شعر در مورد صداقت و راستگویی از شاعرانی برمیآید که این ویژگی مثبت اخلاقی را در سرودههایشان میستایند. در شعر سنتی ایران کمتر شاعری یافت میشود که از صداقت و گفتار راست به نیکی یاد نکرده باشد؛ هرچند گاهی شاعر راستگویی را به سبب فاش نمودن اسرار مذموم میداند. گاهی حتی در شعر درباره آیینه در مورد راستگویی و صداقت انسان ها صحبت میشود. در مطلب پیش رو میتوانید شعرهایی متنوع از شاعران بزرگ ایران و برخی شاعران معاصر را درباره صداقت و راستی مطالعه کنید.
شعر درباره صداقت و راستی
راستی آور که شوی رستگار
راستی از تو ظفر از کردگار
گر سخن راست بود جمله در
تلخ بود تلخ که الحق مر
چون به سخن راستی آری بجای
ناصر گفتار تو باشد خدای
نظامی
~~~✦~~~
گفت غیر راستی نرهاندت
داد سوی راستی میخواندت
راست گو تا وا رهی از چنگ من
مکر ننشاند غبار جنگ من
گفت چون دانی دروغ و راست را
ای خیال اندیش پر اندیشهها
گفت پیغامبر نشانی داده است
قلب و نیکو را محک بنهاده است
گفته است الکذب ریب فی القلوب
گفت الصدق طمانین طروب
دل نیارامد ز گفتار دروغ
آب و روغن هیچ نفروزد فروغ
در حدیث راست آرام دلست
راستیها دانه دام دلست
دل مگر رنجور باشد بد دهان
که نداند چاشنی این و آن
چون شود از رنج و علت دل سلیم
طعم کذب و راست را باشد علیم
حرص آدم چون سوی گندم فزود
از دل آدم سلیمی را ربود
پس دروغ و عشوهات را گوش کرد
غره گشت و زهر قاتل نوش کرد
مولانا
~~~✦~~~
راستی را پیشه کن کاندر جهان
نیست الا راستی عزم الرجال
راستی در کار برتر حیلت است
راستی کن تا نبایدت احتیال
چون فرود آمد به جایی راستی
رخت بربندد از آنجا افتعال
جانور گردد همی از راستی
چون برآمیزد طبایع به اعتدال
جز به دین اندر نیابی راستی
حصن دین را راستی شد کوتوال
ناصرخسرو
~~~✦~~~
راستی کن، که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند
راستگاران بلندنام شوند
کجروان نیم پخته خام شوند
یوسف از راستی رسید به تخت
راستی کن، که راست گردد بخت
گر بدی دامنش گرفت چه باک؟
چکند دست بد به دامن پاک؟
راست گوینده راست بیند خواب
خواب یوسف که کج نشد، دریاب
چون درو بود راست کرداری
خواب او گشت قفل بیداری
چون به نیکی درید پیرهنی
شد مسخر چو مصرش انجمنی
پیرهن کین بود مقاماتش
دیده روشن کند کراماتش
گو بدر بر تن نکو رفتار
پوستین گرگ و پیرهن کفتار
دامنی را که در کشی ز هوا
این اثرها کند، رواست، روا
به گزاف آنچنان عزیز نشد
که گرفتار خفت و خیز نشد
چون خیانت نکرد با دل جفت
راست آمد هر آن حدیث که گفت
پاک دل را زیان به تن نرسد
ور رسد جز به پیرهن نرسد
از دو چاه و دو گرگ دیده شکنج
چه عجب گر رسد به جاه و به گنج؟
گرگ اول چو بیگناه آمد
نام او در کتاب شاه آمد
گرگ آخر چو در فضیحت ماند
ایزد او را به نام خویش بخواند
گر غلامی عزیز گردد و شاه
نه عجب، چون بری بود ز گناه
ور شود شاه خواجه جانی
عجب اینست و نیست ارزانی
قول و فعل تو تا نگردد راست
هر چه خواهی نمود جمله هباست
کور و کر گرنهای ز چاه مترس
راست باش و زمیر و شاه مترس
استوار و شجاع باش و دلیر
در نفاذ امور شرع چو شیر
بنده شرع باش و راتب او
مگذر از شرع و از مراتب او
عقل را شرع در کنشت کند
جبن را شرع خوب و زشت کند
صدق چون راست شد روانت را
بیرعونت کند گمانت را
آخرین یار اولیا صدقست
اولین کار انبیا صدقست
هر که زین صدق دم تواند زد
در ولایت قدم تواند زد
تا نگردد درون و بیرون راست
بوی صدق از تو برنخواهد خاست
صدقت از نار خود سقیم کند
صبر در صدق مستقیم کند
صادقان را رجال گفت خدای
خنک آنکو به صدق دارد رای
صدق آیینه ایست حال ترا
روی نفس تو و کمال ترا
تا تو باشی، ز راستی مگذر
مکش از خط راستگاران سر
صدق میزان کردهها باشد
و آنچه در زیر پردهها باشد
گر چو بوبکر صدق کرداری
جز خدا و رسول نگذاری
راستی ورز و رستگاری بین
یار شو خلق را و یاری بین
صادقی، هر چه جز خداست بباز
از بد و نیک با خدا پرداز
ترسکاری، به راست رفتن کوش
ور نداری، تو خود نداری هوش
گر حکیمی دروغ سار مباش
با کژو با دروغ یار مباش
اوحدی مراغهای
~~~✦~~~
گل فروشی کیکنم، گلدانِ «گل با شاعری»
یک کلامم؛ «شاعری» را با شقایق میخری؟
چون تلف شد زندگی، ساعت نمیبندم به دست
سالها را میفروشم،با دقایق میخری؟
سادگی بسیار دارم ،کیکنم ارزانیت
با صداقت میفروشم، با حقایق میخری؟
با غزلها میشود هر درد را درمان کنی
مرهمش را میفروشم، طبع حاذق میخری؟
کوه غم را میشکافد دردهای شاعری
شاه بیتی میفروشم، طبع خالق میخری؟
شعر درباره صداقت در عشق
تلخ باش اما خودت باش این صداقت بهتر است
ترش رویی از دو رویی بی نهایت بهتر است
من تو را بازيچه كردم يا تو من را؟ بگذريم
اين قضاوت بين ما روز قيامت بهتر است
با ترحم از خدا شادی برایم خواستی!
ناسزاى ديگران از اين محبت بهتر است
از پشیمانی نگو انقدر و ناشکری نکن
آن گناهآلودگی از این ندامت بهتر است
بیوفا جان دوستت دارم هنوز اما برو
هر چه از من دورتر باشى برايت بهتر است
~~~✦~~~
مردآنست كه درعشق صداقت دارد
در رهِ منزلِ ليلاش، شهامت دارد
مردآنست كه در قهروُ جدايي حتّی
از عزيزش همه جا قصد حمايت دارد
~~~✦~~~
«خانه دوست کجاست؟»
در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخهٔ نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید.
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبی است.
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر میآرد،
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فوارهٔ جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانهٔ نور
و از او میپرسی
خانهٔ دوست کجاست.»
سهراب سپهری
~~~✦~~~
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و يک حس غريب
که به صد عشق و هوس می ارزيد
من خودم بودم دستي که صداقت ميکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسيد
من خودم بودم هر پنجره اي
که به سرسبزترين نقطه بودن وا بود
و خدا ميداند بی کسی از ته دلبستگی ام پيدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گيسوي بلند
و نه آلوده به افکار پليد
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس ديوانگی ام ميفهميد
آرزويم اين بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چيره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نيست
من نمي دانستم
که چه جرمی دارد
دستهايي که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پيري که به گلخانه نرست
روزگاريست غريب
تازگی ميگويند
که چه عيبی دارد
که سگي چاق رود لاي برنج
من چه خوشبين بودم
همه اش رويا بود
و خدا می داند
سادگي از ته دلبستگی ام پيدا بود
جبران خلیل جبران
~~~✦~~~
رفتی مرا به دست خطر واگذاشتی
روی من و صداقت خود پا گذاشتی
گفتی که با تو ساده به پایان نمی رسم
رفتی مرا شکسته و تنها گذاشتی
هرشب به جای خالی تو فکر کیکنم
با بوسه ای که روی لبم جا گذاشتی
در عشق ، موج وحشی دریا قشنگ نیست
داغ نگاه بر دل دریا گذاشتی
نفرت دروغ طعنه تظاهر مجادله
با هربهانه سر به سر ما گذاشتی
باشد برو که اخم تو شیرین نمیشود
فرهاد را میان اگرها گذاشتی
جابر ترمک
~~~✦~~~
تک بیتی های ناب در مورد راستی
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
✦
گر راست سخن گویی و در بند بمانی
به زانکه دروغت دهد از بند رهایی
✦
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شد از ره راست
✦
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کجرفتار
✦
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز
که مکر هم به خداوند مکر گردد باز
✦
راستی پیشه گیر و ایمن باش
که رهاننده تو بس باشد
سعدی
~~~✦~~~
راستی پیش آر یا خاموش کن
وانگهان رحمت ببین و نوش کن
✦
جز مقام راستی یک دم مهایست
هیچ لالا مرد را چون چشم نیست
✦
کژ روی جف القلم کژ آیدت
راستی آری سعادت زایدت
~~~✦~~~
به جز راستی زیور آن مجوی
✦
حرفی که نهی به راستی نه
کز هر هنریست راستی به
سخن را زیوری چون راستی نیست
جمال مه بجز ناکاستی نیست
✦
چون گماری به کار اندیشه
شیوه راستی کنی پیشه
جامی
~~~✦~~~
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور
انوری
~~~✦~~~
مایه و تخم همه خیرات یکسر راستی است
راستی قیمت پدید آرد خشب را بر خشب
✦
عدل است و راستی همه آثار عقل پاک
عقل است آفتاب دل و عدل ازو ضیاست
✦
راستی کن تا به دل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل تو را چشمی دگر انشا کند
✦
دانش آموز و سر از گرد جهالت بفشان
راستی ورز و بکن طاعت و حیلت مطراز
ناصر خسرو
~~~✦~~~
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
✦
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
حافظ
~~~✦~~~
حاصلی غیر از جگر خوردن ندارد راستی
نان به خون تر میشود صبح صداقت کیش را
✦
قدم ز جاده راستی برون مگذار
که تیر راست خجل از نشان نمیگردد
✦
سخن راست خدنگی است که زهرآلودست
جگر شیر که دارد که به جرأت شنود؟
صائب تبریزی
~~~✦~~~
با توانایی صداقت توأم است
گر خود آگاهی همین جام جم است
اقبال لاهوری
دوبیتی درباره صداقت و راستگویی
