سعدی شاعر پرآوازه قرن هفتم علاوه بر دیوان اشعار، صاحب دو کتاب تعلیمی بوستان و گلستان است. در دیوان اشعار سعدی «غزلیات، ترجیع بند، رباعیات، قطعات، ملحقات و مفردات» وجود دارد که رباعیات و برخی قطعات جزو دسته شعر کوتاه از سعدی محسوب میشوند. علاوه بر این گلستان به دلیل اینکه به نظم و نثر است، مشحون از تک بیتی های ناب است که شعر کوتاه محسوب میشوند. مجموعه ای که گروه فرهنگ و هنر ستاره برای مخاطبان گردآوری کرده، شامل زیباترین اشعار سعدی است.
رباعیات زیبای سعدی
عشاق به درگهت اسیرند بیا
بدخویی تو بر تو نگیرند بیا
هرجور و جفا که کردهای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرند بیا
~~~✦✦✦~~~
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحب نظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب
باشد که در آیینه توان دید و در آب
~~~✦✦✦~~~
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟
~~~✦✦✦~~~
آن یار که عهد دوستاری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
~~~✦✦✦~~~
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست
~~~✦✦✦~~~
آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو میرود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست
~~~✦✦✦~~~
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
~~~✦✦✦~~~
گر زخم خورم ز دست چون مرهم دوست
یا مغز برآیدم چو بادام از پوست
غیرت نگذاردم که نالم به کسی
تا خلق ندانند که منظور من اوست
~~~✦✦✦~~~
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست
وین جان به لب رسیده در بند تو نیست
گر تو دگری به جای من بگزینی
من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست
~~~✦✦✦~~~
کس نیست که غم از دل ما داند برد
یا چارهٔ کار عشق بتواند برد
گفتم که به شوخی ببرد دست از ما
زین دست که او پیاده میداند برد
ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد
رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد
از ماش بسی دعا و خدمت برسان
گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟
~~~✦✦✦~~~
ما را به چه روی از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
جایی که درخت گل سوری باشد
جوشیدن بلبلان ضروری باشد
~~~✦✦✦~~~
گویند مرو در پی آن سرو بلند
انگشت نمای خلق بودن تا چند؟
بیفایده پندم مده ای دانشمند
من چون نروم؟ که میبرندم به کمند
~~~✦✦✦~~~
آن درد ندارم که طبیبان دانند
دردیست محبت که حبیبان دانند
ما را غم روی آشنایی کشتست
این حال نباید که غریبان دانند
~~~✦✦✦~~~
از هرچه کنی مرهم ریش اولیتر
دلداری خلق هرچه بیش اولیتر
ای دوست به دست دشمنانم مسپار
گر میکشیم به دست خویش اولیتر
~~~✦✦✦~~~
ای بیتو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فخرست و تو را از ما ننگ
ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟
~~~✦✦✦~~~
ای دوست گرفته بر سر ما دشمن
یا دوست گزین به دوستی یا دشمن
نادیدن دوست گرچه مشکل دردیست
آسانتر ازان که بینمش با دشمن
~~~✦✦✦~~~
آن لطف که در شمایل اوست ببین
وآن خندهٔ همچو پسته در پوست ببین
نینی تو به حسن روی او ره نبری
در چشم من آی و صورت دوست ببین
~~~✦✦✦~~~
ای کاش نکردمی نگاه از دیده
بر دل نزدی عشق تو راه از دیده
تقصیر ز دل بود و گناه از دیده
آه از دل و صد هزار آه از دیده
هر روز به شیوهای و لطفی دگری
چندانکه نگه میکنمت خوبتری
گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش
بستانم و ترسم دل قاضی ببری
~~~✦✦✦~~~
ای مایه درمان نفسی ننشینی
تا صورت حال دردمندان بینی
گر من به تو فرهاد صفت شیفتهام
عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی
~~~✦✦✦~~~
گر دولت و بخت باشد و روزبهی
در پای تو سر ببازم ای سرو سهی
سهلست که من در قدمت خاک شوم
ترسم که تو پای بر سر من ننهی
برگزیده قطعات سعدی
گر مرا بیتو در بهشت برند
دیده از دیدنش بخواهم دوخت
کاین چنینم خدای وعده نکرد
که مرا در بهشت باید سوخت
~~~✦✦✦~~~
گفتم چه کردهام که نگاهم نمیکنی؟
وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟
گفتا به جرم آنکه به هفتاد سالگی
سودای سور میپزی و جای ماتم است
~~~✦✦✦~~~
در قطره باران بهاری چه توان گفت؟
در نافه آهوی تتاری چه توان گفت؟
گر در همه چیزی صفت و نعت بگنجد
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت؟
~~~✦✦✦~~~
تو آن نهای که به جور از تو روی برپیچند
گناه تست و من استادهام به استغفار
مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل
که خاکپای توام؟ خاک را چه غم ز غبار؟
~~~✦✦✦~~~
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود
که هرچه مینگرم شاهدست در نظرم
دو چشم در سر هر کس نهادهاند ولی
تو نقش بینی و من نقشبند مینگرم
~~~✦✦✦~~~
هزار بوسه دهد بتپرست بر سنگی
که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن
تو بت! ز سنگ نهای بل ز سنگ سختتری
که بر دهان تو بوسی نمیتوان دادن!
~~~✦✦✦~~~
کسی ملامتم از عشق روی او میکرد
که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟
ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک
ز من مپرس که دارم کمند در گردن
~~~✦✦✦~~~
چند گویی که مهر ازو بردار
خویشتن را به صبر ده تسکین
کهربا را بگوی تا نبرد
چه کند کاه پارهای مسکین؟
~~~✦✦✦~~~
وه که چه آزار بود من از مهر تو
لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی
سر چو برآورد صبح بپوشد گناه
روز همه روز جنگ شب همه شب آشتی
تک بیتهای ناب سعدی
هر كه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
~~~✦✦✦~~~
سعدیا! گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
~~~✦✦✦~~~
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
~~~✦✦✦~~~
برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
بگذار تا ببینم که که میزند به تیرم
~~~✦✦✦~~~
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
~~~✦✦✦~~~
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
~~~✦✦✦~~~
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
اگر مراد نیابم بقدر وسع بکوشم
~~~✦✦✦~~~
قرار بر کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
~~~✦✦✦~~~
جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
~~~✦✦✦~~~
اگر مراد نصیحت کنان ما این است
که ترک دوست بگوییم، تصوریست محال
~~~✦✦✦~~~
از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
یک بیت شعر از سعدی عاشقانه
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
~~~✦✦✦~~~
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
~~~✦✦✦~~~
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
~~~✦✦✦~~~
روی خوش و آواز خوش دارند هریک لذتی
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
~~~✦✦✦~~~
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کارآیدت آن دل که به خوبان نسپاری؟
~~~✦✦✦~~~
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
~~~✦✦✦~~~
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی خورده بودیم و گفتند بس
~~~✦✦✦~~~
به خاک پای عزیزان که از محبت یار
دل از محبت دنیا و آخرت کندم
~~~✦✦✦~~~
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجائیم در این بحر تفکر تو کجایی؟
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
~~~✦✦✦~~~
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پروراست
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
~~~✦✦✦~~~
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش، بی خبرانند
آن را که خبر شد، خبری باز نیامد
~~~✦✦✦~~~
چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا
كاه تو تیره میكند آیینه جمال من
~~~✦✦✦~~~
دوستان گویند سعدی خیمه در گلزار زن
من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست
~~~✦✦✦~~~
ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل
~~~✦✦✦~~~
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
شعر ۶ بیتی از سعدی
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا
بی دهان تو اگر صد قدحِ نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش، مرا
سعدی اندر کف جلاد غمت میگوید
بندهام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
~~~غزلیات عاشقانه سعدی~~~
شعری زیبا از بوستان سعدی
یکی گربه در خانهٔ زال بود
که برگشتهایام و بدحال بود
دوان شد به مهمانسرای امیر
غلامان سلطان زدندش به تیر
چکان خونش از استخوان، میدوید
همی گفت و از هول جان میدوید
اگر جَستم از دست این تیر زن
من و موش و ویرانهٔ پیرزن
نیرزد عسل، جان من، زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
خداوند از آن بنده خرسند نیست
که راضی به قِسم خداوند نیست
∼∼∼ اشعار آموزنده سعدی ∼∼∼
مطالب پییشنهادی:
- منتخب بهترین حکایت ها از گلستان سعدی
- حکایات سعدی؛ ۱۰ مورد از شیرینترین حکایات بوستان
- زیباترین اشعار عاشقانه سعدی
همراهان فرهیخته؛ شما میتوانید درباره روز بزرگداشت سعدی شیرازی در اول اردیبهشت، همچنین درباره آرامگاه سعدی، میعادگاه عاشقان نیز در ستاره مطالعه کنید و در پایان پیشنهاد میکنیم محبوب ترین بیت یا شعری که از سعدی در خاطر دارید را برای ما بنویسید.
مهلا
واقعا که بد بود من به همراه معنی میخواستم
بدون نام
عالیه
سوگندجون
عالی
حالا اسم من رو می خوای چیکار
خیلی خوب
عالی
من چند وقته که ازشون استفاده می کنم
مهیار
سعدیا…
مرد نکونام تویی…
بدون نام
عالی بود
باران
خوبع
علی احمدی
در شعر
گویند مرو در پی آن سرو بلند
انگشت نمای خلق بودن تا چند؟
بیفایده پندم مده ای دانشمند
من چون نروم که میبرندم به کمند؟
علامت سوال مثرا آخر اشتباه است.با تشکر
مدیر سایت
در نگارش گذشته علامت سوال حتما در پایان جمله یا مصراع نگارش میشد کمااینکه در مصراعی که فرمودید گزاره اول: «من چون نروم» سوالی است و گزارۀ: «میبرندم به کمند» سوالی نیست؛ اما علامت سوال در پایان مصراع آمده است. بهرحال سپاس بسیار از دقت شما، اصلاح شد.
Asal
عععععععععااااااااالللللللللییییییییی
مهناز
بااین که سخن به لطف آب است
کم گفتن هرسخن صواب است
عالی بود
صدیقه فرج الهی وحسن زاهدی فر
ععععععععععععععععععععععععاااااااااااااااااااااااالللللللللللللیییییییییییییی
مهدی
خیلی عالی
دریا
میگما خیلی زیادی سخته ، اگه یکم اسون بود خیلی خوب میشد، ولی من از اخریش خوشم اومد باحال بود☺❤❤❤❤❤
ملیکا
عالی بود
بدون نام
زیبا ولی زیاده شما که زدی شعر کوتاه سعدی پس بلند نباشه ولی زیبا است
حالا اسم من رو می خوای چیکار
خوبه دیگه ول کن
بدون نام
شعر سعدى كه ميگه
تو اول بگو با كيان زيستى
ايم شعر چيه
مدیر سایت
تو اول بگو با كيان زيستي * پس آنگه بگويم كه تو كيستي
ناشناس
تو اول بگو با کیان زیستی
من آنگه بگویم تو خود کیستی
بدون نام
ممنون✋
بارانا
دستتون درد نکنه