شعر در مورد امام زمان اگرچه در دسته شعر آیینی قرار دارد؛ اما چه بسیار شاعرانی که به عنوان شاعر آیینی شناخته نشدهاند و در عرض ارادت به حضرت مهدی (عج) اشعار زیبایی تحت عنوان بهترین شعر برای ولادت امام زمان و شعر برای آغاز امامت ایشان سرودهاند و احساسات خود مانند دلتنگی در غیبت امام زمان، به تنگ آمدن از ظلم و بیداد، دوستی اهل بیت، غم بیوفایی شیعیان و… را در قالب شعر غروب جمعه برای امام زمان بیان کردهاند. در این میان گل نرگس یکی از نمادهای امام زمان است؛ به همین خاطر در میان مجموعه شعر در مورد گل نرگس، اشعار بسیاری در مورد امام زمان وجود دارد.
ضمن دعا برای تعجیل در فرج و ظهور آن حضرت، شما را به خواندن بهترین اشعار در مورد امام زمان (عج) دعوت میکنیم.
شعر در مورد امام زمان (عج) بلند
جز رحمت چشمان تو، دنیا چه میخواهد
تشنه به غیر آب، از دریا چه میخواهد
حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات، این قوم از موسی چه میخواهد
شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم
دل مرده نوعاً از دَم عیسی چه میخواهد؟
پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی
مجنون جز این پیغام، از لیلا چه میخواهد
پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من
جز دل خوشی، یعقوب نابینا چه میخواهد
تا کیسه ما پر شود احسان تو کافی است
مسکین به جز خیرات از آقا چه میخواهد
چیز مهمی نیست این که ما چه میخواهیم
باید ببینیم آن جناب از ما چه میخواهد
ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه
غیر از ظهور تو مگر مادر چه میخواهد
علی اکبر لطیفیان
*✦*✦*
دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم
از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که میزنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بیتابیم
دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد
مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصههای سردابیم
بی تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین
یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم
کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچکمان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم
گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»
آمدی بغض کوچهها وا شد، اشکها قطره قطره دریا شد
با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم
قاسم صرافان
*✦*✦*
ایجاز شاعرانه چشم تو تا کنون
ما را کشانده است به اعجازی از جنون
هر روز در هوای تو پرواز میکنیم
هر روز میشویم چو خورشید، سرنگون
تا آستین به قصد تو بالا زدیم شد
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون
باید امید هر چه فرج را به گور برد
بیهوده میبری دل ما را ستون ستون…
این شعر هم ردیف غزلهای چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون
مرتضی آخرتی
*✦*✦*
من را نمیشناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو مینازم
شادم که مثل عده معدودی، شعری برای نام نمیسازم
شعرم برای توست شعاری نیست، کشتی برای موجسواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم، وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست، قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشهای ازلی دارد، پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگر چه هیچ نمیارزد، سوزانده است نام و نشانم را
میسوزم و به هیزم ابیاتم، بیتی به عشق شعله میاندازم
یا صاحبالزمان و زمین موعود، دانای هر که آمد و هر چه بود
گمنامم و تویی تو، که میدانی، تنها به نام سبز تو مینازم
نغمه مستشار نظامی
*✦*✦*
آقا قسم به جان شما خوب میشوم
باور کن آخرش به خدا خوب میشوم
حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
با یک نگاه لطف شما خوب میشوم
این روزها ز دست دل خویش شاکیم
قدری تحملم بنما خوب میشوم
من ننگ و عار حضرتتان تا به کِی شوم
کِی از دعای اهل بکا خوب میشوم
جمعی کبوتر حرم فاطمی شدند
من هم شبیه آن شهدا خوب میشوم
گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است
در چشمه سار ذکر و دعا خوب میشوم
من بدترین غلام حقیر ولایتم
ای بهترین امام، بیا، خوب میشوم
با این همه بدی به ظهور شما قسم
با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم
سیدمحمد میرهاشمی
فکری برای وضع بد این گدا کنید
باشد قبول من بدم اما دعا کنید
هر کار میکنم دلم احیا نمیشود
قرآن به نیت من بیچاره واکنید
بیدردی است دردِ من در به در شده
بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید
برگشتهام به سوی شما ایها العزیز
در خیمهگاه خویش مرا نیز جا کنید
بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟
قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید
در پشت خانه تو نشستن مرا بس است
اصلاً که گفته حاجت من را روا کنید؟!
محمدجواد شیرازی
*✦*✦*
ما را در آورده از پا، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بی قراری؟
این خانهها بی حضورت، زندان زجر و شکنجهست
شوقی به خواندن ندارد، در این قفسها، قناری
ای عیدِ جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی
ای چشمها در فراقت، از اشک، چون رودِ جاری
در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم
ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری
نه کوفی بیوفائیم، نه اهل مکر و ریائیم
ما بنده تحت امریم، تو صاحبُ الاختیاری
مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما
میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری
هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است
در چشم ما گنج قارون، بی توست عینِ نداری
از قول کعبه اجازه ست از تو بپرسم سوالی
کِی دست پُر مِهر خود را بر شانهام میگذاری؟
محمد قاسمی
*✦*✦*
وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان
یعنی منم که زندهام از اشکهایتان
داوود من! دوباره بخوان تا که عالمی
ایمان بیاورد به طنینِ صدایتان
از این همه سحر که گذشته است میشود
یک شب نصیب این دل من هم دعایتان
این اشتراک چشم من و چشم خیستان
من گریهام به کشته کرببلایتان
آقا اجازه میدهید هر وقت آمدید
نقاشیم کنند مرا زیر پایتان؟
یک روز عاشقانه تو از راه میرسی
آن روز واجب است بمیرم برایتان
علی اکبر لطیفیان
*✦*✦*
ای منجی دلهای خزان دیده کجایی
کی میرسد آن جمعه موعود بیایی
ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو
مافوق مکان در نظر اهل ولایی
کنزُ الفقرایی و همانند نداری
تو رحمت موصوله احسان خدایی
عیب از دل ما نیست گرفتار تو هستیم
عیب است کریمان که برانند گدایی
ای زائر تنهای سحرهای مدینه
دلسوخته از روضه اُم النجبایی
باید که تقاص دم مظلوم بگیری
چون منتقم خون امام الشهدایی
یک جمعه بیایی همه باشیم کنارت
گر میل کنی یا که اراده بنمایی
احسان محسنیفر
*✦*✦*
افسوس میخورم که غایبم از انتظار تو
شرمنده بی سلام رد شدهام از کنار تو
پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور تو
باور نمیکنم که رد شدهام از مدار تو
جانی نمانده است که بخشم چو حاتمی
نرگس شدی که من نشوم مثل خار تو
چشمی که خرج راه تو شد بینشش دهند
هستم همیشه در پی ستاره دنبالهدار تو
افسوس میخورم که نخوردم به درد تو
من با دعای فاطمه شده ام بی قرار تو
آقا ببخش آنچه که کردم تو را شکست
جز دردسر چه سود شوم حال یار تو
دستم بگیر زندگیام رو به راه کن
من آرزوم همین است شوم مهزیار تو
مصطفی نصری
به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت کون و مکان چشم به راه
سالها میرود و حرف دل من این است
تا به کی صبر کنم؟ تا چه زمان چشم به راه؟
شهر یکپارچه از دوری تو میگرید
همه از مرد و زن و پیر و جوان چشم به راه
در نبودت همه چیز از جریان افتادهست
کوه و دشت و چمن و رود روان چشم به راه
غصههای دلش از موی سپیدش پیداست
پدرم با دل خون، قد کمان، چشم به راه
مهدیه آمدنام فلسفه دارد، آری
غیر از این است همه منتظران چشم به راه؟
تا به هنگام گذر بذل محبت بکنی
این گدا را سر راهت بنشان چشم به راه
آل یاسین و سمات و فرج و ندبه و عهد
شیخ عباس و مفاتیح جنان، چشم به راه
حکم احداث حریم حسنی دست شماست
سالیانیست بود «فرشچیان» چشم به راه
تا بگویند برایت غزل جمعه وصل
«شفق» و «میثم» و امثال «حسان» چشم به راه
سحری هم که شده سمت حسینیه بیا
که نشستیم همه دل نگران چشم به راه
علیرضا خاکساری
*✦*✦*
هر چند غرق مشکلیم اما به زودی
میآید آن حلال مشکلها به زودی
پیداست پشت ابر غیبت روی خورشید
پس میشود روشن دو چشم ما به زودی
در پوست خود هم نمیگنجیم از شوق
چون که به زودی میرسد آقا به زودی
صبح ظهورش میرسد از سمت مکه
دنیا گلستان میشود یکجا به زودی
صوت دل انگیز اذانش پخش گردد
مثل اذان اکبر لیلا به زودی
با «اشهد ان علیاً حجة الله»
خوشحال گردد مادرش زهرا به زودی
با ذکر «یا زهرا» رَود سمت مدینه
تا که بگیرد انتقامش را به زودی
با هیزمی که یادگاری مدینه است
یک کوه آتش میکند برپا به زودی
از خاک بیرون میکشد آن قاتلین را
حکم قصاصش میشود اجرا به زودی
شهر مدینه غرق در زوار گردد
مثل خراسان میشود آن جا به زودی
گلدسته، گنبد، پنجره فولاد و مرقد
صحن بقیعش میشود زیبا به زودی
بالای سقاخانه آن مینویسد
یا عمی العباس، یا سقا، به زودی
از دست زهرا مادرش میگیرم آخر
برگ برات کربلایم را به زودی
محمد فردوسی
*✦*✦*
خراب کردهام آقا خودت درستش کن
امید آخر دنیا خودت درستش کن
نمانده پشت سر من پلی که برگردم
خراب کردهام آقا خودت درستش کن
ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم
به حق حضرت زهرا خودت درستش کن
گرفت دست مرا هرکسی، زمینم زد
شکست بال و پرم را خودت درستش کن
سفال توبه خود را شکستهام از بس
ترکترک شده اما خودت درستش کن
اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت
برای محشر کبری خودت درستش کن
ثمر نداده درخت «الهی العفو»م
به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن
شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
سفر به کرببلا را خودت درستش کن
موسی علیمرادی
*✦*✦*
ما را بزن دوباره صدا هرچه خواستی
مثل غلام، مثل گدا، هرچه خواستی
پُر کن دوباره کیل مرا «ایها العزیز»
یابن الحسن برای خدا هرچه خواستی
آقا بریز «حین تُصَلی و تَقنُتَ»ت
در دست خالی فقرا هرچه خواستی
دل را تکاندهایم از اغیار، پس بیا
دیگر فراهم است بیا هرچه خواستی
من مهزیار تو شدهام محض یاریات
جان میدهم برای تو با هرچه خواستی
وقتی «بنفسی أنت» مرا میکنی قبول
یا هرچه خواستم شده یا هر چه خواستی
چون مستجاب میشود آقا فرج بخواه
دور ضریح کرب و بلا هرچه خواستی
یادی بکن ز هر که نرفته به کربلا
در مرقد امام رضا هرچه خواستی
رضا دینپرور
*✦*✦*
این چنین احساس کردم بین رؤیا بارها
میزنم بوسه به دست و پایت آقا بارها
خواستم تا مهزیارت باشم اما روز و شب
سبز شد در پیش رو «اما اگر»ها، بارها
با چنین وضع وخیم و رو به قبله بودنم
حال و روزم را شدی هر روز جویا بارها
ای طبیبی که به دنبال مریضت میروی
با وجودی که مرا کردی مداوا بارها…
کور بودم که تو را نشناختم، عیب از من است
شد حجاب دیدگانم حب دنیا بارها
این همه گفتی که دور معصیت را خط بکش
من ولیکن کردهام امروز و فردا بارها
چشمپوشی از گناهان معنیاش این است که
با تغافل میکنی با من مدارا بارها
کشتی اُنس مرا طوفان شهوت غرق کرد
ریخته بار مرا در قعر دریا بارها
جنس نامرغوب بیخ ریش صاحب میشود
آه آقا روی دستم مانده حالا «بارها»
بارهایم را خریدی ای خریدار کریم
مادرت بس که سفارش کرد من را بارها
محمد فردوسی
دلم از زلف پریشان تو آشفتهتر است
سهمم از هجر تو چشم تر و خونِ جگر است
ذرهای خاک شود مانع وا گشتن پلک
پاک بنما که چنین بودن من دردسر است
با خبر نیست کسی از غم پنهانی من
با وجودی که دلم از تب تو شعلهور است
کار دل بی تو فقط سوختن و ساختن است
چه کند آن که ز دلدار خودش بیخبر است
آتش دوری تو بال برایم نگذاشت
بی پر و بال به دور تو پریدن هنر است
پای من تا به سر کوچهتان هم نرسید
طاقت من ز اویس قرنی بیشتر است
غرق ظلمت شدهام، روشنی چشم جهان!
دیده بیرمقم تا تو بیایی به در است
امیرحسین حیدری
*✦*✦*
آن کس که سر به مقدم جز او نمیزند
چون کلب راه پرسه به هر کو نمیزند
این نامرتبی مرا سرزنش نکن
آشفته حال شانه به گیسو نمیزند
لنگی که پهن کردهام اینجا عبادت است
سجاده با گلیم گدا مو نمیزند
دل که نسوخت گریه به هق هق نمیرسد
شمع سحر نسوخته سوسو نمیزند
توحید را به غیرت پروانه دادهاند
میسوزد و به هیچ کسی رو نمیزند
مجنون بدون دم زدن عاشق نمیشود
پس نیست عاشق آن که دم از او نمیزند
عاشق همیشه پشت سرش حرف میزنند
اما ز پا میافتد و زانو نمیزند
جاروکش تشرف گریه است این مژه
بیهوده چشم را مژه جارو نمیزند
با یک نگاه تو جگری خون شد از دلم
زخمی که چشم میزند ابرو نمیزند
میمیرم و ز وصل تو حرفی نمیزنم
حرف وصال را که سیهرو نمیزند
گیسو سپید کرد زلیخا به پای تو
از این به بعد دست به گیسو نمیزند
علی اکبر لطیفیان
*✦*✦*
از خود فرار کردم و لا یُمکِنُ الفِرار
امشب دوباره آمدهام بر سر قرار
رسوای خویش گشتم و غرق خجالتم
من آمدم ولی تو به روی خودت نیار
من در میان راه زمین خوردهام بیا
از بس که بار آمده بر روی دوش، بار
آنقدر در حجاب خودم غوطه میخورم
حتی تو را ندیدهام این گوشه و کنار
امشب که گریههای تو باران گرفته است
از چشم خشکسال منم قطرهای ببار
اصلاً وکیل ما تو و ما هیچ کارهایم
ما خویش را به دست تو کردیم واگذار
در انتظار آمدنم ایستادهای
شاید به این امید که میآیمت به کار
امشب برای این که بیایی به پیش ما
انگشت روی روضه دلخواه خود گذار
امشب مرا به خانه مادر ببر که باز
آنجا نشسته چشم کبودش به انتظار
ما را ببر که گریه بریزیم پشت در
مانند بچههای عزادار و بیقرار
رحمان نوازنی
*✦*✦*
حرف از غروب جمعه شد و مرز غم شکست
کهنه غرور کاغذ و بغض قلم شکست
مانند هفتههای گذشته زبان گرفت
جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست
هرشب دلت شکست و دل ما ترک نخورد
شرمندهایم از اینکه دل مرده کم شکست…
اسماعیل شبرنگ
*✦*✦*
غصه هجران یارم کار دستم میدهد
روزگاری انتظارم کار دستم میدهد
گریه خواهم کرد هر آیینه بر احوال خویش
چشمهای بی قرارم کار دستم میدهد
باخودم میگویم آقایم رهایم میکند
آخرش این حال زارم کار دستم میدهد
با گناهان روز و شب احساس سنگینی کنم
عاقبت این کولهبارم کار دستم میدهد
هم دروغ مستحبی هم خیانت هم دغل
وای من این کسب و کارم کار دستم میدهد
سفره پر زرق و برقی دارم اندر خانهام
لقمههای شبهه دارم کار دستم میدهد
گرچه آزادم ولی گویم اسیری بهتر است
انتخاب و اختیارم کار دستم میدهد
«لیت شعری» بر لب اما بیتفاوت گشتهام
های و هوی هر شعارم کار دستم میدهد
فکر و ذکرم شد ردیف شعرهای تازهام
این غزلهایی که دارم کار دستم میدهد
بدحسابم، حضرت زهرا ضمانت میکند؟
اعتباری که ندارم کار دستم میدهد
دست من خواهد گرفت آن خانمی که ناله زد
دست افتاده ز کارم کار دستم میدهد
علیرضا خاکساری
تو آمدی بهار شد، من از بهار عاشقم
دلم چه بی قرار شد، چه بی قرار عاشقم
مرا به دار هم کشی، دست ز تو نمیکشم
به خنده ام نگاه کن، به روی دار عاشقم
تو بهترین ترانهای، سرود عاشقانهای
تو نازدانهای و من، ترانه وار عاشقم
تو خوبِ خوبها و من، بد بدان عالمم
بخر مرا ثواب کن، گناهکار عاشقم
هزار جمعه چشم من، شدست چشمهی غمت
نیامدی! هنوز هم، هزار بار عاشقم
هزار سال بعد تو، خوشی ندیده روزگار
بدون تو در این شب، سیاه و تار عاشقم
هوای جمعه های من، پر است از غریبی ات
غروب جمعه بیشتر، غریب و زار عاشقم
تو آه سرد میکشی، من انتظار میشکم
تو را ندیده ام ولی، در انتظار عاشقم
عماد بهرامی
*✦*✦*
زیباترین بهانه برای سرودنی
تنها دلیل خلقت بود و نبودنی
با تو شروع میشود این بار شعرمن
زیرا فقط تویی تو هوادار شعر من
گلواژه ی تمام غزل ها قصیده ها
سبک جدید گویش و طراح ایده ها
پایان خواب های دروغین به دست توست
جان دوباره دادن بر دین به دست توست
میخوانمت به نام خودت آسمان عشق
سوگندمیخورم به تویعنی به جان عشق
از سختی تمامی دوران دلم گرفت
از این همه گناه فراوان دلم گرفت
ازاین همه دورویی وبی مهری و نفاق
از قحطی و نبودن ایمان دلم گرفت
نوری که بی تو جلوه کند تار میشود
حتی بهشت بی تو همان نار میشود
بی سمت وسوترازهمه ی بادهای شهر
حرف رسیدن تو چه تکرار میشود
این روزها بدون تو شب جلوه میکنند
این آسمان بدون تو آوار میشود
باید بیایی از سفر ای سایه ی سپید
خورشید از نبودن تو تار میشود
دنیا مرابه غیرتو مشغول کرده ست
در غرب ضدِّ آمدنت کار میشود
تو نیستی و این همه بغض ترک ترک
دارد به روی سینه تلمبار میشود
پس زودتر بیا ز سفر ای صبور من
آخر شکست پای ظهورت غرور من
برگرد تا که آینه ها بی تو نشکنند
آیینه ها حکایت جان و دل منند
برگرد تا که خنده شودگریه های ما
پیش خدا رود نفس ” ای خدای ما “
برگرد ای طراوت سرسبز باغ ها
پایان بده به عمر دراز فراق ها
برگرد اصل مطلب و خاطر نشان عشق
سوگند میخورم به تویعنی به جان عشق
ما هر چه میکنیم که آدم نمیشویم
بر خیمه گاه سبز تو محرم نمیشویم
تقصیر ماست این همه دوری و انتظار
ما حق مان همیشه خزان است نه بهار
ما عاشقیم و هیچ دعایی نمیکنیم
ما فکر میکنیم ریایی نمیکنیم
ما بیخودی به نام تو سوگند میخوریم
وقتی که از گناه و جهالت همه پُریم
ما که لیاقت تو و عشقت نداشتیم
بیخود به روی نام خود”عاشق”گذاشتیم
محمدحسن بیات لو
از میان اشکها خندیده میآید کسی
خواب بیداری ما را دیده میآید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده میآید کسی
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده میآید کسی
کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده میآید کسی
خواب دیدم، خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده میآید کسی
*✦*✦*
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
علی اکبر لطیفیان
*✦*✦*
دیدن روی شما کاش میسر میشد
شام هجران شما کاش که آخر میشد
بین ما فاصلهها فاصله انداختهاند
کاش این فاصله با آمدنت سر میشد
شهر ما بوی خدا داشت، دوباره ای کاش
با ظهورت نفس شهر معطر میشد
پاک میشد دل تاریک به لطفت ای کاش
مالک خانه دل ساقی کوثر میشد
طاقتم طاق شد از دوری دلگیر شما
جمعه آمدنت کاش مقدر میشد
صبح و شب اهل دلی زمزمه میکرد ای کاش
پسری منتقم سینه مادر میشد
کاش میشد حرم از دست تو سیراب شود
دست تو یاور عباس دلاور میشد
*✦*✦*
ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن
صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن
چشمم به راه ماند بیا و شبی از این
پسکوچههای خاکی قلبم عبور کن
آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان
قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن
آقا بیا و روضه بخوان، زینب (س) و شام
با اشک روضه قلب مرا هم بلور کن
آقا بیا و روضه بخوان روضه عطش
یادی ز مشک پاره و اشک و تنور کن
آقا بیا و روضه بخوان فاطمیه را
سرداب خشک چشم مرا هم نمور کن
صبر و قرار رفته ز دلهای عاشقان
با دست عشق آتش دل را صبور کن
راه نفس نمانده بیا ای گل امید
آقا بیا و رنج و بلا را تو دور کن
دجالهای دشمن دین جلوه کردهاند
چشمان فتنههای زمان را تو کور کن
*✦*✦*
نگاه رحمتت بر ماست، میدانم که میآیی
ز اشک دوستان پیداست، میدانم که میآیی
گذشته چارده قرن و هنوز ای یوسف زهرا
تو تنها و علی تنهاست میدانم که میآیی
به گوش شیعه از پشتِ در آتش زده گویی
صدای ناله زهراست میدانم که میآیی
به یاد کربلا، کرب و بلا شد عالم امکان
زمان، هر روز عاشوراست، میدانم که میآیی
هنوز آیات قرآن از لب جدت به نوک نی
به گوش زینب کبراست، میدانم که میآیی
به یاد آب آب تشنگان، چشم محبانت
ز اشک و خون دل دریاست، میدانم که میآیی
هنوز آن زخم پیکانی که بر چشم عمویت خورد
به چشم خون فشان ماست میدانم که میآیی
تماشای خیالی سر اصغر به نوک نی
شرار آتش دلهاست میدانم که میآیی
به خون پاک مظلومان عالم میخورم سوگند
که مهدی مصلح دنیاست میدانم که میآیی
اگر چه غایبی «میثم» به چشم خویش میبیند
لوای دولتت برپاست میدانم که میآیی
*✦*✦*
فانیام، آغاز و پایانی ندارم جز خودت
محیی الاموات من، جانی ندارم جز خودت
سالها محتاج نانم از تنور خانهات
از کسی در سفرهام نانی ندارم جز خودت
باز هم دارم غزلها را بهانه میکنم
قصدی از شعر و غزل خوانی ندارم جز خودت
هر کسی که دل به او بستم دلم را زد شکست
با دل ویرانه خواهانی ندارم جز خودت
یک زمانی هم اگر حرفی ز آبادی شود
در خراب آبادِ دل، بانی ندارم جز خودت
چارهای کن، غفلتم از تو جدایم کرده است
چارهای هنگام حیرانی ندارم جز خودت
مینشینی پیش چشمم باز انکارت کنند؟!
مثل یعقوبم که برهانی ندارم جز خودت
پاره کردم این گریبان را بدانی عاشقم
بهرِ کَس پاره گریبانی ندارم جز خودت
در پشیمانی، پشیمان از پشیمانی شدم
راهحل از این پشیمانی ندارم جز خودت
بین خلوتگاه قبرم شک ندارم آخرش
فاتحه خوانی و مهمانی ندارم جز خودت
در قیامت هم بهشت من تویی یابنالحسن
خوب میدانی که رضوانی ندارم جز خودت
آرزویم کربلا رفتن به همراه شما است
همسفر تا کوی جانانی ندارم جز خودت
خواستم نزدیکتر باشم به آقایم نشد
تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد
خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم
بندها را وا کنم از دست و پاهایم نشد
ندبههای جمعه را هی خواب میمانم ببخش
سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد
ظاهراً ذکر تو را میگویم اما باطناً
در میان عاشقانت باز هم جایم نشد
راه دیدار تو این بار از حرم شد باز، حیف
خواستم تا محضر تو با سرم آیم نشد
گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسن
سر به خاک مقدمت ای یار میسایم، نشد
دائماً میچرخم آقا جان به دور معصیت
از دو چشم خیس تو هر بار، پروایم نشد
کربلایم دیر شد، دارم خجالت میکشم
آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد؟
*✦*✦*
یا رب ز غمش تا چند اشکم ز بصر آید
بنشسته سر راهش، شاید ز سفر آید
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
کوکب شِمُرم هر شب، شاید که سحر آید
هر دم که رخش بینم خواهم دگرش دیدن
بازش نگرم شاید یک بار دگر آید
از دیده نهان اما اندر دل من جایش
او را طلبم هر شب شاید که ز در آید
با کس نتوانم گفت من راز درون خویش
کز درد غم هجرش دل را چه به سر آید
میسوزم و میسازم از درد فراق اما
تیر غم او بر دل افزون ز شمَر آید
«حیران» به فغان تا کی با محنت و غم همدم
یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
*✦*✦*
مرا گویی که چونی؟ چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
به فریادم ز تو، هر روز، فریاد
از این فریاد روز افزونم ای دوست
شنیدم عاشقان را مینوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست؟
تو گفتی: گر بیفتی گیرمت دست
از این افتادهتر کا کنونم ای دوست؟
غزلهای نظامی بر تو خواندم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
*✦*✦*
شدم بر صورتی عاشق که بر مه میکند غوغا
چه صورت؟ صورت دلبر، چه دلبر؟ دلبر زیبا
اگر رویش نمیبینم دو چشمم چشمهای گردد
چه چشمه؟ چشمه لؤلؤ، چه لؤلؤ؟ لؤلؤی لالا
اگر در باغ بخرامد دو صد غلغل برانگیزد
چه غلغل؟ غلغل بلبل، چه بلبل؟ بلبل شیدا
خیالی را که میدارم غمم را همدمی باشد
چه همدم؟ همدم محرم، چه محرم؟ محرم دلها
نگار من به صد خوبی دو زلفش نکهتی دارد
چه نکهت؟ نکهت عنبر، چه عنبر؟ عنبر سارا
مرا از بهر جانانی نظامی شربتی باید
چه شربت؟ شربت قاتل، چه قاتل؟ قاتل جانها
*✦*✦*
وقت است که از چهره خود پردهگشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی
عمری ست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظه برگشتن مایی
میخواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی
امشب شدهای زائر آن تربت پنهان؟
یا زائر دلسوخته کرب و بلایی
ای پرسش بیپاسخ هر جمعه عشاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بِزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
به سمع پادشه کامگار ما نرسد
(شعر در وصف امام زمان از حافظ شیرازی)
*✦*✦*
سلام ای ماه مهجور زمستانهای ابرآلود!
چرا دیگر نمیتابد سرودت از محاق رود
مگر روح اساطیر کهن باران بباراند
به روی سرزمینهای اسیر حلقههای دود
به روی بامها آیینهها گرم تماشایند
افقهای تباهی را برآ ای طلعت موعود
نفیر کوزههای تشنه اعصار میگوید
که عشق این ماه سرگردان زمانی این حوالی بود
تو را با خوشه پروین همیشه جستجو کردم
از آن روزی که از پردیس جاویدان شدم مطرود
دلم را این پرستوی غریب آشیان بر دوش
بهار خاطراتت خوانده تا آفاق نامحدود
الا ای ماه مهجور زمستانهای ابرآلود!
تو را تا کهکشان زخم موزونی دگر بدرود
*✦*✦*
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را
ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل
بر زلف خم به خم زن دست گرهگشا را
فخر جهانیان شد ننگ صنم پرستی
جانا ز پرده بنمای روی خدا نما را
ای آشکار پنهان برقع ز رخ برافکن
تا جلوهات ببینم پنهان و آشکارا
بی جلوهات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را
بازآ که از قیامت برپا شود قیامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را
ای پردهدار عالم در پرده چند مانی
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را
بازآ که بیوجودت عالم سکون ندارد
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را
حاجت به توست ما را ای حجت الهی
آری به سوی سلطان حاجت بود گدا را
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را
ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت
درمان کن ای مسیحا این درد بیدوا را
ای پردهدار عالم در پرده چند پنهان
بازآ و روشنیبخش دلهای باصفا را
*✦*✦*
عشق از سرای این دل من پا نمیشود
مجنون دلش به جز سوی لیلا نمیشود
بالای تخت یوسف کنعان نوشتهاند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود
این زندگی بدون تو تلخ است و بیثمر
بی روی یار آب گوارا نمیشود
سایه کجا و دیدن تشریف آفتاب
میخواستم ببینمت اما نمیشود
دق مرگ کرد بسکه مرا خواند بر خودم
آیینه از کنار دلم پا نمیشود
تعجیل کن وگرنه که از دست میروم
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
هرگز مکن سؤال چرا ما نرفتهایم
هر قطرهای که فانی دریا نمیشود
بر من مگیر خرده که درد فراق دوست
جز با نگاه دوست مداوا نمیشود
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
میخواستم ببینمت اما نمیشود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمیشود
یوسف! به شهر بیهنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمیشود
اینجا همه مناند، من بیخیال تو
اینجا کسی برای شما ما نمیشود
آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
تا چند فرسخی خودم ایستادهام
تا مرز یأس تا به عدم تا نمیشود
میپرسم از خودم غزلی گفتهای ولی
با این همه ردیف، چرا با نمیشود؟!
*✦*✦*
حرفی که دارم با شما گفتن ندارد
این حرفهای بیصدا گفتن ندارد
این دردها درمان ندارد غیر وصلت
این غصه بیانتها گفتن ندارد
چشم گنهکار من و دیدار رویت
دردی که باشد بیدوا گفتن ندارد
هر بار توبه کردم و هر بار … بگذر
این ماجرای توبهها گفتن ندارد
آقا اگر کاری برایت کرده باشم
باشم اگر بیادعا، گفتن ندارد
هر صبح و شب گریان غمهایت نبودیم
حال دل این بیوفا گفتن ندارد
آقا خودت یک کربلا روزی من کن
اصلاً فراق کربلا گفتن ندارد
*✦*✦*
من گریه میکنم که تماشا کنی مرا
مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا
حجت قبول دلبر احرام بستهام
ای کاش در دعای خودت جا کنی مرا
با گریه کردن این دل من زنده میشود
دلمرده آمدم که تو احیا کنی مرا
اسباب زحمتِ تو شده این گدا، ولی
هرگز مباد از سر خود وا کنی مرا
ای کاش امشبی که تو راهی مشعری
همراه خویش راهی صحرا کنی مرا
تو سفرهدار گریه ماه محرمی
چشمی پر اشک میشود اعطا کنی مرا؟
آقا قسم به چادر خاکی مادرت
خواهم شریک گریه زهرا کنی مرا
آیا شود که مثل شهیدان دم وصال
با روی غرق خون شده زیبا کنی مرا
بیتالحرام سینهزنان خاک کربلاست
دارم امید محرم آنجا کنی مرا
همراه خویش زائر شش گوشهام کنی
مسند نشین عرش معلا کنی مرا
ای روضهخوان تنگ غروب منا بیا
پرچم به دوش ماتم کرب و بلا بیا
حاجی فاطمه شده صحرانشین خدا
صاحب حرم دگر بشود از حرم جدا
مه مبارک در ابر آرمیده بیا
امید آخر دلهای داغدیده بیا
قسم به مهر رخت کشته تیرگی ما را
بیا تو ای شب اندوه را سپیده بیا
به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت
که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا
ز پشت در بشنو نالههای فاطمه را
به سوز سینه آن مادر شهیده بیا
عزیز فاطمه جدت حسین در یم خون
تو را صدا زند از خنجر بریده بیا
به مادری که لبش از عطش زده تبخال
به شیرخواره انگشت خود مکیده بیا
به آن لبی که بر آن چوب میزدند به طشت
به خواهری که گریبان خود دریده بیا
کند تلاوت قرآن سر حسین به نی
ببین چه گونه ز لبهایش خون چکیده بیا
به آن سری که به دیدار دخترش آمد
به کودکی که به ویرانه آرمیده بیا
به لالههای به خاک اوفتاده از دم تیغ
به غنچهای که شد از ضرب تیر چیده بیا
به بانگ یا ابتای علی به قلزم خون
به نالهای که حسین از جگر کشیده بیا
بود به سینه «میثم» هزار درد نهان
گواه آن همه غمهای ناشنیده بیا
*✦*✦*
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی
در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحهکنان تا چند، جان نعرهزنان تا کی
بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی
دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی
گر عاشق دلداری ور سوخته یاری
بی نام و نشان می رو زین نام و نشان تا کی
گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی
عطار همی بیند کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی
*✦*✦*
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا
قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا همدمی خار کجا
منتی بود نهادی که خریدی ما را
رو سیه برده کجا میل خریدار کجا
هر کسی را که پسندی بشود خادم تو
خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا
مهر من گر که فتد در دل تو میفهمم
شهد دیدار کجا دوریِ از یار کجا
به خدا چون دل زهرا نگران است دلم
یک شه تشنه لب و لشگر بسیار کجا
کاش زینب نرسد کوفه بدون تو حسین
زینب خسته کجا کوچه و بازار کجا
یاد گیسوی رقیه جگرم میسوزد
دست عباس کجا پنجه اغیار کجا
شعر در مورد امام زمان (عج) کوتاه
همه گویند، به امید ظهورش صلوات
کاش این جمعه بگویند، به تبریک ظهورش صلوات
*✦*✦*
گل نرگس چه شود بوسه به پایت بزنیم
تا به کی خسته دل از دور صدایت بزنیم
گل نرگس نکند مهر زما برداری
داغ دیدار رخت را بر دلهایمان بگذاری
سر عاشق شدنم لطف طبیبانهی توست
ور نه عشق تو کجا، این دل بیمار کجا
کاش در نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا، عبد گنه کار کجا
*✦*✦*
ای آنکه در نگاهت صد آیه نور داری؟
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
در خواب دیده بودم یک شب فروغ رویت؟
کی در سرای چشمم قصد ظهور داری؟
*✦*✦*
آرزویم شده بی رنگ شود فاصله ها
در مسلمانی ما ننگ شود فاصله ها
بار الها برسان آن مه در پرده غیب
فرجی کن که کمی تنگ شود فاصله ها
*✦*✦*
جهان در حسرت آیینه مانده ست
گرفتار غمی دیرینه مانده ست
شب سردی ست بی تو بودن ما
بگو تا صبح چند آدینه مانده ست؟
*✦*✦*
خدایا!، زنده کن شوق دعا را
شبی سرشار کن از خویش ما را
ببین! چشم انتظاران بهاریم
پر از آدینه کن تقویمها را
سید حبیب نظاری
*✦*✦*
سر تا سر جان ما پر از تب نشده
چون جام جنون ما لبالب نشده
ما منتظریم ماه کامل بشود
دور قمری چهارده شب نشده
*✦*✦*
هر کس قدمی بهر خدا بر دارد
آینهی سینه اش جلا بر دارد
من معتقدم یوسف زهرا آید
گر فاطمه دستی به دعا بر دارد
*✦*✦*
هر راه بجز راه تو کج خواهد شد
بی لطف تو آسمان فلج خواهد شد
ما منتظران اگر بخواهیم همه
امسال همان سال فرج خواهد شد
سید مجتبی شجاع
شعر فراق امام زمان (عج)
شبهای بی قراریِ چشمم سحر نشد
دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد
آهم کشید شعله، ولی بال و پر نشد
اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد
*✦*✦*
خدا کند به سر این انتظارها برسد
زمانِ مرگ خزانِ بهارها برسد
نشد اگر برسم من به پای بوسی ِتو
خدا کند که از آن سو غبارها برسد
*✦*✦*
طالبِ خونِ خدا، مَتى تَرانا وَ نَراکَ
یابنَ مِصباح الهُدی، مَتى تَرانا وَ نَراکَ
چه شود با تو کنم گریه سرِ قبرِ حسین
در مزار شهدا، مَتى تَرانا وَ نَراکَ
غلامرضا سازگار
*✦*✦*
جمعهها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو
بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
*✦*✦*
از بس حجاب هاست به چشمان تار ما
ما بی خبر که یار نشسته کنار ما
غیر از مزاحمت که برایش نداشتیم
او میکشد ز مرحمت خویش، بار ما
*✦*✦*
دلمرده ام قبول، ولیای مسیح ِ من
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن
*✦*✦*
من صدهزار جمعه طلب دارم از خدا
این جمعهها بدون تو آقا حساب نیست
*✦*✦*
فرمودهای که شرط وصالت صبوری است
وقتی زمان زمانهی هجران و دوری است
شعر انتظار امام زمان (عج)
خواهد آمد ای دل دیوانهام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیده ام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
امشب از فرط جنون در سینه دل
یکنفس تا صبح هو هو میکند
آخر این دل، این دل بی طاقتم
دست احساس مرا رو میکند
نذر کردم لحظهی تنگ غروب
نذر، یک شب اشک نیلی ریختن
بر سر هر کوچهی شهر خیال
شب چراغی از نگاه آویختن
باز میسایم نگاهم را به راه
خیره بر دروازههای نیمه باز
گامها فرسودهام در کوچهها
کوچههای خاکی دور و دراز
بیقرارم، ناشکیبم، مست مست
امشب از یاد تو لبریزم بیا
آه میخواهم که قبل از مرگ خویش
دست بر دامانت آویزم بیا
خواهد آمد ای دل دیوانهام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیدهام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
مژده پاك سرشت
*✦*✦*
بیا که آینهی روزگار زنگاری است
بیا که زخم زبانهای دوستان کاری است
به انتظار نشستن در این زمانهی یأس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است
به ما مخند اگر شعرهای سادهی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است
چه قابها و چه تندیسهای زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است
به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداری است
نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است
به قول خواجهی ما در هوای طرهی تو
«چه جای دم زدن نافههای تاتاری است»
سعید بیابانکی
*✦*✦*
گمان کنم که زمانش رسیده برگردی
به ساحت شب قدر ای سپیده برگردی
هزار بیت فرج نذر میکنم شاید
به دفتر غزلم ای قصیده برگردی
زمان آن نرسیده کرامتی بکنی
قدم به خانه گذاری به دیده برگردی؟
مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی
به شهر سبز ترین آفریده برگردی
گمان کنم که زمانش…گمان کنم حالا
که پلک شاعری من پریده برگردی
نگاه کن! به خدا بی تو زندگی تنهاست
قبول کن که زمانش رسیده برگردی
نغمه مستشار نظامی
این هفته هم گذشت تو اما نیامدی
خورشید خانواده زهرا نیامدی
از جاده همیشه چشم انتظارها
ای آخرین مسافر دنیا نیامدی
صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم
اما غروب آمد و آقا نیامدی
از ناز چشمهای تو اصلا بعید نیست
شاید که آمدی گذر ما نیامدی
امروزمان که رفت چه خاکی به سرکنیم
آقای من اگر زد و فردا نیامدی
فرصت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم
تا روبرویمان نشدی تا نیامدی
یابن الحسن بیای قنوتم وظیفه است
دیگر به ما چه آمده ای یا نیامدی
علی اکبر لطیفیان
*✦*✦*
چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه اشکها که در گلو، رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
برای عدهای، ولی چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی
مهدی جهاندار
*✦*✦*
خزان ز راه میرسد، جوانه پیر میشود
نَفَس چه زود میرود، بیا که دیر میشود
شب است و باد میوزد، چگونه صبح میکنی؟
دلم چه شور میزند؛ به غم اسیر میشود
چه راهها که بی عبور تو غبار میخورد
چه دشتها که بی حضور تو کویر میشود
همیشه در تخیلم ز شوقِ وصل، خُرّمم
نگو ز هجر با دلم، بهانه گیر میشود
اگر نیایی ای بهار آرزوی فاطمه
مرام تازیانه خدشه ناپذیر میشود
که گفت زود میرسی؟ «چه دیر زود میشود»
نَفَس نمانده زود باش! بیا که دیر میشود…
حسین بیاتانی
تک بیتی انتظار امام زمان (عج)
خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست
فاضل نظری
*✦*✦*
در انتظار تو تنها چراغ خانه ماست
که روشن است در این کوچههای ظلمانی
قیصر امین پور
*✦*✦*
چرا از آمدن او خبر نمیآید؟
و انتظار قریبش به سر نمیآید؟
رضا خیری
*✦*✦*
آقا چقدر فاصله اندوه انتظار
فکری برای این سفر راه دور کن
پروانه نجاتی
*✦*✦*
فروغ بخش شب انتظار، آمدنیست
نگار، آمدنی غمگسار، آمدنیست
مرتضی امیری اسفندقه
*✦*✦*
باران پاک رحمتی و خاک میکشد
هر لحظه انتظار نزول تو را هنوز
سید محمد رضا شرافت
*✦*✦*
طاقت از دست شد، ای مردمک دیده! دمی
پرده بگشای! که مردم نگرانند هنوز
مشفق کاشانی
شعر نو انتظار امام زمان
این روزها که میگذرد هر روز
احساس میکنم که کسی در باد
فریاد میزند
احساس میکنم که مرا
از عمق جادههای مه آلود
یک آشنای دور صدا میزند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که میآید
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد
ای روز آفتابی
ای مثل چشمهای خدا آبی
ای روزِ آمدن
ای مثل روز، آمدنت روشن
این روزها که میگذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو
که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
قیصر امین پور
*✦*✦*
بهارهای شگفتی
در راهند
فردا، گلی میشکفد
که بادها را
پرپر میکند
علیرضا قزوه
*✦*✦*
ساده است اگر بهار
جنگلی سترگ را برگ و بر دهد
یا پرنده را
ز شاخه ای به شاخه ای دگر سفر دهد
من در انتظار
آن بهار گرم و بی قرار آفتابی ام
می رسد،
مرا عبور میدهد
ز روزهای سرد و سخت
خاک را پرنده میکند
سنگ را درخت…
مصطفی علیپور
رباعیات و دوبیتی انتظار امام زمان
بیتابتر از جان پریشان در شب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بیرؤیت روی او بلاتکلیفم
مثل گل آفتابگردان در شب
محمدمهدی سیار
*✦*✦*
مرا از شرمساریها رها کن
زدست بی قراریها رها کن
بیا یک صبح آدینه دلم را
از این چشم انتظاریها رها کن
*✦*✦*
ز ابر آه من آیینه پر شد
دلم از غربتی دیرینه پر شد
ز بس ماندم در این چشم انتظاری
تمام عمرم از آدینه پر شد
*✦*✦*
ای مهر! بیا و ماه شهریور باش
ای جمعه! بیا و جمعه آخر باش
ما منتظر حلول ماه از قدسیم
ای عید! بیا و جمعه دیگر باش
احسان کاوه
*✦*✦*
شهر آینه دار میشود با یک گل
پروانه تبار میشود با یک گل
گفتند نمیشود ولی میبینند
یک روز بهار میشود با یک گل
هادی فردوسی
*✦*✦*
هم چاه سر راه تو باید بکنیم
هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم
این نامهی چندم است که میخوانی
داریم رکورد کوفه را میشکنیم
*✦*✦*
هر روز به ما اگر که سر هم بزنی
بر ریشهی خواب ما تبر هم بزنی
آقا تو که خوب میشناسی ما را
زنگ در خانه را اگر هم بزنی
*✦*✦*
هر چند که خسته ایم از این حال نیا
شرمنده! اگر ندارد اشکال نیا
ما خط تمام نامه هامان کوفی است
آقای گلم زبان من لال نیا
*✦*✦*
ای قبلهی ابرهای بار آور تو
دریا به نماز ایستاده در تو
باران که گرفته است تسبیح به دست
دارد صلوات میفرستد بر تو
جلیل صفربیگی
سلام من به مهدی و
به قلب آسمانیش
سلام من به پاکی و
به لطف و مهربانیش
سلام من به لحظهای
که می رسد ظهور او
سلام من به لحظهای
که میرسد عبور او
سلام من به بوسهای
که میرسد به دست او
سلام من به حضرتی
که داده مهر و آبرو
سلام من به قد او
سلام من به قامتش
سلام من به دست او
به قدرت امامتش
*✦*✦*
مادرم می گوید
یک نفر در راه است
از صدای پایش
دل من آگاه است
وقتی او می آید
قاصدک می خندد
راه های غم را
بر همه می بندد
ابرها می بارد
چشمه ها می جوشد
هر درختی در باغ
رخت نو می پوشد
مادرم می گوید
روی ماهش زیباست
گر چه از او دوریم
او همیشه با ماست
*✦*✦*
من یار مهربانم
من صاحب الزمانم
اگر می خوای بدونی
امام شیعیانم
سیده نرجس خاتون
مادر خوش نشانم
آورده است به دنیا
در نیمه ی شعبانم
حضرت عسکری بود
بابای مهربانم
من مهدی و قائمم
حجت این زمانم
من می بینم شما را
با هر دو چشمانم
مواظب شماهام
با هر دو دستانم
*✦*✦*
ای گل گل ها، سلام
مهدی زهرا، سلام
آقای مهربونم
درد و بلات به جونم
مکه ای، کربلایی
بگو الان کجایی؟
دوست دارم همیشه
دلم برات تنگ میشه
شعر درباره ظهور امام زمان (عج)
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفتهام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست میگویم
دعا برای تو بازیست راست میگویم
اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور میترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور میترسم
من از سیاهی شبهای تار میگویم
من از خزان شدن این بهار میگویم
درون سینه ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعههامان ملخ زده آقا
کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
برای آمدن این جمعه هم مهیا نیست
سیدامیرحسین میرحسینی
*✦*✦*
من گریه میریزم به پای جادهات، تا
آئینه کاری کرده باشم مقدمت را
اوّل ضمیر غائب مفرد کجائی؟
ای پاسخ آدینههای پر معمّا
بی تو سرودیم آن چه باید میسرودیم
یعنی در آوردیم بابای غزل را
حتمّیِ بی چون و چرای سبز برگرد
راحت شویم از دست اما و اگرها
آب و هوای خیمه سبزت چگونه است؟
این جا گهی سرد است و گاهی نیست گرما
بهر ظهور امروز هم روز بدی نیست
ای تک سوار جادههای رو به فردا
آقا، صدای پای سبز مرکب توست
تنها جواب این همه «میآید آیا؟»
یک جمعه میبینید نگاهِ شرقیِ من
خورشید پیدا میشود از غرب دنیا
آقا نماز جمعه این هفته با تو
پای برهنه آمدن تا کوفه با ما
علی اکبر لطیفیان
*✦*✦*
پایان شبهای بلند انتظاری
آیا برای آمدن میلی نداری؟
من نذر کردم خاک بایت را ببوسم
آیا سر این بنده منت میگذاری؟
من قبل از اینها این همه ویران نبودم
آباد بود این خانه ما روزگاری
من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم
می خواستم پیشت بماند یادگاری
تا این که دلها بوی سجاده بگیرند
باید بیایی و کمی تربت بیاری
یک روز میآیی و تا روز قیامت
ما را به آقای محرم میسپاری
یک هفته دیگر دل آواره من
باید بسازد با فقیری با نداری
علی اکبر لطیفیان
*✦*✦*
تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا؟
آه! از جمعه بی تو گله داریم آقا
من شب جمعه قرار تو دلم میخواهد
صبح فرداش کنار تو دلم میخواهد
به خدا منتظر آمدنت میمانیم
پای این عشق، اویس قرنات میمانیم
تو دلت بیشتر از ما تب هجران دارد
سحر وصل همیشه شب هجران دارد
تا به اندازه شمعی که ز سر میسوزد
پر پروانه به امید سحر میسوزد
خیر از جمعه ندیدیم به والعصر قسم
بی تو ما طعنه شنیدیم به والعصر قسم
“صابر خراسانی”
*✦*✦*
تقویم ، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست بیا مهربانترین!
کاری بکن چقدر به میدان نیامدن؟
این خانه ی پر از گلِ پژمرده هم هنوز
عادت نکرده است به مهمان نیامدن
باران بدونِ آمدنش نیست بی گمان
مرگ است در تصور باران ، نیامدن
اما تو با نیامدنت نیز حاضری
کم نیست از تو چیزی ازین سان نیامدن
اشیاء خانه جمله ی تاریکِ رفتن اند:
آیینه ، عکس ، پنجره ، گلدان ، نیامدن
تنهاترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمیکند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو گریه میکنی و صدایت نمیرسد
گم میشود صدای تو در خندههای شهر
دل خوش نکن به ندبه جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر
اینجا کسی برای تو کاری نمیکند
فهمیدهام که خستهای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه میکنند
شرمندهام از این همه کذب و ادای شهر
هر روز دیده میشوی، اما کسی تو را
نشناختای غریبهترین آشنای شهر
جمعه غروب، گریه بیاختیار من
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر
*✦*✦*
قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت
حتی به قدر نیم نگاهی ببینمت
تکلیف بیقراری این دل چه میشود؟!
اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت…
ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود
در راه جمکران سر راهی ببینمت
یا که محرمیشود و بین کوچهای
در حال کار نصب سیاهی ببینمت
آقا خدا نیاورد آن روز را که من
سرگرم میشوم به گناهی ببینمت
با این دل سیاه و تباهم چه دلخوشم
بر این خیال کهنه واهی، ببینمت!