ما درس صداقت و صفا میخوانیم
آیین محبت و وفا میدانیم
زین بیهنران سفله ای دل! مخروش
کآنها همه میروند و ما میمانیم
ملک الشعرا بهار
~~~✦~~~
عالم که به جهل خود مقر شد
از جمله صادقین شمارش
منصف که به صدق نفس خود را
خائن شمرد امین شمارش
دلت آفتابی کز او صدق زاید
که جز صادق ابن الذکائی نیاب
به صورت دو حرف کژ آمد دل، اما
ز دل راستگوتر گوائی نیابی
خاقانی
~~~✦~~~
پگاه است و شروع عشق بازی
بخوان شعری که دارد با تو رازی
کنار سفره ی عشق و صداقت
بزن سازی که دنیا را بسازی
فرزاد متین
~~~✦~~~
تو ای مادر، تو ای معنای ایثار
وفا را در رُخَت تفسیر کردم
برای جُستن عشق و صداقت
تو را، تنها تو را، تصویر کردم
مهرداد مولایی
~~~✦~~~
شعر نو درباره صداقت
تو در درون آیینه میبینی
نقش خطوط خسته پیشانی
پیری شکستگی و پریشانی
آیینهها دروغ نمیگویند
و من
آن قدر صادقم که صداقت را
چون آبهای سرد گوارا
با شوق در پیاله مسگون صبح نوشیدم
و بیم من همه این بود که مباد
تندیس دستپرور من
در هم شکسته گردد
و بیم من همه این بود که مباد
روزی به ناگه از سرانگشت پرسشی
عریان شود حقیقت تلخی که هیچگاه
پنهان نمانده بود
✦
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ میآورد
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم میسوخت
و مهربانی را نثار من میکرد
حمید مصدق
~~~✦~~~
نرسیده به درخت
کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است
و در آن؛ عشق به اندازه پرهای صداقت آبی ست
سهراب سپهری
~~~✦~~~
دوباره به من دروغ بگو
بگو که رویاهایت
میان مرگ و من
پرسه نمیزند
تنات را چند بار خلاصه کردهای
میان تن آب و طناب؟
چند بار مرد شده ای
به مرگ فکر کرده ای
چند بار به من
به پیراهن ام که نباشد؟
دروغ بگو قهرمان
مگر یک مرد
چقدر میتواند راست بگوید!؟
ناهید عرجونی
~~~✦~~~
همه لبخندها را تا کردهام
گریههایم لای کتابها
در قفسهها بایگانی شدهاند
تنها به امیدی که
تو در انبوهی سطرها
رد اشکهای نمکسودم را بیابی
که گاهی دیدهام
به شکل حرف اول نام تو
نقش میگیرند
آن گاه به راستی در خواهی یافت
که چقدر دیوانه وار دوستت داشتهام
علیرضا پنجه ای
~~~✦~~~
شب که شد
پرده پنجره را کنار بزن
به ماه نگاه کن
تا ببیندت
تا بفهمد
هرچه از تو گفتم راست بود
تا ببینی خودش را
از خجالت پشت ابرها پنهان میکند
حالا باز هم بگو
دوستم نداری
محسن حسینخانی
~~~✦~~~
قبلاَ فکر میکردم
اگه دو نفر همیشه به هم راست بگن
یعنی عینِ حقیقت رو بگن
باید خیلی صمیمی باشن
ولی الان دیدم که برای حفظ صمیمیت
انگار مجبوری بعضی جاها دروغ هم بگی!
اُرهان پاموک
~~~✦~~~
دلی که به راستی عاشق شده باشد
هیچگاه عشق را فراموش نمیکند
بلکه عشق را تا پایان عمر ادامه میدهد
همچون گل آفتابگردان
که خدای محبوب خویش، خورشید را
هنگام غروب با همان چشم مینگریست
که هنگام طلوع بر او گشوده بود
توماس مور
~~~✦~~~
در زمانی که وفا…
قصه ی برف به تابستان است،
و صداقت گل نایابی ست!
به چه کس باید گفت:
با تو انسانم و خوشبخت ترین …
مهدی اخوان ثالث
~~~✦~~~
بخوان که فانوس ها
روشنند.
بخوان که با تبر
قطع کرده اند درخت صنوبر پیر را.
بخوان که خاک
بوی نم دارد
در رستاخیز رویش دوباره.
بخوان که صدای باد
خو می گیرد بانفس گرم شب
و بخوان که صداقت چوپان
امروز
در آواز نی
گم شد.
مهناز حسینی
~~~✦~~~
صبح است
پنجره ی خوشبختی
را باز کیکنم
و با صداقت نور
لبخند را
به روی زندگی می گشایم…
مریم پورقلی