تاج محل یکی از عجایب هفتگانه دنیا، آرامگاه «ارجمند بانو بیگم» ملقب به ممتاز محل همسر محبوب «شاهجهان» پنجمین پادشاه گورکانی که در هند به پادشاهی رسید، است. این بنا به دستور شاهجهان برای نشان دادن عمق علاقه و عشق خود به ممتاز محل ساخته شد. تاج محل شما را با سمبل عشق ابدی و وفاداری به همسر آشنا میسازد. در مطلب پیش رو تلاش نمودیم آنچه با شعر درباره تاج محل به نوعی مرتبط است، به شما تقدیم کنیم.
شاعرانگی در تاج محل و طبع شاعرانه ممتاز محل
همانطور که اشاره شد، تاج محل مرقد منور ارجمند بانو بیگم مخاطب به ممتاز محل است. روی سنگ روی قبر او شعری نوشته شده است:
زین جهان رفت چو ممتاز محل
در جنت برخش حور گشاد
بهر تاریخ ملایک گفتند
جای ممتاز محل جنت باد
چنین شعرهایی ماده تاریخ نام دارند و با استفاده از این ابیات و کمک گرفتن از حروف ابجد میتوان سال درگذشت متوفی را محاسبه کرد. این شعر تاریخ ۱۰۳۰ هجری را نشان میدهد.
در کنار آن، سنگ مزار شاهجهان شوهر آن زن قرار دارد که در سال ۱۰۷۶ هجری درگذشت و در همان بنا کنار همسرش دفن شد. اشعاری که خود شاهجهان در وصف روضه مطهره یعنی همین تاج محل گفته، در آن مکان آورده شده است:
زهی مرقد پاک بلقیس عهد
که بانوی آفاق را گشته مهد
منور مقامی چو باغ بهشت
معطر چو فردوس عنبر سرشت
اجابت کند از پی هم نزول
قبول ست اینجا عبادت قبول
ممتاز محل دارای ذوق شعری بوده است و نمونهای از بداههگویی او در تاریخ ثبت شده است. میگویند روزی شاهجهان خطاب به همسرش ممتاز محل هنگام تماشای رود جمنا میسراید:
آب از هوای روی تو میآید از فرسنگها
و ممتاز محل فی البداهه جواب میدهد:
وز هیبت شاهجهان سر میزند بر سنگها
بر دیوارهای آرامگاه اشعار دیگری نیز مشاهده میشود؛ برای آگاهی از آنها به کتابهای مرتبط مراجعه کنید.
سهراب سپهری و تاج محل
سهراب سپهری شاعر معاصر ایرانی کتابی به نام مسافر دارد که این کتاب از شعر طولانی تشکیل شده است و قسمتی از آن شرح مکانهایی است که سهراب دیده است. سهراب در قسمتی از این شعر به تاج محل اشاره میکند.
نشسته بودم
و عکس «تاج محل» را در آب
نگاه میکردم:
دوام مرمری لحظههای اکسیری
و پیشرفتگی حجم زندگی در مرگ.
ببین، دو بال بزرگ
به سمت حاشیه روح آب در سفرند.
جرقههای عجیبی است در مجاورت دست.
بیا، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است:
حیات ضربه آرامی است
به تخته سنگ «مگار»
شعری با اشاره به تاج محل
شاعر معاصر امیر نظام دوست در غزلی که در وصف معشوقش سروده در یکی از مصراعها به تاج محل اشاره کرده است. این مصراع میگوید: وصف چشمان تو در تاج محل میگنجد! با توجه به اینکه تاج محل بنایی نمادین از عشق مردی به همسرش است، این شعر میتواند با توجه به این نماد خوانده شود. اشاراتی که شاعر به واژه «رود» دارد، رود جمنا را به ذهن متبادر میکند و کلمه «قصر» میتواند تلمیحی به بزرگی و عظمت تاج محل باشد. متن کامل شعر را در ادامه بخوانید.
بر دلم رفته که از عشق بگویم با تو
قصه از لیلی و مجنون بسرایم تا تو
خواب دیدم که در اندیشه من فرهادیست
خواب دیدم که تو شیرینی و من هم با تو
خالی از وسوسه بازی تقدیر شدم
خالی از اینکه در آئینه منم من یا تو
قدم اول این قصه تو گفتی صبر است
چقدر صبر که هستند همه الا تو
بودم از اول این قصه برایت آری
از تو و یاد تو لبریز شدم اما تو
غصه من نه در اندوه غزل میگنجد
وصف چشمان تو در تاج محل میگنجد
خواهش چشم در انبوه دقایق جاریست
در همه جای جهان غصه عاشق جاریست
من هنوز از عطش جام لبت لبریزم
من هنوز از تو در این سینه نفس میریزم
چشمهای تو دلم را به خدا میبخشید
حتم دارم که خدا هم به خدا میخندید
با نگاه تو به خورشید صفا میدادم
با وجود تو به این شهر بها میدادم
رد پای تو در اعماق زمان جاری بود
رفتی و زخم زدی زخم به دل کاری بود
من و این زخم هنوز از تو سخن میگوییم
من و این شهر تو را در همهجا میجوییم
رود بودی و نه مرداب که ساکن باشی
کاش میشد که نخواهی متمدن باشی
آجر اول این قصر تمدن درد است
درد آری، گفته بودند برای مرد است
روزها شمسی و میلادی من باطل شد
عاشق قصه عشق تو ببین عاقل شد
غزل و شعر و سخن هرچه که گفتم هیچ است
هیچ در پیش تو وقتی که غمت نازل شد
خنجر غصه تو روح مرا زخمی کرد
قطرهای از جگر روح چکید و دل شد
دل تنهاشدهام قاتل روحم شده است
آمد عاشق بشود، وای ولی قاتل شد
خواستم مرد تو باشم که تو کامل باشی
رفتهای نیمه مرد دگری کامل شد
از پنجرە تاج محل
«از پنجره تاج محل» کتابی است که در آن ۲۴ شعر از پرادیپ اوماشانکار شاعری از هند و شش شعر از خوزه آمادو لوپز شاعری از امریکای لاتین آورده شده و انتشارات نیل آن را منتشر کرده است. پرادیپ اوماشانکار شاعر معاصر هند، در سال ۱۹۳۴ در کرالا به دنیا آمده است. محمود کیانوش، شاعر، داستان نویس، و منتقد ادبی معاصر مجموعه شعرهای «از پنجره تاج محل» را در سال ۱۳۵۱ ترجمه کرده است. در ادامه شعر «از پنجره تاج محل» سروده اوماشانکار که در صفحات ۵۸ تا ۶۰ کتاب آمده را بخوانید.
او با اعجاب در بارگاه تاریخ ایستاده بود
و از پنجرە تاج محل
میدید که فیلها
از دروازە زمرّد
تا ساحل خون به قطار درگذرند
سرخی خون قلبش را سنگین میکرد
و زمرد چشمهایش را میزد
چنانکه معلم تاریخ را از یاد برده بود:
»آهای پسر، اگر گذشته را نشناسی
آینده را نخواهی شناخت؛
تاریخ بخوان!«
و قطار فیلها از گذشته میآمدند،
و گذشته برای او
که اکنون از آن همه بازی در حیرت بود،
از شیفتگی اندیشهای میساخت؛
و او گفت: «پدر، مهاراجهها آدمهای خوبی بودند؟«
من با درماندگی در برابر اعداد ایستاده بودم،
در برابر عددهایی که داشتم:
یک زن، دو پیراهن، سه فرزند؛
و عددهایی که میخواستم:
یک عدالت، سه میلیارد و پانصد میلیون برادر و یک پنجره،
و عددهایی که از آنها وحشتم میگرفت
یا نفرتم،
یا تهوّعم،
یا خشمم،
یا…
با درماندگی در برابر اعداد ایستاده بودم
و مقایسه دیگر امکان نداشت،
و من ابلهوار در این اندیشه بودم
که اگر یک روز در جهان ما
کسی بر خود عطر نزند،
گلهایی که نا به هنگام نخواهند مرد
فضای ما را تا کی معطر خواهند داشت،
و گرسنگی تا کجا واپس خواهد نشست!
هم در این هنگام بود که گفت:
»پدر، مهاراجهها آدمهای خوبی بودند؟«
و من از میان هیاهوی اعداد،
درماندهتر از پیش، گفتم: «نه!«
و او گفت: «آدمهای بزرگی بودند؟«
گفتم: «نه!«
گفت: «پس چه بودند؟«
گفتم: «آنها فقط مهاراجه بودند!«
و پسرم خندید و گفت:
»مهاراجه ها فقط مهاراجه بودند»!
و همچنان میخندید که گفتم:
»پسر جان، تاریخت را بخوان!
بگذار من هم روزنامهام را بخوانم!«
دیدم که هنوز با اعجاب
از پنجرە تاج محل
به گذشته نگاه میکند
به سپیدی تاج محل
«به سپیدی تاج محل» اثری از م. مؤید، شامل ۳۸ قطعه شعر سپید است که توسط انتشارات داستانسرا منتشر شده است. شاعر این اثر محمدحسین مهدوی (م. مؤید) در هفتم تیرماه سال ۱۳۲۲ متولد شده و از چهارده سالگی به سرودن شعر پرداخته است. در ادامه شعر به سپیدی تاج محل را از صفحات ۵۵ تا ۵۷ این کتاب بخوانید.
هنگام غروب یا دم صبح
زبان تو را میکاوم
به مهربانی آبی
تا به روح مطمئن تو برسم
در گوشهای از خیال خویش
بیآغاز و بیپایان
چونان افرایی ممتد
که ریشه در هرآنچه دیروز است دارد
و شاخه در هرآنچه فرداست
استخوانی من
با پیراهن سپید
و موی دسته شده
که این جاست و این جا نیست
چونان خاکستری ایستا
و بیگمان به این زودی در نخواهیم یافت
هنگام غروب یا دم صبح
زبان تو را میکاوم
به مهربانی آبی !
اینک که خاک سنگ کوهستان رفیع
جامه تو را در بر گرفته است
دستاویز نگاه درون منی
آزاد و رهاتر
در این بی زوالی والا
فراز جهان
فراز کم نمودی سرخس بیشه زار
در آمیزه بسیاری تاریکی نمور و
اندکی مهتاب
کبوتری از این کبوتران چاهی باید باشد
یا این پر آونگان
میان زمین و آسمان
یا بارقه لبخند کودک
سربرآورده از بیکران پناه جان
زبان کتیبههای سرمدی را
چه کس به تو آموخت؟
که چنین سپیدی تاج محل
باز میتابانَد و بیش مینمایانَد
اندکی مهتاب را
در این شب دیرپا
این مطلب نتیجه کنکاش گروه فرهنگ و هنر ستاره برای یافتن شعر درباره تاج محل بود. اگر شما اشعاری دیگر درباره تاج محل شنیده یا خواندهاید، از طریق بخش نظرات ما را در جریان بگذارید.