شعر فراق یار یا فراقیه، مانند شعر جدایی و شعر تنهایی بخش عمده ای از ادبیات غنایی را به خود اختصاص داده است. به طور کلی اشعار عاشقانه از دو جان مایه اصلی وصال و فراق میجوشند و تا فراق نباشد، عشق به کمال نمیرسد. از این رو میتوان جای پای فراق را در بیشتر اشعار عاشقانه مشاهده کرد. در مطلب حاضر اشعار کهن و جدید شعر و ادب پارسی راجع به فراق و شعر جدایی و فراق از معشوق در قالب شعر کوتاه، چند بیتی و غزل گردآوری شده است.
گلچین شعر فراق یار در قالبهای سنتی
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
“حافظ”
❆❆❆❆
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند است
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
“سعدی”
❆❆❆❆
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی
در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعرهزنان تا کی
بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی
دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین
درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی
اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی
گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی
گر عاشق دلداری ور سوخته یاری
بی نام و نشان میرو زین نام و نشان تا کی
گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی
عطار همی بیند کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی
“از مجموعه اشعار عطار نیشابوری“
❆❆❆❆
کدام سوی روم کز فراق امان یابم؟
کدام تیره شب هجر را کران یابم؟
ز تند باد فراقم بریخت برگ وجود
کجاست بویی از آن بوستان که جان یابم؟
زبان نماند ز پرسش هنوز نتوان زیست
اگر بیافتنش را کسی زبان یابم
به هجر چند کنم جان، بمیرم ار یک بار
خلاص یابم، بل عمر جاودان یابم
“امیرخسرو دهلوی”
❆❆❆❆
پیشنهاد: مجموعه شعر سفر و شعر برای مسافر را نیز می توانید در ستاره بخوانید.
به جز غم تو که با جان من همآغوشست
مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست
چراغ خانه چشم منی نمیدانی
که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست
قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم
که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست
ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر
چو ماه رفتی و شبهای من سیهپوشست
هزار شکر که گر غایبی ز دیده ما
غم فراق تو با اشک من همآغوشست
پرندهای که غزلخوان باغ بود پرید
کنون ز داغ عمش باغ سینه گلجوشست
“مهدی سهیلی”
❆❆❆❆
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید
میتوان از تو فقط دور شد و آه کشید
پرچم صلح برافراشتهام بر سر خویش
نه یکی، بلکه به اندازه موهای سفید
ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید
شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری
دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید
من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنده برگشتم و انگیزه پرواز پرید
تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
شادی بلبل از آن است كه بو کرد و نچید
مقصد آنگونه که گفتند به ما، روشن نیست
دوستان نیمه راهید اگر، برگردید
“کاظم بهمنی”
❆❆❆❆
بیا که خانه دل بی تو رو به ویرانی است
هوا بد است هوا ابری است طوفانی است
خزان گذشت و خزان فراق هست هنوز
بدون تو همه فصلها زمستانی است
شب فراق بلند است یا شب یلدا
کجا شبی چو شب انتظار طولانی است
کمی برای تو بگذار روضه خوان باشم
که چشمت از غم جدت همیشه بارانی است
مریض عشق شدم بس به روضه خو کردم
فقط دوای من این است گریه درمانی است
“از مجموعه متن و شعر غمگین شب یلدا از محمد بیابانی”
رباعی و دوبیتی با مضمون فراق
غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
“باباطاهر”
❆❆❆❆
دلخستهام از ناوک دلدوز فراق
جان سوخته از آتش دلسوز فراق
دردا و دریغا که بود عمر مرا
شبها شب هجر و روزها روز فراق
“هاتف اصفهانی”
.
قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد
با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد
چون زلف دراز تو شبی میباید
تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد
“از مجموعه اشعار مهستی گنجوی“
❆❆❆❆
دل زان بت پیمان گسلم میسوزد
برق غم او متصلم میسوزد
از داغ فراق اگر بنالم چه عجب
یاران چه کنم، وای دلم میسوزد
❆❆❆❆
میخواست فلک که تلخ کامم بکشد
ناکرده می طرب به جامم، بکشد
بسپرد به شحنه فراق تو مرا
تا او به عقوبت تمامم بکشد
“وحشی بافقی”
❆❆❆❆
تا ز ابر فراق تو ببارید تگرگ
بر شاخ امید ما نه بر ماند و نه برگ
دیدم -نه به اختیار خود- هجر تو را
مَردُم نه به اختیار خود بیند مرگ
“ازرقی هروی”
❆❆❆❆
یوسف عهدی و منم بی تو
همچو یعقوب کز پسر دور است
در فراق تو ای پسر هستم
همچو یوسف که از پدر دور است
“سیف فرغانی”
❆❆❆❆
ما را به سان هیزم تر در فراق تو
نیمی در آب و نیمهی دیگر در آتش است
من سوختم در آتش عشق و تو چون شکر
آگه نه ای که عود معطر در آتش است
“سیف فرغانی”
❆❆❆❆
ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش
خون چون من بیکسی آسان توان بردن ز پیش
هست بیش از طاقت من بار اندوه فراق
بیش ازین طاقت ندارم گفتهام صد بار بیش
“وحشی بافقی”
❆❆❆❆
مرا در فراق خود، به پرسش عزیز کن
که هرگز نیوفتاد، چنین ماتمی مرا
نخواهم به عالمی، غمت را فروختن
کز آنجا میسّرست، چنین عالمی مرا
“اوحدی مراغه ای”
❆❆❆❆
منِ بینام و نشان را به سر کوی وفا
هر که میداد نشانِ تو غلط بود غلط
با خود از بهر تسلی شب یلدای فراق
هرچه گفتم زِ زبان تو غلط بود غلط
“محتشم کاشانی”
❆❆❆❆
سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت
که در فراق تو، جانم چه جور برد و ملامت
بیا، که از سر رغبت به نام عشق تو کردم
سرای سینه به کلی و مُلک دل به تمامت
“اوحدی مراغه ای”
تک بیتی های ناب درباره فراق
همیشه در تک بیتی غمگین نشانی از فراق و تنهایی وجود دارد. در ادامه بهترین مجموعه از این تک بیتیها را جمع آوری کرده ایم.
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
“سعدی”
❆❆❆❆
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را
“سعدی”
❆❆❆❆
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزهدار بر الله اکبر است
“سعدی”
❆❆❆❆
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست
“سعدی”
❆❆❆❆
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
“سعدی”
❆❆❆❆
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی
ای جان چه پشیمان که پشیمانیها
“مولانا”
❆❆❆❆
چه کم گردد ز حسنت گر بپرسی
که چونی در فراقم دردمندی
“مولانا”
❆❆❆❆
نی با تو اتفاقم نی صبر در فراقم
ز آسیب این دو حالت جان میشود فشرده
“مولانا”
❆❆❆❆
به وصال میبنالم که چه بیوفا قرینی
به فراق میبزارم که چه یار باوفایی
“مولانا”
❆❆❆❆
درد فراق من کشم ناله به نای چون رسد
آتش عشق من برم چنگ دوتا چرا بود
“مولانا”
❆❆❆❆
فراق دوست اگر اندکست اندک نیست
درون چشم اگر نیم تای موست بدست
“مولانا”
❆❆❆❆
ما را غم فراقت بحری است بیکرانه
ای کاش با چنین غم دل در کنار بودی
“خاقانی”
❆❆❆❆
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
“خاقانی”
❆❆❆❆
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
“عطار نیشابوری”
❆❆❆❆
هر شب ز فراق او چون شمع همی سوزم
و او بر صفت شمعی هر روز کشد زارم
“عطار نیشابوری”
❆❆❆❆
همچو لیلی مستمندم در فراقش روز و شب
همچو مجنون گرد عالم دوست جویان میروم
“عطار نیشابوری”
❆❆❆❆
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی؟
“عطار نیشابوری”
❆❆❆❆
شب فراق توام زندگی چه امکان است
مگر چو شمع کند سعی اشک، کار نفس
“بیدل دهلوی”
❆❆❆❆
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا؟
“هاتف اصفهانی”
❆❆❆❆
گفتی که نیست یاد منت، از خدا بترس
بر من که سوختم ز فراق این گمان مبر
“امیرخسرو دهلوی”
❆❆❆❆
مکن ضایع طبیبا مرهم خویش
که خوش میسوزم از داغ فراقش
“امیرخسرو دهلوی”
❆❆❆❆
دیده بر هم نزنم در شب تاریک فراق
چشم بر روشنی صبح وصالی دارم
“نرگسی ابهری”
❆❆❆❆
اکنون که نیست همدم دردم وصال تو
جز محنت فراق توام همنفس مباد
“فلکی شروانی”
❆❆❆❆
تا آب رُخم، فراق تو ریخت
آمد دل من ز درد در جوش
“سنایی”
❆❆❆❆
ما را به روزِ هجر، سرشکِ ندامت است
روزِ فراق نیست، که روزِ قیامت است
“فیضی دکنی”
❆❆❆❆
توبه کردم که دگر شعر نگویم ز فراق
این دل توبهشکن با غم عشقت چه کند؟
“پروانه حسینی”
❆❆❆❆
مخند از وصل خود ای غیر! بر روز فراقِ من
دو روزی چون تو، من هم پیش از این بودم ندیمِ گل
“صیدی تهرانی”
❆❆❆❆
من مجرم محبت و دوزخ فراق یار
و آه درون به صدق مقالم دلالت است
“از اشعار فروغی بسطامی“
❆❆❆❆
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
“حافظ”
بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر
“حافظ”
❆❆❆❆
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
“حافظ”
❆❆❆❆
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
“حافظ”
❆❆❆❆
میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
“حافظ”
❆❆❆❆
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست
“حافظ”
❆❆❆❆
هست بیش از طاقت من بار اندوه فراق
بیش ازین طاقت ندارم گفتهام صد بار بیش
“وحشی بافقی”
❆❆❆❆
چهره من ز فراق تو و دیده ز غمت
معدن زر شده و موضع گوهر گشته
“رشیدالدین وطواط”
❆❆❆❆
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
“رهی معیری”
❆❆❆❆
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت
وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد
“مجموعه اشعار حسین منزوی“
❆❆❆❆
شکوه مکن دژم مشو یار ز راه میرسد
رنج فراق طی شود مهر به ماه میرسد
“مهدی سهیلی”
❆❆❆❆
هر ناله ای که میشکند در گلوی باد
آهنگ نالههای دلم در فراق تست
“نادر نادرپور”
❆❆❆❆
چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
که این ستاره شماران ستاره بارانند
“از مجموعه اشعار شهریار“
اگر به خواندن شعر ترکی شهریار همراه با ترجمه آنها علاقه دارید می توانید بهترین آنها را در ستاره بخوانید.
❆❆❆❆
چه رفته است که صبحی دگر نمیآید
شب فراق به پایان مگر نمیآید؟
“رضا خادمه مولوی”
❆❆❆❆
ما را فراق روی تو کشته نه روزگار
مرگ و جفا و گردش گردون بهانهایست
“دهقان اصفهانی”
❆❆❆❆
شهره شهرم و بر میکده از شرح فراق
میخورم باده و بر بوسه مِی، بیهوشم
“رضوان عسکری”
❆❆❆❆
دوباره شانه بر این گریه فراق بیار
علاج واقعه را قبل اتفاق بیار
“احسان نصری”
❆❆❆❆
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار سیلی محکمتری بزن
“سجاد سامانی”
❆❆❆❆
قبول کن که نفاق از فراق تلختر است
قبول کن که از این تلختر نخواهم دید
“از مجموعه اشعار فاضل نظری“
منتخب اشعار نو درباره فراق
اگر تو باز نگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمیداند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد!
“حمید مصدق”
دستهایم را
از اشک
برکهای ساختهام
و در آینهاش
چشمانم را
آماده تسلیم دیدم
بی باوری مرگ بود
که جای خود را
به
باور فراق میداد
در حزن تفته غروب تابستان
و زندگی
به خاطر چشمانی
عزیزتر از زندگی
ادامه مییافت
“ناهید عباسی”
❆❆❆❆
پیشنهاد: مجموعه شعر غروب را می توانید در ستاره بخوانید.
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمالترین شمال
و در جنوبترین جنوب
همیشه در همه جا
آه با که بتوان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
❆❆❆❆
میترسم در حسرت تو بمیرم!
و تابوتم بر نیل روان باشد
و امواج نیلگون
مرثیهخوان ناکامی من باشند
نمیخواهم افسانه سرایان
دلشان بسوزد
و روزی مرا
در افسانهها به تو برسانند
“عمران صلاحی”
❆❆❆❆
آه ای عزیز بیخبر از من
امشب، دل گرفته دریا
با یادگارهای کبودش
در زیر گوش پنجرهام میتپد هنوز
دریای مو سپید به سر میزند
هنوز
مشت هزار ماتم از یاد رفته را
مهتاب مینویسد بر ماسههای سرد
شرح هزار شادی بر باد رفته را
چشم حبابها همه از گریه فراق
آماس میکند
تیغ بنفش ماه
این چشمهای گریان را
از جای میکند
در من، مدام باران میبارد
زنجیرهای نازک از هم گسستهاش
از لابلای جنگل مژگانم
در آسمان آینه، پیداست
از دور، باد سرکش دریا
خاکستر ملایم نسیان را
آسانتر از سفیدی کفها
از روی آتش دل من میپراکند
یاد ترا و عشق مرا زنده میکند
“نادر نادرپور”
❆❆❆❆
وقتی که دل دستهایم
تنگ میشود برای انگشتان کوچکت
آنها را میگذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوریات را معنا کنم!
“مصطفی مستور”
❆❆❆❆
کنار شب میایستم
شب از تو لبریز است
من در دو قدمی تو در زندان فراق گرفتارم
“سلمان هراتی”
❆❆❆❆
از هجوم تنهایی میترسم
از بلندای احساسم
وحشت از ارتفاع قله بلند عشقت
مرا بر زمین پست فراقت میخکوب کرده
در ته دره عمیق و ژرف بی کسی
از تاریکی انتظار میترسم
و از نگاه سرد و بی اعتنایت
“زهره طغیانی”
❆❆❆❆
سخن آخر
غم در شعر فارسی یکی از بن مایه های اصلی است که در اغلب موارد از فراق عاشقانه و عارفانه نشات میگیرد. شاید بتوان معروفترین و شاه بیت درباره فراق در ادبیات فارسی را همان بیت معروف حافظ دانست که: فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت…
شما چه اشعار دلنشین دیگری درباره فراق و جدایی میشناسید که در این مطلب از قلم افتاده؟ برای ما بنویسید…