مجموعه شعر درباره کودکی از شاعران بزرگ ایران زمین

با مجموعه‌ای از شعر درباره کودکی، شعر در مورد کودک، شعر درباره کودکی از مولانا، شعر درباره کودکی از سعدی، قیصر امین پور، پروین اعتصامی و … همراه ما باشید.

شعر درباره کودکی

شعر درباره کودکی برخاسته از یاد دوران کودکی است. دورانی که از طرفی شیرین است و خاطرات ماندگار و لذت‌بخش به همراه دارد و از سوی دیگر نماد عقل نارس و بی خبری از احوال جهان نیز هست. اینکه شاعر چگونه به کودکی نگاه کند، سایه روشن حضور مضمون کودکی در شعرش را ترسیم می‌کند. در میان شاعران فارسی زبان شعر در مورد کودکی بسیار دیده می شود و بسیاری از آن ها مانند اشعار قیصر امین پور، پروین اعتصامی و اشعار طاهره صفارزاده بسیار معروف شده‌اند. در ادامه گلچینی از اشعار برگزیده در مورد کودکی را در ستاره بخوانید.

شعر در مورد کودکی

کودکی‌هایم اتاقی ساده بود
قصه‌ای، دور اجاقی ساده بود

شب که می‌شد نقش‌ها جان می‌گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود

می‌شدم پروانه، خوابم می‌پرید
خواب‌هایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می‌کردم به شوق آشتی
عشق‌هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

قیصر امین پور

✵ ✵ ✵

کودکی در بر، قبائی سرخ داشت
روزگاری زان خوشی خوش می‌گذاشت

همچو جان نیکو نگه می‌داشتش
بهتر از لوزینه می‌پنداشتش

هم ضیاع و هم عقارش می‌شمرد
هر زمان گرد و غبارش می‌سترد

از نظر باز حسودش می‌نهفت
سرخی‌اش می‌دید و چون گل می‌شکفت

گر به دامانش سرشکی می‌چکید
طفل خرد، آن اشک روشن می‌مکید

گر نخی از آستینش می‌شکافت
بهر چاره سوی مادر می‌شتافت

نوبت بازی به صحرا و به دشت
سرگران از پیش طفلان می‌گذشت

فتنه افکند آن قبا اندر میان
عاریت می‌خواستندش کودکان

جمله دل‌ها ماند پیش او گرو
دوست می‌دارند طفلان رخت نو

وقت رفتن، پیشوای راه بود
روز مهمانی و بازی، شاه بود

کودکی از باغ می‌آورد به
که بیا یک لحظه با من سوی ده

دیگری آهسته نزدش می‌نشست
تا زند بر آن قبای سرخ دست

روزی، آن رهپوی صافی اندرون
وقت بازی شد ز تلی واژگون

جامه‌اش از خار و سر از سنگ خست
این یکی یکسر درید، آن یک شکست

طفل مسکین، بی خبر از سر که چیست
پارگی‌های قبا دید و گریست

از سرش گر جه بسی خوناب ریخت
او برای جامه از چشم آب ریخت

گر به چشم دل ببینیم ای رفیق
همچو آن طفلیم ما در این طریق

جامه رنگین ما آز و هوی است
هر چه بر ما می‌رسد از آز ماست

در هوس افزون و در عقل اندکیم
سال‌ها داریم اما کودکیم

جان رها کردیم و در فکر تنیم
تن بمرد و در غم پیراهنیم

از مجموعه اشعار پروین اعتصامی

✵ ✵ ✵

پا به پای کودکی‌هایم بیا
کفش‌هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده‌ات را ساز کن
باز هم با خنده‌ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه‌های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله‌بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه‌های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما

قصه‌های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده‌های کودکی پایان نداشت

هرکسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر
همکلاسی! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست؟

حال ما را از کسی پرسیده‌ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده‌ای؟

حسرت پرواز داری در قفس؟
می‌کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی‌هایت برایت تنگ نیست؟
رنگ بی‌رنگیت اسیر رنگ نیست؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟
آسمان باورت مهتابی است؟

هرکجایی، شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه، گریه کن
کودکی تو، کودکانه گریه کن

ای رفیق روز‌های گرم و سرد
سادگی‌هایم به سویم باز گرد

نازنین مرادی

✵ ✵ ✵

رج به رج نام تو را بر فرش دل می بافتم
خاطرات کودکی در ذهن خود می یافتم

در خیالم پر کشیدم تا به رویا های‌ دور
ان زمانی که تو بودی دختری از جنس نور

می شدیم مشغول بازی و زلیخا می شدی
دختر مو گندمی مانند حوا می شدی

می شدی تو نو عروس قصه ام با دلبری
من هم از برگی برایت ساختم انگشتری

توی قایم باشک هم بانو چه زیبا می شدی
نیمه جان من می شدم تا این که پیدا می شدی

چون ورق برگشت با ما هی غریبی می کنی
دل اسیر ماست اما خود فریبی می کنی

عکس نوشته خورشید با آبی چه زیبا می شود حسن بیاتانی
شعر در مورد کودک از شاعران بزرگ

 

چشم می‌بندی و بغض کهنه‌ات وا می‌شود
تازه پیدا می‌شود آدم که تنها می‌شود

دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی! خورشید با آبی چه زیبا می‌شود

توی این صفحه بساط چایی مادربزرگ
عشق گاهی در دل یک استکان جا می‌شود

زندگی تکرار بازی‌های ما در کودکی ست
یک نفر مادر یکی هم باز بابا می‌شود

چشم می‌بندی که یعنی توی بازی شب شده
پلک برهم می‌زنی و زود فردا می‌شود

گاه خود را پشت نقشی تازه پیدا می‌کنی
گاه شیرین است بازی گاه دعوا می‌شود

می‌شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست
چشم را وا می‌کنی و گرگ پیدا می‌شود

این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را
می‌گریزد، هی زمین می‌افتد و پا می‌شود

گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست
چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می‌شود

تو همان طفلی که نقاشی‌اش کفتر بود و صحن
و دلت این روزها تنگ است آیا می‌شود؟

حسن بیاتانی

✵ ✵ ✵

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی‌ها شاد و خندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب‌های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند

درس‌های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می‌درید

تا درون نیمکت جا می‌شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می‌شدیم

پاک کن‌هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه‌هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ

همکلاسی‌های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی‌های درس و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله دار

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لااقل یک روز کودک می‌شدیم

یاد آن آموزگار ساده‌پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی‌ترین احساس من
باز گرد این مشق‌ها را خط بزن

محمدعلی حریری جهرمی

✵ ✵ ✵

خاطرات کودکی رویا شُده
جای پندُ غصه در دلها شُده

بچه بودم یاد آن دوران به خیر
کار من اصلا نبود در کار خیر

بچه بودم در کنار بچه ها
کارمان آزار بود در کوچه ها

سینما رفتن به جای مدرسه
نمره صفرِ حسابُ هندسه

روز شب در کوی در برزن شدیم
یا مزاحم راهِ این مردم شدیم

خادم ان مسجدِ نزدیک ما
آهُ لعنت میدمید بر روح ما

عاصی از دستم شدند همسایه ها
می شکستیم ما تمام شیشه ها
فحش ها خوردیم از این همسایه ها

چون بدیدند شیطنت در کار ما
گاه با چوبُ کتک دنبال ما

 

عکس دوران کودکی
شعر دوران کودکی

 

شعر کوتاه در مورد کودک و کودکی

کوچک بودن بزرگ را کوچک نیست
هم کودکی از کمال خیزد شک نیست

گر زانکه پدر حدیث کودک گوید
عاقل داند که آن پدر کودک نیست

✵ ✵

یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند بروی دوستان شاد شدیم

پایژان حدیث ما شنو که چه شد
چون ابر درآمدیم و بر باد شدیم

✵ ✵

گر نبیند کودکی احوال عقل
عاقلی هرگز کند از عقل نقل

✵ ✵

چو طفلی گم شدستم من میان کوی و بازاری
که این بازار و این کو را نمی‌دانم نمی‌دانم

✵ ✵

طفل را گر نان دهی بر جای شیر
طفل مسکین را از آن نان مرده گیر

✵ ✵

سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود
طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را

طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان
ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را

مولانا

✵ ✵ ✵

مانم به کودکی که ز نارنج کفه ساخت
پنداشت کو ترازوی زر عیار کرد

✵ ✵

در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز
کودکی کن دم مزن چون مهر داری بر زبان

خاقانی

✵ ✵ ✵

ز کودکی و ز پیری چه عار و فخر آید
چنین نگوید آن کس که عاقل و داناست

هزار پیر شناسم که منکر و گبر است
هزار کودک دانم که زاهد الزهداست

مسعود سعد سلمان

✵ ✵ ✵

خجلت و عیب تن خویش غم جهل کشد
کودکی کو نکشد مالش استاد و ادیب

✵ ✵

گر سرودی بر مراد خود بگوید کودکی
جز که خواری چیز ناید ز اوستاد و جز قفا

ناصر خسرو

✵ ✵ ✵

که اعتماد کند بر مواهب نعمت
که همچو طفل ببخشی و باز بربایی

سعدی

✵ ✵

سست گفتار بود درگه پیری در علم
هر که در کودکی از جهد سخندان نشود

✵ ✵

عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

سنایی

✵ ✵ ✵

طفل فقیر را، هوس و آرزو خطاست
شاخی که از تگرگ نگون گشت، بر نداشت

✵ ✵

بهره از کودکی آن طفل چه برد
که نه خندید و نه جست و نه دوید

پروین اعتصامی

✵ ✵ ✵

دلبسته به سکه‌های قلک بودیم
دنبال بهانه‌های کوچک بودیم

رؤیای بزرگ‌تر شدن خوب نبود
ای‌کاش تمام عمر کودک بودیم

میلاد عرفان پور

 

عکس نوشته کودکان یادآور پروانه و رنگین کمان هستند سیدعلی میرافضلی
عکس نوشته شعر در مورد کودک

 

شعر نو درباره کودکی

باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف می‌بُرد

کودکی‌هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان

قیصر امین پور

✵ ✵ ✵

زمان هر دو را برد
هم بادبادکم را
هم
کودکی‌هایم را

و من
نخ خاطره‌ها
در دستم
گره خورده به جایی
در گذشته‌ها

حسن دیانی

✵ ✵ ✵

کودکی
چیزی مثل بادبادک رها شده از نخ بود،
آنقدر بالا رفت
تا گم شد

امیر آقایی

✵ ✵ ✵

روزی
زنی خواهم شد از جنس تو
با همان کفش‌های پاشنه بلند و
پیراهن سیاه چین چینت

نمی‌دانم روزهای من
مثل لبخند تو شیرین است
یا مثل دامان کودکی‌ام سیاه

راستی
بزرگ که شدم
باز هم کسی
موهایم را شانه خواهد کرد؟

صبا میر اسماعیلی

✵ ✵ ✵

من: من می‌خوام برگردم به کودکی!
نازی: نمی‏شه! کفشِ برگشت برامون کوچیکه!

من: پابرهنه نمی‏شه برگردم؟
نازی: پل برگشت، توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممکن نیست!

من: برای گذشتن از ناممکن کی رو باید ببینیم؟
نازی: رؤیا رو!

من: رؤیا رو کجا زیارت بکنم؟
نازی: در عالم خواب!

