خانم الهه رضایی رو دهه شصتیا یادشونه. وقتی برنامه کودک شروع می شد می گفت چرا اینقدر جلو نشستین؟ برین عقب، عقب تر بازم عقب تر! اینقد جدی می گفت که فکر می کردم داره واقعا منو می بینه واسه همینم من با هرباری که می گفت می رفتم عقب تر تا اینکه یا به دیوار می خوردم یا اینکه از اتاق می افتادم تو حیاط! چندبار که این اتفاق افتاد و دیدم فاصله م خیلی از تلویزیون زیاد شد و دیگه چیزی نمی تونم ببینم تصمیم گرفتم قبل از شروع شدن برنامه کودک بچسبم به تلویزیون که وقتی می گه برین عقب به قدری برم که به وضعیت نرمال برسم! البته چند بارم تلویزیونو پنج دقیقه دیرتر روشن کردم که اون اول منو نبینه! البته این روش یه بدی داشت اونم این بود که تو طول برنامه کودک همش نگران بودم نکنه الان یهو بفهمه و چیزی بگه! واسه همینم همون روش اولو کار می کردم بیشتر چون روش دوم به استرسش نمی ارزید! کپشن امیرمحمد زند توی این پستش منو یاد همون حرف خانم رضایی می ندازه!
امیرمحمد زند نوشته:
«به تو مى انديشم…
بله،خود تو….»