شعر مسافر؛ گلچین بهترین اشعار کوتاه برای مسافر

شعر برای مسافر بسته به نگاه شاعر در چارچوب شعرهای عاشقانه، مذهبی، فلسفی و… قرار می‌گیرد. گلچین شعر کوتاه درباره مسافر را در ستاره بخوانید.

شعر برای مسافر

شعر درباره سفر و مسافر از منظرهای مختلفی به شخص مسافر می‌نگرد. در شعر سنتی ایران مضمون مسافر گاهی برای انسانی به کار رفته که سفر آخرت را در پیش دارد. در شعر معاصر در بیشتر موارد مسافر دوست یا معشوقی است که یار و یا عاشق خود را ترک می‌کند. نَفسِ سفر می‌تواند سوالات بسیاری پیش روی شاعر قرار دهد که منجر به سرودن شعرهای فلسفی خواهد شد. گزیده اشعار با مضامین مختلف در مورد مسافر را در ادامه مطلب بخوانید.

عکس مسافر

شعر درباره مسافر در قالب سنتی

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد

خیام

~~~~~✦✦✦~~~~~


چو رخت خویش بر بستم ازین خاک

همه گفتند با ما آشنا بود

ولیکن کس ندانست این مسافر

چه گفت و با که گفت و از کجا بود

اقبال لاهوری

~~~~~✦✦✦~~~~~


بغضی که سال‌هاست مرا پیرکرده است

درچشم‌هام مانده و تأخیر کرده است

شاید مسافری‌ست که من سال‌های سال

در انتظار مانده و او دیر کرده است

یوسف خوش نظر

~~~~~✦✦✦~~~~~


با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه نگو از این سفر با من نگو

من به پایان می‌رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو

~~~~~✦✦✦~~~~~


من مرد روزهای بی تو بودن نبوده‌ام

هرگز گمان مبر که رفتی و رفته‌ای ز یاد

تو یک همیشه‌ای تو یک مبادای بی ظهور

با تو اگر نه عاشقی، شروعی دگر مباد

مهدی دولتی

~~~~~✦✦✦~~~~~


شبانگاهان دلم عزم سفر داشت

براي ديدنت اين دل خبر داشت

همان دل كه ز رويت شعله‌ور بود

درون خلوتم آشوب و شر بود!

~~~~~✦✦✦~~~~~


ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت

آن وعده نادیده که دادند نباشد

یک بارتو در قصه پرپیچ و خم ما

آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

رویا باقری

~~~~~✦✦✦~~~~~


یک مسافر غنچه‌هایش یخ‌زده

یک مسافر بی کس و غربت‌زده

یک مسافر ساکن اما در سفر

یک مسافر سبز اما بی ثمر

اسماعیل رستگار ثمرین

 

عکس سفر

 

تک بیت‌های ناب راجع به مسافر

چشم مسافر که بر جمال تو افتاد

عزم رحیلش بدل شود به اقامت

سعدی

~~~~~✦✦✦~~~~~


ای مسافر دل منه بر منزلی

که شوی خسته به گاه اجتذاب

مولوی

~~~~~✦✦✦~~~~~


با مسافر، دزد چون گردید دوست

زاد و برگ آن مسافر زان اوست

پروین اعتصامی

~~~~~✦✦✦~~~~~


غره مشو مسافر در این دو سه روز که مهمانی

عاشقان را حکمت همین است که یار گیرند

~~~~~✦✦✦~~~~~


فقط نه من به هوای تو اشک می‌ریزم

که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست

فاضل نظری

~~~~~✦✦✦~~~~~


تو لااقل بزن و دور شو، به خاطر من

برو! سفر به سلامت، برو مسافر من

حامد ابراهیم پور

~~~~~✦✦✦~~~~~


ای رفیق شاعر من، آخرین مسافر من

در تو باد می‌آید… ابتدای ویرانی

سیدمهدی موسوی

~~~~~✦✦✦~~~~~


مسافر کوچکم، مرا به جا نمی‌آری؟

منم گل تو! کجا رفته است هوش و حواست؟

~~~~~✦✦✦~~~~~


پرنده بودی و از بام ِ من پرت دادند

تو ساک بستی و نام ِ مسافرت دادند

حامد عسکری

~~~~~✦✦✦~~~~~


مسافر همه عصرهای تاریخ ایم

رسیده‌ایم به یک نقطه در زمان دلت

پریا کشفی

 

عکس نوشته شعر نو مسافر

 

شعر نو درباره مسافر

مسافر تنها!

با آتش حقیرت

در سایه سار بید

چشم انتظار کدام سپیده دمی؟

احمد شاملو

~~~~~✦✦✦~~~~~


سال‌های سال

روی این نیمکت،

در همین ایستگاه

چشم‌ دوختم

به راه

تا مسافری…

مسافری که

هیچ‌گاه…

مژگان عباسلو

~~~~~✦✦✦~~~~~


مسافران سوار شدند

و ناخدا بادبان‌ها را کشید

دریا اما

صبح زودتر بیدار شده بود

و پیش از آن‌ها

رفته بود

گروس عبدالملکیان

~~~~~✦✦✦~~~~~


مسافرم

و تنهایی‌ام را در چمدانم پنهان می‌کنم

دارم لباس‌هایم را

و خودم را جمع می‌کنم

از مجموعه اشعار بکتاش آبتین

~~~~~✦✦✦~~~~~


سال‌هاست روزه‌دار است

و لالایی‌های نخوانده را

به کوچه فوت می‌کند

سخت است

باورِ اینکه

مسافرها

گاهی بر نمی‌گردند

سهیلا مولاوردی

~~~~~✦✦✦~~~~~


پای ما مسافر است

جاده‌ها ولی

به مقصدی حقیر ختم می‌شوند

آرش شفاعی

~~~~~✦✦✦~~~~~


من: بقچه مسافرت می‌بندی؟

نازی: اَر خدا بخواد می‌خوام برم جنوب!

من: با تب ِ تُو مو وُ خون ریزی؟

کی می‌خوای برگردی؟

نازی: سه میلیون سال دیگه!

من: سه میلیون سال دیگه!

چه طوری پیدات کنم؟

نازی: با قطار بیا جنوبُ

آن جا پیاده شو!

هر کجا بابونه دیدی، بو کن!

من اون جام!

حسین پناهی

 

نقاشی مسافر

 

شعر مسافر سهراب سپهری

هنوز در سفرم

خیال می‌کنم

در آب‌های جهان قایقی است

و من – مسافر قایق – هزارها سال است

سرود زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه‌های فصول می‌خوانم

و پیش می‌رانم

مرا سفر به کجا می‌برد؟

کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت‌های نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟ کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش

و بی خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟

و در کدام بهار

درنگ خواهد کرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟

سفر مرا به زمین های استوایی برد

و زیر سایه آن «بانیان» سبز تنومند

چه خوب یادم هست

عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:

وسیع باش، و تنها، و سر به زیر،و سخت

عبور باید کرد

صدای باد می‌آید، عبور باید کرد

و من مسافرم، ای بادهای همواره

مرا به وسعت تشکیل برگ‌ها ببرید

مرا به کودکی شور آب‌ها برسانید

و کفش‌های مرا تا تکامل تن انگور

پر از تحرک زیبایی خضوع کنید…

بابل، بهار ۱۳۴۵

 

عکس نوشته هایکو مسافر سیدعلی میرافضلی

 

چند هایکو درباره مسافر

مسافر گفت:

چهل سال است

دنبال کسی هستم

که باران

شرح حال چشم‌های اوست

*

مسافر گفت:

درختان را سلام از من

که هیزم‌های آنها هم

تقلای شکفتن می‌کند

در شعله آتش

*

مسافر گفت:

چترم را

به خاک خسته بخشیدم

بیا در جان من معنای باران باش

*

مسافر گفت:

رسیدن چیست؟

سرآغازی برای جستجو کردن

*

مسافر گفت:

خیابان‌گرد بسیار است

کسی اما

سراغ از قله‌ها هرگز نمی‌گیرد

*

مسافر گفت:

هیاهوی کلاغان را

سکوت روشنی دارند افراها

*

مسافر گفت:

نشانی‌های باران را اگر داری

به باران نامه‌ای بنویس

*

مسافر گفت:

چرا آیینه دلتنگ حضورت نیست؟

نگاهِ بی مخاطب

زنگ خواهد زد

*

مسافر گفت:

به آبی‌های باران

می‌سپارم دست‌هایت را

سیدعلی میرافضلی

 

عکس نوشته غصه نخور مسافر

 

دو ترانه برای مسافر

غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم

از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم

فرقی نداره بی تو بهارمون با پاییز

نمی‌بینی که شعرام همه شدن غم انگیز

غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست

اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست

غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت

فدای برق ناز اون چشمای قشنگت

غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری

من که خودم می‌دونم که تو چقدر صبوری

غصه نخور مسافر بازم می‌آی به زودی

ما رو بگو چه کردیم از وقتی تو نبودی

غصه نخور مسافر غصه اثر نداره

از دل تو می‌دونم هیچ کس خبر نداره

غصه نخور مسافر رفتیم تو ماه اسفند

بهار تو بر می‌گردی چیزی نمونده بخند

غصه نخور مسافر تولد دوباره

غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره

غصه نخور مسافر غصه کار گلا نیس

سفر یه امتحانه به جون تو بلا نیس

غصه نخور مسافر تو خود آسمونی

در آرزوی روزی که بیای و بمونی

مریم حیدرزاده

~~~~~✦✦✦~~~~~


چه دردی داره این دوری؛ من از دوری هراسونم

تو گفتی با منی، رفتی؛ بیا برگرد نترسونم

همه میگن مسافر بود، با تو کاری نداشتْ اصلا

بیا برگرد؛ که نابود شَن، تموم دشمنای من

مسافر یارِ دیروزم، تو برگرد اعتمادم کن

مسافر با منی هر روز، همین امروزُ یادم کن

همش می‌گن تو گوش من، چقد سادَم، چقد ساده

یه کاری کن که برگردی، بپیچ تو پیچِ اون جاده

دلم می‌خواد که حرفاشون، بشَن حرفای چوپونو

بذا اونا دروغگو شَن، کمک کن این دلِ خونو

مسافر یارِ دیروزم، تو برگرد اعتمادم کن

مسافر با منی هر روز، همین امروزُ یادم کن

هنوزَم زیرِ نورِ ماه تصور می‌کنم هستی

یه احساسی به من می‌گفت: به احساسم تو دل بَستی

تو نیستی این دلِ سادَم، به عشقِ تو غزل‌خونه

هنوزم غربت و دوریت، منو دائم می‌ترسونه

مسافر یارِ دیروزم، تو برگرد اعتمادم کن

مسافر با منی هر روز، همین امروزُ یادم کن

پرویز کدخدایی

 

کلام آخر

امیدواریم از مطالعه اشعار بالا لذت برده باشید. به نظر شما کدامیک از اشعار بالا دلنشین تر و زیباتر بود؟ نظرات و دیدگاه‌های خود را با ما و سایر همراهان مجله ستاره به اشتراک بگذارید.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید