شعر اربعین و متن درباره پیاده روی اربعین توسط دو دسته نوشته میشود. دسته اول افرادی که این مسیر را پیاده رفتهاند و به نوشتن تجربیات خود و همچنین حال و هوای معنوی این مراسم میپردازند و بعضی دیگر که از این آیین جاماندهاند و به عنوان جاماندگان اربعین به نوشتن دلنوشته و بیان احساس غم و اندوه و سرودن شعر پیاده روی اربعین میپردازند. تعدادی از متنهای نوشته شده و دستنوشتههای ادبی درباره پیادهروی اربعین را در ستاره بخوانید.
متن درباره پیاده روی اربعین
اربعین
بدرقه با پدر است
استقبال با مادر
جای ما خالی…
❆❆❆❆
نماز عشا را میخوانم. ستاره باران بالای سرم را نگاه میکنم. این معجزه فوقالعاده از کجا آمده است؟ دو روز راه را رفتهام و این یعنی بیشتر راه. فردا روز وصال است. تمام طول مسیر، راهها امن و دلها گرم بود؛ لبخند بر لبها و عشق در هر تپش قلب جای داشت.
در طول مسیر کودکی خرما تعارف میکرد. یادش بخیر. وقتی از آبنباتهایی که در جیب داشتم، چند تایی به دست کودکی که به من خرما تعارف کرده بود دادم، با چه خوشحالی به طرف خواهر کوچکترش دوید تا او را هم سهیم کند.
مردی چایی شکر معروف عراقیها و دیگری شیرینی محلی پخش میکرد. مردی عرب میخواست از غذای موکب به اصرار به من بدهد. کار از اصرار گذشت و به التماس رسید. سیر بودم. توی چشمهایش محبت موج میزد. محبتی که باعث شد نتوانم دستش را رد کنم. این آشنایی و محبت ناشناخته از کجا آمده است؟
حالا هم مردی به سویم میآید که پاهایم را بشوید. مانند دیشب که آن مرد چقدر ناراحت شد وقتی سرم را به علامت نفی تکان دادم. انگشتهای شست پایم را با دستهایم میگیرم. وقتی به رسیدن فکر میکنم، تاولها را میشود نادیده گرفت و سوزش آنها را احساس نکرد. شاید فردا پا برهنه رفتم. شاید فردا شدم مثال زنده «فاخلع نعلیک» در وادی مقدس کربلا.
چشمم را که از آسمان میگیرم، به کوله پشتی پارچهای ام نگاه میکنم. چقدر خالی و سبک. دلم برای کتابهایم تنگ میشود. کاش حداقل لهوف را آورده بودم. باید فردا از یک ایستگاه فرهنگی، بروشوری برای مطالعه بگیرم.
به سراغ شارژ موکبی میروم که برایم موبایلم را شارژ کند. با آن پنل ۲۰ تایی برق که دور و بر آن از هرجای دیگری شلوغتر بود. همین که تا موکب بعد شارژ داشته باشد، کفایت میکند.
مسیر خلوت شده است؛ از دور صدای نوحه میآید. و خیلیها آماده خواب میشوند. شبها استراحت میکنند اما من دوست دارم شبرو بودن را امتحان کنم. تا اذان صبح راه میروم. نماز را که خواندم، کمی خواهم خوابید. با خودم زمزمه میکنم:
خوشا کاروانی که شب راه طی کرد
دم صبح اول به منزل نشیند
بنازم آنکه دائم گفتگوی کربلا دارد
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه میگوید
همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد
حرف آخر را او میزند. میگوید: «اینقدر زود قضاوت نکن!» و تو بعد از دقایقی که مدام داشتی حرف میزدی، یکدفعه سکوت میکنی. به چشمهای سیاهش خیره میشوی و از خودت میپرسی این همه امید از کجا آمده است؟ چند روز دیگر اربعین است و مگر میشود ناامید نبود وقتی آخرین نفرات هم رفتهاند؟ از حرفهایی که زدهای پشیمان میشوی.
قرار بود بروی پیادهروی اربعین. جا ماندی و شکوه به او بردی. به او گفتی:«امام دوستم ندارد. دلم فقط به نیمنگاه امام حسین (ع) و به طلبیدن راضی بود. مگر من چه کردهام که حتی لایق، نه کربلا، همین که تا مرز هم بروم و بگویم به عشق تو آمدم… چرا لایق زیارت اربعین نیستم؟ چرا دوستم ندارند؟ چرا نمیطلبند؟» گفته بودی و از فراغ ضجه زده بودی و او فقط گفته بود:«قضاوت نکن.»