من: خواب به چشمام نمی‌آد!
نازی: بشمار، تا سی بشمار، یک و دو
کودکی‌هامان کجا جا ماند؟

حسین پناهی

✵ ✵ ✵

در کودکی
در مسجد و غروب
کنار چاه غریب صاحب می‌رفتم
می‌نشستم

تنها بودم
مثال آب در
چاه تنها بودم

طاهر صفارزاده

✵ ✵ ✵

هر شب
شاباش‌ ماه
یک مشت پولک نقره‌ای است
برای کودکان سر به هوایِ همین کوچه

محمدرضا عبدالملکیان

✵ ✵ ✵

در جهانی خالی از رؤیا
کودکان
یادآورِ پروانه و رنگین کمان هستند

سیدعلی میرافضلی

✵ ✵ ✵

کاش مانند کودکی
از سقف اتاق مادربزرگ
دوچرخه‌ای چکه می‌کرد

تا

باقی عمر را
همچون کودکی
روی آن سپری کنم

کیکاووس یاکیده

✵ ✵ ✵

مرا
مرا
مرا
به امن ترین نقطه ی زندگی
به آرامش دوباره ی کودکی
به زیر چادر مهربان
مادرم برگردانید…

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

اگر می دانستیم
قرار است در آینده
چه بلاهایی را
تاب بیاوریم
در کودکی به جای
توپ پلاستیکی مان
قلبمان را دو لایه
میکردیم
شاید اینگونه
بغضمان حریف گریه هایمان
میشد…

✵ ✵ ✵ ✵ ✵ ✵

کاش می شد در ورای خاطرات کودکی
چرخ گردون فلک
ساعتی زین گردش بی حاصلش
مکث می کرد و مرا
در بین خاطرات کودکی
جا می گذاشت

کاش می شد فاصله معنی نداشت
در دل ما غصه ها جایی نداشت
بی کسی؛ چون قصه ها افسانه بود
عاشقی؛ سهم دل دیوانه بود

 

عکس کودک و بادکنک
شعر درباره کودک و کودکی

 

ترانه درباره کودک

یادمه بادبادکامون یادمه
خنده عروسکامون یادمه

هنوزم یادم میاد تنگه غروب
قصه سوار زین نقره کوب

دستای حنایی مادربزرگ
قصه رستم و دیو، بره و گرگ

عصای پدربزرگ باصفا
چرخش زغال قلیون تو هوا

تکیه‌گاه بی گناه گریه‌ها
تو کجا رفتی؟ کجا رفتی کجا؟

بی تو همسایه سایه‌ها شدم
تن سپردم به شکست بی‌صدا

بیا همبازی خوب کودکی
دوباره بچه بشیم یواشکی

اگه حرفی واسه خندیدن نبود
تا ته دنیا بخندیم الکی

یادمه وسعت پاک کوچه‌ها
دل دل شنیدن صدای پا

گل سرخ پرپر لای کتاب
قد کشیدن تو ترانه‌های ناب

فصل آسمونی یکی شدن
فصل بی دوومِ خوشبختی من

بهترین جایزه یک کلوچه بود
همه دنیای ما یه کوچه بود

تکیه‌گاه بی گناه گریه‌ها
تو کجا رفتی؟ کجا رفتی کجا؟

بی همسایه سایه‌ها شدم
تن سپردم به شکست بی صدا

بیا همبازی خوب کودکی
دوباره بچه بشیم یواشکی

اگه حرفی واسه خندیدن نبود
تا ته دنیا بخندیم الکی

یغما گلرویی

 

عکس کودک در حال بازی
شعر در مورد کودک

 

متن آهنگ «یادگار کودکی» علیرضا افتخاری

یادم آمد
شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی

یادم آمد
آن همه صفای دل که بود
خفته در کنار کودکی

رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت
آسمان جلال دیگر پیش من داشت

شور و حال کودکی برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی بر نگردد دریغا

به چشم من همه رنگی فریبا بود
دل دور از حسد من شکیبا بود

نه مرا سوز سینه بود
به دلم جای کینه بود

شور و حال کودکی برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

روز و شب دعای من
بوده با خدای من

کز کرم کند حاجتم روا
آنچه مانده از عمر من به جا

گیرد و پس دهد به من دمی
مستی کودکانه مرا

شور و حال کودکی برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

رحیم معینی کرمانشاهی

از اینکه با مجموعه شعر در مورد کودک و دوران شیرین کودکی همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم. کاش می‌شد لحظه‌ای به دوران زیبای کودکی بازگشت و از حال و هوای بزرگسالی خارج شد.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید