دوستت دارم کوتاهترین و زیباترین حرفی است که بین دو نفر رد و بدل میشود. دوست داشتن علاوه بر جنبههای دوستانه معمولی، جملهای عاشقانه محسوب میشود. به گونهای که دوستت دارم زیباترین هدیهای است که عاشق میتواند به معشوق خود تقدیم کند. وقتی این کلام در شعر قرار بگیرد، لطافت صد چندان پیدا میکند. از این رو اشعار درباره عشق و اشعار با محتوای دوستت دارم از پراحساسترین و شیرینترین عاشقانهها محسوب میشوند. ستاره زیباترین اشعار درباره دوستت دارم را در سه دسته اشعار سپید و موج نو، اشعار کوتاه و غزلیات به مخاطبانش تقدیم میکند.
شعر دوستت دارم از شاعران معاصر و کلاسیک
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
“سعدی”
✿☆✿
بصحرا در یکی دیوانه بودی
که چون دیوانگیش اندر ربودی
بسوی آسمان کردی نگاهی
بدرد دل بگفتی یا الهی
ترا گر دوست داری نیست پیشه
ولی من دوستت دارم همیشه
ترا گر چه بوَد چون من بسی دوست
بجز تو من نمیدارم کسی دوست
چگونه گویمت ای عالم افروز
که یک دم دوستی از من درآموز
چنان میزی، که هر دم صد جهان جمع
ز شوق او چو پروانهست زان شمع
اگرچه نه بعلت میتوان یافت
ولیکن هم بدولت میتوان یافت
اگر یک ذره دولت کارگر شد
به سوی آفتابت راهبر شد
“عطار نیشابوری”
✿☆✿
که گفتت تا بدین غایت شها روی از گدا گردان
ز بی رایی بگردان خوی و رویی سوی ما گردان
تماشای ترا بر کشته ی خویش آرزو دارم
بیا وین یک تمنا را پس از مرگم روا گردان
رخی بنما که سیمای ترا پایم ثنا گستر
قدی بر کش که بالای ترا گردم بلا گردان
یکی درخانقه باز آی و پیر پاک دامان را
به تن پیراهن تقوی گریبان وش قبا گردان
نگردانم دل از مهرت به کاوش های پی درپی
به طر آزمون یک چند کیش خود جفا گردان
جفا نیز ار نرانی دوستت دارم بحمدالله
ور این باور نمی داری شمار خود وفا گردان
ز چهر گلشن آرا خانه ام خلد برین آور
ز لعل روح بخشا کلبه ام دار الشفا گردان
به قرب و بعد از رایت نتابم رو ولی گفتم
که صبرم از خدا در خواه یا دردم دوا گردان
نعیم آخرت از دیگران ما را بس این مینو
بیا بزم صفایی را زرخ دار الصفا گردان
“صفایی جندقی”
✿☆✿
به هر دلبستنم عمری پشیمانی بدهکارم
نباید دل به هرکس بست، اما دوستت دارم
پر از شور و شعف با سر به سویت میدوم چون رود
تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم
دلآزار است یا دلخواه! ماییم و همین یک دل
ببر! یا بازگردان! من به هر صورت زیانکارم
ملامت میکنندم دوستان در عشق و حق دارند
تو بیزار از منی! اما مگر من دست بردارم
تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوست!
شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم
“فاضل نظری”
✿☆✿
شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد
نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای «نشکن!» را نمی فهمد
هزاران بار دیگر هم بگویی: «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد
من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد
چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد
برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد… کسی من را نمی فهمد
“نجمه زارع”
✿☆✿
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
قیصر امین پور
✿☆✿
برای آرزوهای محال خویش میگریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش میگریم
شب دل کندنت میپرسم آیا بازمیگردی؟
جوابت هرچه باشد بر سوال خویش میگریم
نمیدانم چرا اما بهقدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم
اگر جنگیده بودم، دست کم حسرت نمیخوردم
ولی من بر شکست بیجدال خویش میگریم
به گردم حلقه میبندند یاران و نمیدانند
که من چون شمع هرشب بر زوال خویش میگریم
نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما
بهحال آرزوهای محال خویش میگریم
“فاضل نظری”
✿☆✿
نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
-با نگاهت داغ یک رؤیای شیرین بر دلم
مینشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
بیقراری میکند در شعر هم رؤیای تو
باعث بیتابی چشمان گریانم تویی
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
«ربّنا و آتنا»ی بین دستانم تویی
گرگهای چشم تو، آدم به آدم میدرند
من نمیترسم از آن وقتی که چوپانم تویی
عشق ِ دورم از کجای قلعهام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
نه زلیخا هم نمیفهمد همین حال مرا
تا جهنم میروم حالا که شیطانم تویی
در غزلهایم شکستم، ذره ذره… راضیام
منزوی باشم، نباشم، حرف پایانم تویی
تا قیامت در میان سینه حبست میکنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی
پویا جمشیدی
✿☆✿
آمدم سوی تو هر بار ولی بیهوده
مثل آیینه به تکرار، ولی بیهوده
تا فراموش کنم برخی از اندوهِ تو را
شد دلم کوچه و بازار، ولی بیهوده
گفته بودی که سبُک می کند آدم را عشق
اینک این من! که گرانبار، ولی بیهوده…
لرزشی نیست دگر در دل و دستانم، آه!
آمده لحظه ی دیدار، ولی بیهوده…
باز دلتنگیِ تو، نان و شرابم شده است
سومین بوسه ی انکار …، ولی بیهوده
گوش کن، می شنوی؟ سوتِ قطارِ عدم است
دوستت دارم بسیار، ولی بیهوده…
عبدالحمید ضیایی
✿☆✿
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمائی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دم به دم حلقهٔ این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم
سر پر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تا شوی فتنهٔ ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشکستهام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نیست که این گونه غم افزاست فغانم
نکتهٔ عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی
پیر این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم
سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را
یاد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم
آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند
جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم
گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
نیم شب مست چو بر تخت خیالت بنشانم
که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست
“آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم”؟
“عماد خراسانی”
✿☆✿
سکهی این مهر از خورشید هم زرینتر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت:
میروی اما بدان، دریا ز من پایینتر است
ما چنان آیینهها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است
سنگدل! من دوستت دارم؛ فراموشم مکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است
“فاضل نظری”
شعر کوتاه دوستت دارم عاشقانه
دوستت داشتم
دوستت دارم
و دوستت خواهم داشت
از آن دوستت دارمها
که کسی نمیداند
که کسی نمیتواند
که کسی بلد نیست!
✿☆✿
تا شب نشده
خورشید را
لای موهایت میگذارم
و عاشق میشوم
فردا
برای گفتن
دوستت دارم
دیر است
جلیل صفربیگی
✿☆✿
من ناگزیرم از دوست داشتن
باد اگر بایستد
مرده است
مژگان عباسلو
✿☆✿
نگاه کن
پرندگان زمستانی
چگونه در دل من خود را گرم میکنند
و ماه نیمه
در طراوت روحم
نیم دیگر خود را میجوید
ببین چگونه تو را دوست دارم
که آفتاب یخ زده در رگهایم میخزد
و در حرارت خونم پناهی میجوید
دوستت دارم
شمس لنگرودی
✿☆✿
دکتر گفته است خوب میشوی
دو وعده «دوستت دارم» برایت کافیست
یکی قبل از خواب ویکی بعد آن
حالم خوب نیست
بگو «دوستت دارم» قبل خوابم را
کجا گذاشتهای
هرچه میگردم پیدایش نمیکنم
ابراهیم دررفته
✿☆✿
شبیهِ ساحل
آغوش باز کن
تا خیالِ دریا بودن کنم
خدایم باش تا با شعر عبادت شوی
مجنون بخوان مرا تا قاب بگیرم صدایت را
حالا دیگر از سینهی دیوار هم
نجوایِ دوستت دارم میآید
بیشتر دیوانگی کنم…
با من، ما میشوی؟
حامد نیازی
✿☆✿
چگونه دوستت نداشته باشم!؟
راه که میروی
با صدای قدمهایت
شاخههای درختان به رقص میافتند
پشت سرت
گنجشکها به پرواز در میآیند
و کنار پایت
گربهها خودشان را لوس میکنند
چگونه دوستت نداشته باشم!؟
چگونه؟
محسن حسینخانی
شعر نو دوستت دارم
من دلاویزترین شعر جهان یافتهام
این گل سرخ من است
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم ـ به خدا ـ
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید
تو هم ای خوب من! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری» را از من بسیار بپرس
«دوستت دارم» را با من بسیار بگو
فریدون مشیری
سلام علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
میدانی!
دوستت دارم
به هزار هزار و هزاران هزار دلیل
دوستت دارم چون دوست داشتنَت حال میدهد
خوب است، کیف میدهد
چون موهایَت ناز بر شانهات میافتد
میرقصد! در باد وِل میشود وُ میرقصم!
چون خندههایِ تو جان است
تو میخندی،
من تازه میشوم، روز نو میشود وُ
جهان تازه آغاز میشود
دوستت دارم، چون دوست داشتنَت مرا بزرگ میکند
بزرگ میشوم بزرگ دیده میشوم
دردهام خوب میشود وُ دلتنگیهام
انتظار،
انتظارِ اینکه دوباره بیایی
دوباره بگویی سلام
دوباره دوستت دارم مُدام
سلام،
میآیی برویم بهار بیاوریم،
آخر امسال دیر کرده است
میترسم!
با این زمستانِ بی برف وُ هوایِ دم کردهیِ محبوس
میترسم راه را خطا روَد وُ
به خانهیِ ما نیاید
چهقدر تو مهربانی!
چه خوب است که اینهمه دوستت دارم
افشین صالحی
∼ ♥ شعر عاشقانه بلند دوستت دارم ♥∼
دوستت میدارم
تو به زندگی میمانی
به نوشیدن جرعهای آب در فاصلهی دو رؤیا
به بوییدن عطرِ یکی نامهْ پیش از گشودنش
به سلام هر سپیدهدم
به فرونشاندن عطش اطلسیها
به زنگ بیهنگامِ تلفن
با خبری گوار یا ناگوار
به پرسیدن نشانی آشتی از عابری اخمآلود
به گشودن پنجره رو به بیحیایی باران
به تماشای چهرهی ماه از شکاف پردهها
به شبنمی که کنجِ چشمان یکی کودک مینشیند
آنسوی ترکهی نخست ناظم دبستان
به بوییدن گونهی سیب پیش از گاز زدن
به شنیدن صفحهای پرغبار از خنیاگری مرده
به تحریر شرحهشرحهی او در گردنههای گریان ترانه
به قدم زدن در گورستان
به ریسه رفتن فاحشهای تنها در شب تار
به رقص پُر شتاب پشهها
فراگِرد چراغ کوچه
به بالا پریدن گربه از دیوار
و به انتظار
و من تو را دوست میدارم
چرا که دوست میدارم زندگی را
آب را و رؤیا را
بوییدن نامه را
سلام سپیده و عطش اطلسی را
زنگ تلفن و اخم عابر را
ماه را و پنجره را
شکاف پرده و چشمان کودک را
بوسهی سیبُ غبار صفحه را
تحریرُ ترانه را
گورستانُ فاحشه را
رقصُ گربه را
و انتظار را!
یغما گلرویی
✿☆✿
این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمیتابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوسها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمیآید
رسول یونان
پیشنهاد: اگر می خواهید با ارسال یک شعر زیبا، رفاقت و روابط دوستی خود را پایدار نگه دارید، می توانید از مجموعه شعر رفاقت و شعر درباره دوست استفاده کنید.
چرا به یاد نمیآورم؟!
من آدمی را دوست میداشتم
ستاره و ارغوان را دوست میداشتم
شکوفه و سیگار و خیابان را دوست میداشتم
گردهمایی گمانهای کودکانه را دوست میداشتم
نامهها، ترانهها و غروبهای هر پنجشنبه را دوست میداشتم
آواز و انار و آهو را دوست میداشتم
من نمیدانم، من همه چی را دوست میداشتم…
چرا به یاد نمیآورم؟! گفتم از کنار پنجره
از روبروی آن کلاغ که بر آنتن بامی کهنه میلرزد
از روبروی تماشای ماه، از کنار تفکری تشنه، کنار میآیم
گفتم کنار میآیم، اما نه با هر کسی
اما کنار تو را دوست میدارم
اما دوست داشتن را…دوست میدارم
چرا به یاد نمیآورم؟ جنبش خاموش خوابهای ماه
توهم دیدار کسی در انتهای جهان
تعبیر غزلی از حوالی حافظ
و سؤالی ساده از کودکی یتیم، گویا اواسط زمستان بود
که من راه خانه ای را گم کردم
من از شمارش پلهها هنوز میترسم
سیدعلی صالحی
♥ شعر در مورد دوست داشتن ♥
برای چیدن گل سرخ، نه ارّه بیاور، نه تبر!
سرانگشتِ سادهی همان ستاره بیآسمانم… بس
تا هر بهار به بدرقهی فروردین
هزار پاییز پریشان را گریه کنم
هم از اینروست که خویشتن را دوست میدارم
برای کُشتن من، نه کوه و نه واژه
اشارهی خاموش نگاهی نابهنگامم… بس
تا معنی از گل سرخ بگیرم و شاعر شوم
هم از این روست که تو را دوست میدارم
برای مُردهی من، نه اندوهِ آسمان و نه گور زمین،
تنها کابوس بیبوسهْرفتنِ مرا از گفتگوی گهواره بگیر
من پنجهی پندار بر دیدگان دریا کشیدهآم
پس شکوفهکن ای ناروَن، ای چراغ، ای واژه!
اینجا پروانه و پری به رویای مزمور ماه،
دریچهای برای دل من آوردهاند
هم از این روست که جهان را دوست میدارم
✿☆✿
همه چیزمان شرطی شده
زنگ بزنی، زنگ میزند
پیغام بدهی، پیغام میدهد
دلت تنگ شود، دلش تنگ میشود
فقط این دوست داشتنِ لعنتیست
كه شاملِ هیچ بند و تبصرهای نمیشود
كه اگر بفهمد دوستش داری،
بار و بندیلش را جمع میكند و میرود
علی قاضی نظام
سکوت کردهام و صدایم
زندانبانِ زنی ست
که میخواهد بگوید:
«دوستت دارم»
عزیزم!
با بغضی که گلویم را میفشارد
با کلامی که از شکنجه ترسیده است
دهانم، تنها به بوسیدن تو گشوده میشود
عشق، رازیست که در سینه حبس کردهام
عشق، دوستت دارمیست
که در صدایم بال بال میزند
بعد از این
هر پروانهای که از حنجرهام بگریزد
تنها روی انگشتهای تو مینشیند
مهسا چراغعلی
✿☆✿
دوستت خواهم داشت
باشد که بودن در آسمانِ این خانه را
از ستاره بیاموزی
که من در شب
خودم را یافتهام
تو را
و حضورِ نوری که خفتگان را
به عشق بیدار میکند
دوستت خواهم داشت
باشد که هر پنجره
خاطرهای باشد
برای انتظار در باران
و بارانِ در انتظار
که این کوچه
پر از عطرِ دیدارهای دوباره است
نیکی فیروزکوهی
~* شعر دوست داشتن معشوق *~
ببخشید که دوستت دارم
ببخشید که ناگهان پیدایم شد
ببخشید که حس خوبی به تو دارم
ببخشید که بد بودم، کم بودم، یا دیر رسیدم
که انتظار زیادی از تو دارم
ببخشید که حتی
هر چند لحظهای کوتاه
نتوانستم بگویم دوستت دارم
ببخش و در یک قدمی دوست داشتن این پا و آن پا نکن
دیگر نمیخواهم فعلهایم ماضی شوند
نمیخواهم «دوستت دارم»، «دوستت داشتم» شود
در هر حال اما
ببخشید که من دوستت دارم
بهنود فرازمند
کلام آخر
گویی جمله دوستت دارم شعر کوتاه دلنشینی است که در زبان شاعران مختلف رنگ و بوی متفاوتی گرفته است. اشعار عاشقانه به بهترین شکل حس و حال ما را برای دیگران بیان میکنند. امیدواریم از مطالعه اشعار بالا لذت برده باشید. پیشنهاد میکنیم ۵۰ جمله فلسفی عاشقانه را نیز از نظر بگذرانید. به نظر شما کدام یک از اشعار بالا به بهترین شکل حس و حال عاشقان را بیان می کند؟ نظرات خود را با ما و سایر همراهان مجله ستاره در بخش نظرات به اشتراک گذارید.