شب که اتفاقات آن روز را مرور میکردی، تلفن زنگ خورد. لابد یکی دیگر از رفیقان است که عازم پیادهروی اربعین شده و حالا زنگ زده حلالیت بطلبد. اما اوست. میگوید:«یک اتوبوس با دو تا جای خالی پیدا شده است که تا مرز مهران ما را میبرد. دنبال همسفر میگردم. میآیی؟»
و تو شرمساری از اینکه به لطف و مهربانی امام حسین (ع) شک کرده بودی. امامی که پدر مهربان است و هیچکس فراموشش نمیشود. آهسته میگویی:«میآیم. با سر میآیم. ساعت چند، کجا؟»
میکند افتخار در محشر
زائر اربعین به ایمانش
این زمزمه قبل از سفرم بود. حالا که آمدهام، میبینم پیادهروی آنقدرها هم شاعرانگی ندارد. قلم و کاغذ به دست گرفتهام و نمیدانم چه بنویسم. مردم بیشتر دنبال غذای بهتر و جای خواب گرمتر میگردند. انگار هیچکس به فکر نیست که چرا آمده است. از ذهنم میگذرد:
عشق ملیونی حسینی را
اربعین میشود تماشا کرد
آن طرفتر مرد و زنی نمیدانم چرا جر و بحث میکنند. صدای زن به جیغ بلند میشود و مرد خشمگین کیف را از دست زنش میکشد. میخوانم:
مثل عبدی حقیر میآیم
عاشق و سر بزیر میآیم
زنی به دنبال خرید است. میگوید تجربه دارد که کجا قیمتها ارزانتر هستند. از فقدان شناخت و معنویت میترسم. تکرار میکنم:
میدهی تو اجازهام آقا
زائر اربعینیات باشم؟
زن جوانی میگوید خسته شده است و دیگر ادامه نمیدهد. تا اینجا هم نصف راه را با ماشین آمده است. شاهد میآورد و کف پاهایش را به من نشان میدهد. آنطور که فقط خودم بشنوم، میخوانم:
عجبی نیست اگر که عالم را
زائر اربعین به هم زده است
دلم از این همه واقعیت تنگ میشود. میخواهم زودتر برسم؛ بروم توی حرم امام حسین، بین جمعیت عزادار گم شوم و یک دل سیر گریه کنم.
این فقط پا به جاده رفتن نیست
یک ملاقات ساده رفتن نیست
بعد برای همهمان برای ما ایرانیهای باحال کمی معنویت بطلبم.
از نجف تا به شهر کرب و بلا
جادهای تا ظهور میبینم
(ابیات از حجت الاسلام موحدی)
دلنوشته اربعین حسینی
این تن بمیرد آبرویم را نبر حسین (ع)
پشت مرز هستیم. پالتوی امانتی خواهرم را دور خودم میپیچم. بچهها خوابیدهاند. میگویند امکان رد شدن نیست. دعاهایم را و دعاهای آشناها را که با خودم آوردهام، راهی کربلا میکنم. میگویم پای دل زودتر از پای جسم میرود. کودکم بیدار میشود و میگوید: آب! لیوانی آب دستش میدهم و خیالم به چند روز پیش میرود.
شهر داشت حرکت میکرد. لباس گرم بچهها برایم در اولویت بود و هیچ به فکر لباس گرم خودم برای شب نبودم. در لحظه خداحافظی خواهرم در آغوشم گرفت و پالتویش را به سمتم دراز کرد. گفت:«خودم که نمیآیم، حداقل این را…» جملهاش ناتمام ماند و اشکش سرازیر شد. گفتم:«ان شاء الله سال دیگر».
حالا که پشت مرز نشستهایم، با خودم فکر میکنم: خدایا! وای چه بگویم به او؟ دوباره برمیخیزم روبروی کربلا. چشمهایم را میبندم. میگویم: به عشق تو آمدم یا اباعبدالله. به عشق تو آمدم ای زینب. به عشق تو آمدم ای قمر بنی هاشم. عشقم را کال نگذارید.
عرض حاجتم که تمام میشود، مینشینم. هیاهویی بلند میشود. زنی صلوات میفرستد. میپرسم: چه شده؟ میگوید: مرزها باز شدند.
❆❆❆❆
دلنوشته برای آقای این ایام و همه ایام
سلام بر شهید بی سر
سلام بر خواهر مضطر
سلام برشیرخواره ی بی شیر
سلام بر دختر سه ساله ی بی مَعجر
سلام بر علمدارِ بی دست و عَلَم، سلام بر صاحب مَشکِ بی آب…
چهل شب و روز است که دختِ امیرالمومنین زینب کبری با سر برادر منزل به منزل رفته و جز اشک و غصه چیزی نداشته، و چجوری که با اینهمه مصیبت در مهمانی دشمناش میگه: چیزی جز زیبایی ندیدم
❆❆❆❆
بیهدف تلویزیون را روشن میکنم. مجری تلویزیون میگوید: «لایوم کیومک یا اباعبدالله». پس از آن صفحه تلویزیون کویر میان کربلا و نجف را نشان میدهد. جمعیت میلیونی که خسته و خاکآلود اما پرشور و شوق خود را مانند اهل حرم و بازماندگان کربلا درآوردهاند تا در اندوه اهل بیت سهیم باشند و حال آنها را ولو اندکی درک کنند. چند روز سفر، بدون هیچ توشه و خوراکی و با پای پیاده در حالی که بار اندک با خود حمل میکنند. مگر میشود؟
این رسم شیعیان عراق است که ایرانیها در چند سال اخیر به آن علاقه نشان دادهاند. ایرانیان؟ مردی با موهای بور و پیشانیبند یا حسین توی قاب تلویزیون ظاهر میشود. او حرف میزند و گزارشگر ترجمه میکند. میگوید این زائر از پاریس آمده است تا در پیادهروی اربعین شرکت کند. گزارشگر میپرسد چه هدفی داشتید؟ مرد چیزی میگوید و گزارشگر ترجمه میکند: برای معرف و ایمان و یقین.
❆❆❆❆
نه اینکه فقط پاها باشند که بروند به سوی کربلا. نه فقط جسم که حرکت کند. قلبها نیز سرگشته است. قلبها هم به سمت کربلا مایل شده است. قدمقدم راه میرود و در هر قدم با یادآوری مصیبتهای وارد بر امام حسین (ع) و اهل بیت علیهم السلام ضجه میزند. قلبهای سرگشته که پیش از آن هر یک به سویی بود، اینک به سوی امام حسین میرود.
دوستان و خانواده را رها کرده و آمده است تا خادم تو باشد. پیاده میآید تا ببیند امامش را. تا درک کند مصائب وارد شده بر اهل بیت را. چشمها در مسیر پیادهروی حرکت میکنند. اشکها بر گونههای تفتیده جاری شده و نه آب چشم که تکههای قلب است که سرازیر میشود. نالهها صدای عشق میدهند و زمزمه دعا سوز دل در فراغ محبوب است. نه فقط ناله و اشک و قدم و قلب؛ تکتک ذرات وجود متبلور میشود. همه آنقدر صاف و شفاف حرکت میکنند که گویی همآهنگی آنها در ازل مقدر شده بود.
حضرت عشق در قلب خانه زد و قلب اعضا و جوارح را با خودش همراه کرد و به این گونه پیادهروی اربعین شکل گرفت. کاش من به فدای تو میشدم حسین (ع). چشمانم، قلبم، دستهایم قول میدهند که عزت و شرف را از تو بیاموزند و به عزاداری تو افتخار کنند.
❆❆❆❆
حسرتش برای ما جاماندگان در سینه غوغاست
از شیفتگان کویش جا ماندن در دل چه دردهاست
جاماندگان معبر عاشقانه فکری کنید
گرچه از دست رفتن در این حسرت هم زیباست
به قول شاعر “اصلا حسین جنس غمش فرق میکند
این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند”
آری دوستان بدانید اشک ما جاماندگان را هم
حسین دونه دونه خریدار است و این اوج تمناست
نیایش بی قراری نکن همراه دوستان
از راه دور یک السلام علیک فرستادن هم مقبول مولاست
❆❆❆❆
می آیم آقا…
بخاطر همه لحظاتی که دستتان رو روی شانه ام حس کرده ام…
بخاطر تمام دلگرمی هایی که به من داده اید…
بخاطر لحظه لحظه حضورتان در زندگی ام…
بخاطر مهری که به بهانه تربت شما پیشانی تعظیم بر خداوندی شده است…
می آیم مولا…
چون شما خواسته اید نوکر رو سیاهتان هم بین خوب ها باشد…
چون شما طلب کرده اید شاید با این سفر ها خوب شود نوکر بی اراده تان…
چون شما خواسته اید پس باید باشم…
می آیم آقا…
از اینکه با مجموعه دلنوشته اربعین و متن درباره پیاده روی اربعین همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. انشالله حتی یکبار هم که شده پیاده روی اربعین قسمت همه ما گردد. لطفا دلنوشتهها و متنهای زیبای خود را با دیگر کاربران ستاره در انتهای همین مطلب به اشتراک گذارید.
معصوم
دلنوشته ها عاالی و دو موردش دقیقا وصف حال خودم در سفر اربعین بوده و کلی باهاش اشک ریختم . ممنون از مطالب زیباتون
بدون نام
نام نویسنده یا گویندرو نمیشه بگید