شعر رفاقت | تک بیتی، دوبیتی و اشعار رفاقت و دوستی

با مجموعه‌ای از شعر رفاقت، تک بیتی رفاقت، دوبیتی رفاقت، شعر رفاقت از مولانا، شعر رفاقت از حافظ، شعر رفاقت از شاملو، شعر رفاقت از سعدی، شعر رفاقت کوتاه، شعر در باب رفاقت و دوستی و … همراه ما باشید.

شعر رفاقت

شعر درباره رفاقت همانند بهترین مجموعه شعر درباره دوست بوده که از دمسازی، دوستی، مرافقت، مودت، ولا، همدلی، همدمی، همراهی و… سخن می‌گوید. با این حال شاعر گاه از دست نارفیقی دوستان در دنیای رفاقت شکایت می‌کند و گاه در آرزوی داشتن رفیقی شعر می‌سراید. شاعر در اشعار تعلیمی خواننده را از رفاقت داشتن با نااهلان برحذر می‌دارد. به همین دلیل اشعار متنوعی در مورد رفاقت سروده می‌شود و گاهی شعر درباره رفاقت با شعر درباره صداقت عجین می شود. برگزیده اشعار درباره رفاقت و دوستی را در ستاره مطالعه کنید.

عکس رفاقت

 

شعر رفاقت و دوستی

تک بیتی رفیق

از منافق ای برادر دور باش
تا نگردی از رفاقت مبتلاش

عطار

 

✦✦✦✦

 

ز رهروان که رفاقت ز خلق ببریدند
رفیق جوی که نتوان به راه تنها رفت

سیف فرغانی

 

✦✦✦✦

 

رفاقت بد بود با عقرب و مار
خطر دارد چو نادان اوفتد یار

 

✦✦

 

با رفیقی کزو امیدی نیست
نه رفاقت که یاد هم نکند

ملک الشعرا بهار

 

✦✦✦✦

 

محتشم گر به رفاقت شود آن بت مهمان
از تو دین و دل و دانش دگر اسباب ز من

محتشم کاشانی

 

✦✦✦✦

 

حق رفاقت یاران بجا نیاوردم
به پا یک آبله دل بود عذرخواه شکست

 

✦✦

 

هرجا روی غنیمت یک دم رفاقتیم
ما را نمی‌توان به امید بقا گذاشت

 

✦✦

 

سبک‌روحیست بیدل محمل انداز پروازت
فسردن تا به کی با ناله دردی رفاقت کن

بیدل دهلوی

 

✦✦✦✦

 

رفیقان دشمنان جانی‌ام گشتند و خونم را..
رفاقت‌ها برایم جز کویری یا سرابی نیست

مهدی خطیری

 

✦✦✦✦

 

چه زنم لاف و رفاقت؟ نه غمم چون غم توست
نه از آن گرم دلی ھیچ نشانی است مرا

ساعد باقری

 

✦✦✦✦

 

دست‌های من اگر عاطفه را می‌فهمند
با کسی سبزتر از عشق رفاقت دارم

حسن نصر

 

✦✦✦✦

 

ز چشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را
که هرعضوی به‌درد آید به‌جایش‌ دیده می‌گرید

هادی رنجی

 

✦✦✦✦

 

نمی‌گویم به این دیوانه بازی‌هام عادت کن
فقط مثل گذشته با دل تنگم رفاقت کن

امید صباغ نو

 

دوبیتی رفیق

در رفاقت رسم ما جان دادن است
هر قدم را صد قدم پس دادن است

هرکه بر ما تب کند جان می‌دهیم
ناز او را هرچه باشد می‌خریم

 

✦✦✦✦

 

هر رهگذری محرم اسرار نگردد
صحرای نمک‌زار چمن‌زار نگردد

هرجا که رسی طرح رفاقت مکش ای دل
هر بی سر و پا یار وفادار نگردد

 

✦✦✦✦

 

چاقو نگفت دسته خود را نمی‌برد
کاری بکن فرو به رفاقت سر آورند

کاری بکن که دست رفاقت دهند و پاک
نام تو را دوباره فرا خاطر آورند

مرتضی امیری اسفندقه

 

✦✦✦✦

 

بگو بمیر، بمیرم، تو همچنان هستی
بگو نباش، نباشم، تو جاودان هستی

مرا بکُش بخدا، جان جان جان هستی
مرا نخواستنت آخر رفاقت بود

محمدسعید میرزایی

 

✦✦✦✦

 

رفیق جان منا دوره رفاقت نیست
سر گلایه ندارم که جای صحبت نیست

به قدر خنده و اشکی غزل بخوان با من
به قدر خواندن شعری همیشه فرصت نیست

علیرضا قزوه

 

✦✦✦✦

 

هرقدر رفاقت بکنم می‌ارزی
اظهار صداقت بکنم می‌ارزی

آنقدر عزیزی تو برایم ای دوست
صدبار که یادت بکنم می‌ارزی

 

✦✦✦✦

 

همچنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست
گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست

هر شبم نقش تو ماه شب چشمان من ست
روزها در شب هجرت بشمارم ای دوست

 

✦✦✦✦

 

عاقبت گر عمری باشد ماندگار
می‌گذارم این سخن را یادگار

می‌نویسم روی کوه بیستون
زنده باد یاران خوب روزگار

 

✦✦✦✦

 

ای دوست به خدا دوری تو دشوار است
بی تو از گردش ایام دلم بیزار است

بی توای مونس جان، دل ز غمت می‌سوزد
دل افسرده من طالب یک دیدار است

 

✦✦✦✦

 

دلت آبی تر از دریا رفیقم
به کامت شادی دنیا رفیقم

الهی دائما چون گل بخندی
شب و روزت خوش و زیبا رفیقم

 

✦✦✦✦

 

دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

سعدی

 

✦✦✦✦

 

تا نگذری از جمع به فردی نرسی
تا نگذری از خویش به مردی نرسی

تا در ره دوست بی سر و پا نشوی
بی درد بمانی و به دردی نرسی

ابوسعید ابوالخیر

 

✦✦✦✦

 

به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است

بهروز یاسمی

 

✦✦✦✦

 

دوستی فصل قشنگیست پر از لاله سرخ
دوستی تلفیق شعور من و توست

دوستی رنگ قشنگیست به رنگ خدا
دوستی حس عجیبیست میان من و تو

 

✦✦✦✦

 

همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه اوست

نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدایا این منم یا اوست اینجا ؟

فریدون مشیری

 

شعر رفاقت مولانا

چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش ست چون دوست در اوست

از دیده دوست فرق کردن نه نکوست
یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست

مولانا

 

✦✦✦✦

 

ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستــم کـــن وز هر دو جهانم بستان

بـا هـــر چـــه دلم قرار گیـــرد بــی تـــو
آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان…

مولوی

 

اشعار درباره رفاقت؛  شعر دوستانه
شعر در مورد دورهمی دوستانه

 

شعر نو درباره رفاقت

آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمی‌اش
مفهوم بی‌ریای رفاقت بود
با تابناکی‌اش
مفهوم بی‌فریب صداقت بود

ای کاش می‌توانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی‌دریغ باشند
در دردها و شادی‌هاشان

حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برای قسمت کردن
بیرون نیاورند…

احمد شاملو

 

✦✦✦✦

 

تو را دوست‌تر می‌دارم‌ از رؤیاهای‌ خویش‌
چرا که‌ تو به‌ بار نشستن‌ تمام‌ رؤیاهایی‌

برآورد تمام‌ آرزوها

مرا از رفاقتی‌ بی‌مرز سرشار می‌کنی‌
تا دوست‌ بدارم‌ جهان‌ پیرامون‌ خود را

آبشار و خورشید و درختان‌ را
پرندگان‌ و ماه‌ و سرزمینم‌ را

و تو را

 

✦✦

 

اصلاً دلم نمی‌خواهد
به وقت رفاقتم با قلم شاعر باشم
می‌خواهم در خیابان شاعر باشم

یغما گلرویی

 

✦✦✦✦

 

حکایت رفاقت من با تو
حکایت قهوه‌ایست که امروز با یاد تو تلخ تلخ نوشیدم
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم
که این طعم را دوست دارم یا نه؟

و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن
که انتظار تمام شدنش را نداشتم
تمام که شد فهمیدم
باز هم قهوه می‌خوام
حتی تلخ تلخ

عاطفه اکبری فر

 

✦✦✦✦

 

اگر سکوت
این گستره‌ بی‌ستاره
مجالی دهد
می‌خواهم بگویم سلام

اگر دلواپسی
آن همه ترانه‌ بی‌تعبیر
مهلتی دهد
می‌خواهم از بی‌پناهی پروانه
برایت بگویم

از کوچه‌های بی‌چراغ
از این حصار
از این ترانه‌ تار

مدتی بود
که دست و دلم
به تدارک ترانه نمی‌رفت
کم‌کم این حکایت دیده و دل
که ورد زبان کوچه‌نشینان است
باورم شده بود

باورم شده بود
که دیگر صدای تو را
در سکوت تنهایی نخواهم شنید

راستی در این هفته‌های بی‌ترانه
کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من
و این دفتر سفید
به گوشت نمی‌رسید؟

آخر این رسم و روال رفاقت است؟
که در نیمه راه رویا رهایم کنی؟…

سیدعلی صالحی

 

✦✦✦✦

 

به چشم‌های نجیبش که آفتاب صداقت
و دست‌های سپیدش
که بازتاب رفاقت
و نرمخند لبانش نگاه می‌کردم

و گاه گاه تمام صورت او را
صعود دود ز سیگار من
کدر می‌کرد
و من به آفتاب پس ابر خیره می‌گشتم
و فکر می‌کردم
در آن دقیقه که با من
نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود
و رنج من همه از درد خود نهفتن بود
سیاه گیسوی من مهربان‌تر از خورشید
از این سکوت من آزرده گشت و هیچ نگفت
و نرمخنده نشکفته
بر لبش پژمرد

و روی گونه گلگونش را
غبار سرد کدورت در آن زمان آزرد
توان گفتن از من رمیده بود این بار

در آخرین دیدار
تمام تاب و توانم رهیده بود از تن
اگر چه سخن از تو می‌گریزم را
چه بارها که به طعنه شنیده بود از من
توان گفتن از من رمیده بود این بار چرا؟
که این جداییم از او نبود از خود بود
و سرنوشت من آن‌گونه‌ای که می‌شد بود

حمید مصدق

 

✦✦✦✦

 

سلام علاقه جان
خوبی
حالت چگونه است در این دلواپسی‌های مدام مداوم
راستش چند وقتی رفته بودم کنار خیلی از دوست‌ها
جایی با هم می‌نوشتیم دردهامان را
گاهی باهم درد می‌کشیدیم گاهی دردناک می‌خندیدیم با هم به دردهای هم
رفته بودیم جایی برای نگارش‌های کوتاه، بلند
که اگر شود آرام بگیریم
کمی آرام کنیم دل‌های تنگمان را

رفته بودیم دانه‌ای از باران را بکاریم و بنشانیم بر دل‌های سختمان
کمی گپ و گفتگو کنیم
کمی ترانه هم را بخوانیم

می‌خواستیم از هم دلخور شویم، دلگیر شویم و بعد دوباره رفاقت را طی کنیم
جای بدی نبود اما بعد‌ها آنقدر شلوغ شد که داشتم خودم را گم می‌کردم

دردهای خودم را هم فراموش
قرار، قرار فراموشی نبود

قرار این که من باشم و تو نباشی و او مدام دلشوره‌های تو را اضافه کند
قرار بود شعری از حال بگوییم و حالی از هم بپرسیم…

افشین صالحی

 

✦✦✦✦

 

ای سبز به اندیشه‌های روز
جنگل بیدار
در سایه‌سار روشن نمناک تو
که بوی و عطر رفاقت می‌پراکند
گلگون شده ست
چه قلب‌های تهوّر
که سبزترین جنگل بود…

خسرو گلسرخی

 

✦✦✦✦

 

فکر نکنید هر کس که از راه رسید
هر کس که با شما خندید
هر کس که چند صباحی گیر داد و پیگیر شد
می‌تواند رفیق شما باشد

رفاقت جریانی‌ست توی خون آدم
که یک‌باره می‌جوشد
وقت‌هایی که بداند بودنش لازم است
همین به موقع بودن،
چگونه بودن
می‌شود اصالت یک رفاقت

پریسا زابلی پور

 

✦✦✦✦

 

«خانه دوست کجاست؟»
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

«نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آ رد
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی:
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست؟»

سهراب سپهری

 

✦✦✦✦

 

دوست واژه است
واژه‌ای که از لب فرشته‌ها چکیده است

دوست نامه است
نامه‌ای که از خدا رسیده است

نامه خدا همیشه خواندنی است

توی دفتر فرشته‌ها
واژه قشنگ دوست
ماندنی است

راستی دلت چقدر
آرزوی واژه‌های تازه داشت

دوست گل‌ات رسید
واژه را کنار واژه کاشت
واژه‌ها کتاب شد

دوستت همان دعای توست
آخرش دعای تو
مستجاب شد

عرفان نظر آهاری

 

✦✦✦✦

 

دل من دیر زمانی ست که می‌پندارد
«دوستی» نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می‌دارد
جان این ساقه نازک را
دانسته
بیازارد

در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن، هر رفتار،
دانه‌هایی ست که می‌افشانیم
برگ و باری ست که می‌رویانیم

آب و خورشید و نسیمش «مهر» است
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید

آن‌چنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی‌نیازت سازد، از همه چیز و همه کس

زندگی، گرمی دل‌های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه‌ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می‌باید کرد
رنج می‌باید برد
دوست می‌باید داشت

با نگاهی که در آن شوق برآ رد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل‌ها مان را
مالامال از یاری، غمخواری
بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند:
شادی روح تو
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه، عطر افشان
گل‌باران باد

فریدون مشیری

 

✦✦✦✦

 

من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو، گل بشنو

هر کسی می‌خواهد
داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دل‌ها
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

به درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم:

ای یار
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست

نیلوفر عاکفیان

 

عکس نوشته باد میاد خدا کنه بوی رفاقت بیاره کاکایی
شعر در باب رفاقت

 

اشعار بلند رفاقت

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست

مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده ست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست

هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علی‌الخصوص که از دست یار زیبا خوست

دلم ز دست به در برد سرو بالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست

به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست

چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم
ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست

جماعتی به همین آب چشم بیرونی
نظر کنند و ندانند کآتشم در توست

ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست

سعدی

 

 ===========

 

رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه
رفاقت گاهی از جنس جنونه

یه وقتایی تموم دین و دنیا
برای آدمای بی‌نشونه

همون بی‌ادعاهایی که گاهی
نمی‌دونی چقدر عاشق تر از مان

همونایی که حتی از خدا هم
به این آسونیا چیزی نمی‌خوان

اگه عشقی نبود فقط رفاقت
می‌تونست عشقو تو دنیا بیاره

نمی‌شه دل به عشق اون کسی داد
که می‌تونه رفیقو جا بذاره

رفاقت مثل خاک سرزمینه
واسه قربونی عشق تو و من

می‌شه دریا شدن مشکل نباشه
به شرط ساده از خود گذشتن

افشین یداللهی

 

 ===========

 

برف میاد خدا کنه پرنده طاقت بیاره
باد میاد خدا کنه بوی رفاقت بیاره

داره برف میاد و پرنده پشت شیشه ست

عمریه دیوار همیم، فاصله حرف آخره
پناه بال و پرمون؛ سقفای بی کبوتره

تو گلدونای خونگی، داره می‌پوسه ریشه‌مون
گنجشکک اشی مشی، نوک می‌زنه به شیشه‌مون

عمریه پشت میله‌ها، ترانه‌خون قفسیم
خیس می‌شیم، گوله می‌شیم، اما به هم نمی‌رسیم

عکس پرنده می‌کشیم، رو پشت بوم نقاشی
شاید بیاد رو بوم ما، گنجشکک اشی مشی

کاشکی بیاد، آبی بشه، تو نقشای کاشی بره
کاشکی بیاد، ماهی بشه، تو حوض نقاشی بره

زخما رو مرهم بذاره، نقل حکیم باشی بشه
بیاد و رنگ آبی حوضای نقاشی بشه

عبدالجبار کاکایی

 

✦✦✦✦

 

دیگر مرا به معجزه دعوت نمی‌کنی
با من ز درد حادثه صحبت نمی‌کنی

دیریست پشت پنجره ماندم که رد شوی
اما تو مدتی‌ست اجابت نمی‌کنی

قولی که داده‌ای به من از یاد برده‌ای
گفتی ز باغ پنجره هجرت نمی‌کنی

بیمار عشق توست پرستوی روح من
از این مریض خسته عیادت نمی‌کنی

باشد برو ولی همه جا غرق عطر توست
گرچه تو هیچ خرج صداقت نمی‌کنی

یکبار از مسیر نگاهم عبور کن
آنقدر دور گشته که فرصت نمی‌کنی

گل‌های باغ خاطره در حال مردنند
به یاس‌های تشنه محبت نمی‌کنی

رفتی بدون آنکه خداحافظی کنی
دیگر به قاب پنجره دقت نمی‌کنی

امروز سیب سرخ رفاقت دلش گرفت
این سیب را برای چه قسمت نمی‌کنی؟

یعنی من از مقابل چشم تو رفته‌ام
این کلبه را دوباره مرمت نمی‌کنی

زیبا قرارمان همه جا هر زمان که شد
گرچه تو هیچ وقت رعایت نمی‌کنی

مریم حیدرزاده

 

شعر رفاقت از شاعران جهان

رفاقت با تو
رفاقت با بادبادکی کاغذیست
رفاقت با باد دریا و سرگیجه

با تو هرگز حس نکرده‌ام
با چیزی ثابت مواجه‌ام
از ابری به ابر دیگر غلتیده‌ام
چون کودکی نقاشی شده بر سقف کلیسا

نزار قبانی

 

زیباترین شعر در مورد دوستی و رفاقت
شعر مستی و رفاقت

 

کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند…

خورخه لوئیس بورخس

 

سخن آخر

در این مطلب، مجموعه ای از بهترین اشعار رفاقت و دوستی را گردآوری و ارائه کردیم. در پایان، پیشنهاد می‌کنیم نگاهی به جملات ناب، زیبا و مفهومی در مورد دوست نیز بیاندازید و تولد دوستانتان را به کمک این متن ها تبریک بگویید. در پایان، شما نیز متن ها و اشعار رفاقتی خود را از طریق بخش نظرات و پرسش‌ها با ما و دیگر مخاطبان ستاره به اشتراک بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید