صابر ابر تنها با تصور یک لیوان آب، به نجات زن ها از عطش زایمان، بچه ها از آفتاب کوچه ها و مردم از جنگ فکر کرده. صابر جان مطمئنی توی اون لیوانی که بهش فکر کردی آب بوده؟!
صابر ابر نوشته:
«چشمم را میبندم و به این جمله اعتماد می کنم، از هر تجسمی که مرا از نابودی و خشم دورم می کند استقبال می کنم، من با چشمان بسته به یک لیوان آب فکر می کنم که جهان را از عصبانیت نجات داده، مادرها را از عطش زایمان، مردم را از جنگ، بچه ها را از آفتاب کوچه، گلدان را از تشنگی و مرا از هیجان دوری تو …
هیچی نیست!»