥❀✦
من از رندی نخواهم كرد توبه
ولو آذينتي بالهجر و الحجر
حافظ
✦❀♥❀✦
گر چه ما را کار دل محروم از دنیا کند
نگذرم از کار دل وز کار دنیا بگذرم
رهی معیری
✦❀♥❀✦
جانی دارم ز عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم
ابوسعید ابوالخیر
✦❀♥❀✦
چه غریب ماندی ای دل، نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری… نه ز یار انتظاری
هوشنگ ابتهاج
✦❀♥❀✦
بیا ببین که چه آشی برای من پخته
همان کسی که برای تو چای دم کرده
جواد منفرد
✦❀♥❀✦
در عشق باید از خودت تا بینهایت بگذری
از خود گذشتم خوب من؛ از تو چگونه بگذرم؟
امید صباغ نو
✦❀♥❀✦
من تا سراب عاشقی صد بار از این دریا گذشتم
چون موج از این افسانه بگذر، ترک آغوشش کن ای دوست
ناصر فیض
✦❀♥❀✦
مفتضح بودن از این بیش؟ که در اول قهر
فکر برگشتنم و واسطهای نیست که نیست
کاظم بهمنی
✦❀♥❀✦
دل من را زدی به دریاها، دل دریا ندیده ترسو
چشم دریاییات به من فهماند، آبی بیگدار یعنی چه
محمد شریف
✦❀♥❀✦
با تو نمیشود که سر جنگ و کینه داشت
حتی اگر که در صف دشمن ببینمت
مسلم محبی
✦❀♥❀✦
زخم بیگانه ندارد به شعورم اثری
نخریدم به تن و جان خودم جز خطرت
سیدمهدی نژادهاشمی
✦❀♥❀✦
من میروم و هیچ مهم نیست که یک عمر
زنجیر نگاه تو که پابند نباشد
رویا باقری
✦❀♥❀✦
گر چه ما را کار دل محروم از دنیا کند
نگذرم از کار دل وز کار دنیا بگذرم
✦❀♥❀✦
وآنکه سیمات نداد زر بخشش
وآنکه پایت برید سر بخشش
“سنایی”
✦❀♥❀✦
بپای خویش نیفکنده روشنی هرگز
اگر چه کار چراغ است نور بخشیدن
“از مجموعه شعرهای پروین اعتصامی“
✦❀♥❀✦
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
“شهریار”
دوبیتی عاشقانه درباره بخشش و گذشت
به خنجر گر برآرند دیدگانم
در آتش گر بسوزند استخوانم
اگر بر ناخنانم نی بکوبند
نگیرم دل ز یار مهربانم
✦❀♥❀✦
یکی درد و یکی درمون پسندد
یکی وصل و یکی هجرون پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجرون
پسندم آنچه را جانون پسندد
باباطاهر همدانی
✦❀♥❀✦
بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم
بیا با بنفشههای لب جوب آشتی کنیم
بیا ازحسرت و غم دیگه با هم حرف نزنیم
بیا برخنده این صبح بهار خنده کنیم
✦❀♥❀✦
بـه گیـتـی ز بخـشـش بــود مـرد بـِه
تـو گـر گـنـج داری ببـخـش و مَـنِـه
بـر ارزانـیــان گـنــج بــستـه مــدار
ببـخـشـای بـر مــرد پــرهـیـزکــار
شعر درباره بخشش خداوند
گناهم نیست اندر عشق و گر هست
گناه از بنده و بخشیدن از تو
«اوحدی»
✦❀♥❀✦
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانک شعیب و نالهاش وان اشک همچون ژالهاش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
«مولوی»
✦❀♥❀✦
خطای آدمی بخشیـــد معبود
مقام سروری دادش چو محمود
گذشت آغاز شد با عفو داور
سر آغازی شـدی بر راه سرور
تمـــام انبیاء با عفو و رحمت
نمـودند زندگانی پر ز رأفت
چو برخوانی حکایتهای دیرین
به خوبان می رسی و کار شیرین
شنو قصه ز یوسف گاه قدرت
گذشت از درد و رنج گاه محنت
ز ابراهیم و موسی خضر و داود
فتوت ها نمـــودند عین مسعود
شنو بخشش ز احمد گاه پیکار
گـــذشت از زحمت قوم تبهکار
به روز قـدرتش شد مرهم دل
گره بگشود از هر راز مشکل
علی روز جمل آن شاه مردان
شدی معدن به عفو آن ذلیلان
ائمـــه سربسر با عفو رحمت
نمــودند راه رحمت در قیامت
ز آیات خــــدا درسی که فردا
شود باغ جنــــان و عفو زیبا
مقدم عفو کـن تا بخشش یار
شود بهــــرت بهشتی روز دیدار
«منصور مقدم»
✦❀♥❀✦
شعر درباره بخشش خیانت
سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام
برای برگشتن تو به انتظار مانده ام
سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام
تو را به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام
به من نخند و گریه کن چرا که جز نیاز تو
هر چه نیاز بود و هست از در خانه رانده ام
اگر به کوتاهی خواب، خواب مرا سایه شدی
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام
گلوی فریاد مرا سکوت دعوت تو بود
ولی من این سکوت را به قصه ها رسانده ام
دوباره از صداقتم دامی برای من نساز
از ابتدا دست تو را در این قمار خوانده ام
گناه از تو بود و من نیازمند بخششم
چرا که من در ابتدا تو را ز خود نرانده ام
گناهکار هر که بود کیفر آن مال من است
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام
«اردلان سرفراز»
✦❀♥❀✦
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
«شهریار»
✦❀♥❀✦
پرپر زدم برای تو بامی نداشتی
دیگر برای صلح، پیامی نداشتی
شمعی برای خاطر این خانه ی سیاه
چسبی برای زخم جذامی نداشتی
رفتی و هر چه داشت دلت خرج راه شد
آنقدرها که روی سلامی نداشتی
تو شعر رفتنی که درون مایه ات خوش است
هرچند هیچ حسن ختامی نداشتی
بخشیدمت که از تو خودم را رها کنم
بخشیدمت وگر نه تمامی نداشتی
«فرزانه میرزاخانی»
✦❀♥❀✦
امروز
پسرت با توپ پنجره ى خانه ام را شکست
بخشیدمش
انگار شکستن در خانواده ات مورثى ست…
«آرش امینی»
شعر بخشش خواستن عاشقانه
مرا ببخش اگر روزگار یادم داد
میان عقل و دلم، عشق را فدا بکنم
مرا ببخش اگر زندگی مجابم کرد
فقط به خاطره ای از تو اکتفا بکنم
مرا ببخش اگر بیش از این نمی خواهم
تو را کنار خودم بی سبب نگه دارم
قبول هرچه بخواهی، فقط نخواه از من
تو را به دست خودم، بیش از این بیازارم
دوباره بغض نکن، در توان چشمت هست
به یک اشاره به زانو درآوری من را
از آهنم من و افسوس خوب می دانی
به مهلکانه ترین شیوه ذوب آهن را
در انتظار چه هستی باغبان کوچک من؟
درخت مرده و گل زیر برف مدفون است
بگو چگونه برویم؟ چگونه دل بستی؟
به ریشه ای که از آغوش خاک بیرون است!
بترس از اینکه کسی تکیه گاه تو بشود
که تکیه گاه خودش شانه های آوار است
همیشه حاصل یک بغض تلخ، باران نیست
نمان که تحفه ی این ابر تیره، رگبار است
بهار کوچک در پشت در نشسته ی من !
مرا ببخش اگر ساکتم، اگر سردم
مرا ببخش گلِ پرپرِ شکسته ی من
مرا ببخش اگر ذره ای بدی کردم
من آن ضریح دروغین و خالی ام منشین
که جز تو هیچ کسی زائر سرایش نیست
مرا خودت بشکن حاجتی نخواهد داد
بتی که معجزه ای پشت ادعایش نیست
برو کنار همانی که دوستت دارد
همان کسی که بلد نیست برنگشتن را
برو عزیزدلم، عشق یاد داده به من
به احمقانه ترین شیوهها، گذشتن را
«رویا ابراهیمی»
✦❀♥❀✦
سکوت می کنم و عشق، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
تمام روز، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری است
مرا ببخش! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق، جنون است و دیگر آزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهانِ جهنم ما را، که غرق بیزاری است
«حسین منزوی»
✦❀♥❀✦
سرت که درد نمی آید از سوالاتم؟
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
چطور این همه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاری است در خیالاتم؟
بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟
نه…مدتی است که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم؟
درست از آب درآیند احتمالاتم
تو محشری به خدا، من بهشت گم شده ام
تو اتفاق می افتی، من از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتماً از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
«از مجموعه اشعار مهدی فرجی»
شعر نو گذشت عاشقانه
تفکیک قوا را از تو آموختم
وقتی
جسمت با من بود
روحت
با دیگری
فرمانده کل قوا بودن را
از من بیاموز
وقتی برایت میمیرم
افشین داورپناه
✦❀♥❀✦
مهربان
من که پا به پای تو آمدهام
فقط نمیدانم چرا این بار تنها رفتی؟
چقدر گفتم که بیا و نرو؟
چقدر گفتم حالا که میروی زود بیا
وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاهها، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و آرام رفتی
پشت این شعر مردی میگرید
بهمن زارع
✦❀♥❀✦
«زنها نمیروند
تنها از هر آنچه که هست
دست میکشند»
سه سطر شروع این شعر را من نگفتهام
گاه اما
مات میمانم
از اینکه چطور مردانی هم هستند
که اینهمه زنانه میفهمند
مثلا همین «ایلهان برک»
و تو چه بی اندازه فقط مردی
آنقدر مرد
که نمیبینی چقدر «زنانه مرد بودن» میخواهد
ترکیبی را به دوش کشیدن:
از نگرانیهای مادرانهام
که چه میخوری؟
کِی میخوابی؟
هوا سرد است؟
از بی قراریهای زنانهام
که بی بازوانت شبها سر نمیشوند
که با زن دیگری نباشی یکوقت
که اصلا دوستم داری؟
داشتی…؟!
و از بی تابی دخترانهام
که برای کی لوس شوم حالا؟!
تو آنقدر زنانه نمیفهمی
که نمیبینی چقدر مرد بودن میخواهد
مادری را
زنی را
دختربچهای را
هر سه را با هم در رحمات بزرگ کنی
و اخم نکنی
و خم نشوی
و اتاق را که مرتب میکنی
میز را که میچینی
زل بزنی به گوشیات…
زل بزنی به گوشیات…
زل بزنی…
بزنی…
و هنوز دوستش داشته باشی
و دست بکشی
عزیزم
خودآزاری ندارم
مردانه زنم
مهدیه لطیفی
✦❀♥❀✦
نوشته بود برایم:
«خودت،
سه نقطه،
تمام»
نوشتمش که:
«دلم،
چون؟
چرا؟
چگونه؟
کدام؟»
نوشته بود و نوشتم؛
نوشتن آسان است
گذشته بود و گذشتم؛
گذشتن آسان نیست
سیدمهدی طباطبایی
✦❀♥❀✦
شبیه پونهها
کنارههای دلم
ازدحام کردهای
و من چشمهای
که باید از تو بگذرم
پرویزصادقی
✦❀♥❀✦
تمام شد
هيچ چيز مثل روز اولش نمیشود
تو دلیلی برای برگشتن نداری
و من دلیلی برای ماندن
مهتاب قیاسی
متن درباره بخشش اشتباه و گناهان
بخشش را «بخش کن»… محبت را «پخش کن» …
غضب «پریشانی» است… نهایتش «پشیمانی» است …
هر چه «بضاعتمان» کمتراست … «قضاوتمان» بیشتر است…
با «خویشتنداری» … «خویشاوند داری» …
به «خشم» … «چشم» نگو …
انسان «خوشرو» … گل «معطر» ست.
«دوست داشتن» … را «دوست بدار»
از «کینه» …«متنفر» باش
به «مهربانی» .. «مهر» بورز
با «آشتی» …. «آشتی» کن
و از «جدایی» …«جدا» باش…
✦❀♥❀✦
گاهی گذشت میکنم
گاهی گذر
معنای این دو فرق میکند
بخشیدن دیگران دلیل
ضعیف بودن من نیست
آنها را میبخشم
چون آن قدر قوی هستم
که میدانم آدمها اشتباه میکنند.
بزرگ ترین هدیه گذشت
آرامش است
✦❀♥❀✦
دیگران را ببخشید…
بی عقلی، تهمتها، خیانت و بیادبی
نشانه عدم بلوغ روحی انسانهاست.
انسانهای نارس این موارد را زیاد دارند
شما انسانی رسیده باشید!
با سبکبالی و بدون اینکه قضاوت یا سرزنش کنید
و بدون اینکه از این حرفها ناراحت شوید…
از کنار اینها رد شوید …
اگر هوای دلتان ابری شد و چشمهایتان باریدند،
بگذارید این اشکها باران رحمت و بخشش باشند
برای آنها که نمیدانند و زمین دلشان خشک شده است
اینجاست که دل بخشنده شما
چشمه جوشانی میشود که به منبع عظیم لطف خدا متصل شده است.
✦❀♥❀✦
آدم ها را می بخشم…
نه به خاطر اینکه ساده هستم..
نه به خاطر اینکه برای خودم
برای سلامتم ارزش قائلم
ساده تر بگویم
وقتی برای فکر کردن به
چیزهای بیهوده را ندارم
آنها را می بخشم شاید روزی
کسی همین کار را با آنها بکند
آنوقت خواهند فهمید که
بخشش یعنی چه …
✦❀♥❀✦
بخشیدن کسی آسان است،
اما اینکه بتوان دوباره
به او اعتماد کرد،
موضوع کاملا متفاوتی است.
✦❀♥❀✦
افراد ضعیف هرگز نمیتوانند ببخشند؛ بخشش شیوه افراد قوی است.
«مهانما گاندی»
✦❀♥❀✦
با مجموعهای از متن عذرخواهی و بخشش از دوست و همسر همراه ستاره باشید.
متن کوتاه درباره بخشش خدا
خداوند می بخشد چون می داند بنده او خطاکار و از کار خویش پشیمان است. او که در درون ما انسان ها قرار دارد و از تمامی احوالات و حتی فکر و خیال های ما خبر دارد، به خوبی می داند که سرنوشت ما به چه سمت و سویی می رود. بخشش خداوندی اگر شامل حال ما نشود، معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار ماست.
✦❀♥❀✦
وقتی از همه دنیا بریده ای و دلت به هیچ کس گرم نیست، آنجاست که می توان تنها دلت را به خدا سپرد و از او طلب عفو و بخشش کرد تا بلکه باز هم دل رئوف و مهربانانه او سبب ساز گردد و قلب شما را شاد و مسرور سازد.
✦❀♥❀✦
دعای طلب بخشش و رحمت از خدا
«بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» اللَّهُمَّ إِنَّ مَغْفِرَتَكَ أَرْجَى مِنْ عَمَلِى، وَ إِنَّ
خدايا به آمرزش تو بيشتر اميدوارم تا به عمل خود، و
رَحْمَتَكَ أَوْسَعُ مِنْ ذَنْبِى، اللَّهُمَّ إِنْ كَان
رحمت تو وسيعتر از گناه من است. خدايا اگر چه گناه من
ذَنْبِى عِنْدَكَ عَظِيماً، فَعَفْوُكَ أَعْظَمُ مِنْ ذَنْبِى،
نزد تو بزرگ است، اما عفو و بخشش تو بزرگتر از گناه من است.
اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلاً أَنْ أَبْلُغَ رَحْمَتَكَ،
خدايا اگر من لايق آن نيستم كه رحمتت به من برسد
فَرَحْمَتُكَ أَهْلٌ أَنْ تَبْلُغَنِى وَ تَسَعَنِى، لِأَنَّهَا
رحمت و لطف تو لايق است كه به من رسا باشد و مرا فراگيرد،
وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَالرَّاحِمِين.
زيرا همه چيز عالم را رحمتت فرا گرفته، اى خداىارحم الراحمين.
متن بخشیدن عاشقانه
بخشیدمت….
همان روزی که تنهایم گذاشتی..
همان روزی فهمیدم که دیگر خسته ای…
همان لحظه که گفتی میخواهی بروی بخشیدمت…
اما دلم را هرگز نمی بخشم…
که اینگونه
به کسی وابسته شد که هیچگاه دوستش نداشت…
✦❀♥❀✦
بخشیدمت !
نه از آن بخشیدن ها…
به دنیا بخشیدمت ؛
به دنیایی که
زورش از من بیشتر بود،
برای به دست آوردن تو …!
“محسن فراهانی”
✦❀♥❀✦
بخشیدمت با آن که سال ها از رفتنت می گذرد و من هنوز نتوانسته ام سرپا بایستم
آن روز که اشک هایت را دیدم با تمام سختی که بود بغضم را فرو دادم با دستانی لرزان و صدایی بریده بریده و چشمانی بسته و قلبی شکسته آرام زمزمه کردم
اگر بودن با من برایت دشوار است ووقتی کنارم هستی تنها تر از منی برو
و تو انگار منتظر همین جمله بودی
و می بخشمت برای رفتنت …
می بخشمت…
✦❀♥❀✦
سخن آخر
شاید بتوان گفت سخت ترین نوع بخشش، بخشیدن خود است. گاهی باید مسئولیت اشتباهات خود را بپذیریم اما خود را ببخشیم و به این فکر باشیم که چگونه اشتباهات گذشته خود را جبران کنیم؟
عقیده شما درباره بخشش و گذشت و مهربانی چیست؟ شما چه شعر و جملات زیبای دیگری در این باره میشناسید؟