دارم یقین که روز وصال تو میرسد
ذکر لبم شده که الهی ببینمت
*✦*✦*
تو ای صفای ضمیرم! چرا نمی آیی؟
چرا بهانه نگیرم؟ چرا نمی آیی؟
اگر حجاب ظهورت وجود تار من است
خدا کند که بمیرم! چرا نمی آیی؟
تو امر کن سر خود را بدست می گیرم
ببین چقدر دلیرم چرا نمی آیی؟
میان خلقت من با گل تو رابطه ای است
من از تراب غدیرم، چرا نمی آیی؟
هوای دیدن سرداب غیبتت دارم
به این رواق اسیرم، چرا نمی آیی؟
*✦*✦*
ای آنکه در نگاهت حجمی ز نور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی میکنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پردهها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
عباس سجادی
شب جمعه شده مولا، بگو جانا کجا هستی؟
منم غرقِ فراق و درد، بگو مولا کجا هستی؟
همیشه یاد تو باشم، کجا را بنگرم مولا
دعای ندبه میخوانم، گل زهرا کجا هستی؟
شب تنهایی هجران، به گوشه قلب مأیوسم
تو از امید میگویی، بگو آقا کجا هستی؟
شب بی داد غیبت را،نباشد مطلعی مولا
چه مهجورم چه غمگینم، امیر ما کجا هستی؟
یکی درد و یکی درمان، یکی وصل و یکی هجران
پسندم میل مولا را، گل طاها کجا هستی؟
من از بهر دلزارم ، دوای درد میخواهم
دعای وصل میخوانم، عزیز ما کجا هستی؟
ز تنهایی دلم خون شد، خدا را محرم رازی
بده توفیق پروازم، بگو جانا کجا هستی؟
حسین مظاهری کلهرودی
*✦*✦*
با تو ام ای دشت بی پایان، سوار ما چه شد؟
یکهتاز جادههای انتظار ما چه شد؟
آشنای «لا فتی الا علی» آنک کجاست؟
صاحب «لا سیف الا ذوالفقار» ما چه شد؟
چهارده قرن است چهل منزل عطش پیموده ایم
التیام زخمهای بی شمار ما چه شد؟
چشم یوسف انتظاران را کسی بینا نکرد
روشنای دیده امیدوار ما چه شد؟
باز ای موعود! بی تو جمعهای دیگر گذشت
کشت ما را بی قراری پس قرار ما چه شد؟
مینشینم تا ظهور سرخ مردی سبزپوش
آن زمان دیگر نمی پرسم بهار ما چه شد؟
مهدی جهاندار
*✦*✦*
عاقبت او ظهور خواهد کرد
خاک را غرق نور خواهد کرد
روزی از این کویر این برهوت
ابر رحمت عبور خواهد کرد
دل ما را که خشک و پژمرده است
همچو باغ بلور خواهد کرد
آه میآید او که لبخندش
عاشقان را صبور خواهد کرد
سینهها را ز کینه خواهد شست
غصهها را بدور خواهد کرد
آه سوگند میخورم ای دل
عاقبت او ظهور خواهد کرد
*✦*✦*
انتظارش، انتظارم سیر کرد
آنکه میخواهد بیاید دیر کرد
تا به کى در انتظارش دیده بر در دوختن؟
آمدن، رفتن، ندیدن، سوختن
ای که دستت میرسد بر زلف یار
در حضورش نام ما را هم بیار
رباعی و دوبیتی درباره ظهور امام زمان (عج)
ای غروب جمعه! مولایم چه شد؟
یوسف گم گشته، آقایم چه شد؟
بار دیگر جمعه آمد، یار نیست
تشنهام، سرگشته، سقّایم چه شد؟
“محمدمهدی عبدالهی”
*✦*✦*
چقدر چله نشینی؟! چهل چهل تا چند؟
چقدر جمعه گذشت و نیامدی، سوگند
تو نیستی و جهانم پر از فراموشیست
جهان عاشقیام را غروبها آکند
*✦*✦*
به شوق صبح و سحر، شام تار هم خوب است
برای گریه شدن آبشار هم خوب است
تمام هفته گناه و غروب جمعه دعا
کمی خجالت از این انتظار هم خوب است
*✦*✦*
قسم به گریه کنان غروب هر جمعه
قسم به فرصت پاکی که لحظه زاریست
به یک نگاه تو، آقا شدیم، یا مهدی
بیا اگر تو نیایی، نصیب ما خاریست
“حسین آذری”
*✦*✦*
این جمعه هم از دیدن رویت خبری نیست
دیگر نفسم هم، نفسِ معتبری نیست
رد میشود این جمعه و تا لحظه آخر
از آمدن سبز تو، اما اثری نیست
*✦*✦*
چشم انتظار آمدنت ماندهام بسی
مردم از این صبوری و اندوه بی کسی
غم روی غم نهادم و غمخانه شد دلم
جان بر لبم رسید، به دادم نمیرسی؟
*✦*✦*
غروب جمعه دلم تنگ میشود آری
دو پای خسته من لنگ میشود آری
درین غروب پر از التهاب دوری تو
سرم ز بغض دلم منگ میشود آری
*✦*✦*
صد جمعه دیدهایم و شما را ندیدهایم
از درد گفتهایم و دوا را ندیدهایم
چشمان ما هر آنچه به جز یار، دیده است!
از بخت تیره، وجه خدا را ندیدهایم
*✦*✦*
سخت است بدون تو تحمل به خدا
برگرد وسیله توسل به خدا
آن کس که تو انتظار داری نشدم
این جمعه خودت بیا توکل به خدا
*✦*✦*
دلها همه منتظر برای فرج است
در نای بنفشهها نوای فرج است
ذکری که حجاب غیب از او میگیرد
ای عاشق منتظر، دعای فرج است
*✦*✦*
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد
در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفتر عمرم سیاه شد اما
امید دیدن رویت دوباره پیدا شد
*✦*✦*
بوی گلها عالمی را مست و حیران میکند
دیدن مهدی هزاران درد درمان میکند
همه گویند که با یک گل نمیگردد بهار
من گلی دارم که عالم را گلستان میکند
*✦*✦*
چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را
شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را
مانند کویر خشک، بی جان هستیم
دلواپس لحظههای طوفان هستیم
از اوّل شب تا سحر هر جمعه
ما منتظر امام باران هستیم
*✦*✦*
نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو
امّا گِله بیشمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقاجان
تنها همه «انتظار» داریم از تو
*✦*✦*
هر روز به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیدهام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویدهام به خوابی دیگر
*✦*✦*
ای عشق! بیا که سینههامان شد چاک
«این النّبأ العظیم؟»، گشتیم هلاک
چشمی که تو را ندیده باشد کور است
خون شد دل ما، «متی ترانا و نراک»
*✦*✦*
در تاک مگر شراب پنهان نشده؟
در غنچه مگر گُلاب پنهان نشده؟
ای بیخبران که مُنکر صبح شدید
در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟
*✦*✦*
این ماه که چون چراغ تو میسوزد
عمریست که در فراق تو میسوزد
خورشید که هر روز تو را میبیند
در آتش اشتیاق تو میسوزد
*✦*✦*
ای اصل امید! بیمها را دریاب
بابای همه! یتیمها را دریاب
هر چند خدا خودش کریم است، آقا!
لطفی کن و یاکریمها را دریاب
*✦*✦*
درسی که مرور میکنی، عاشوراست
هر جا که عبور میکنی، عاشوراست
ای وارث زخمهای هفتاد و دو تن
روزی که ظهور میکنی، عاشوراست
*✦*✦*
تا کی همه جا بدون تو غم بخوریم
پس کی تو میآیی آب زمزم بخوریم؟
این جمعه خدا کند بیایی آقا
یک نان و پنیر ساده با هم بخوریم
جلیل صفربیگی
شعر نو درباره ظهور امام زمان (عج)
تو عقربه ساعتشماری
من دقیقهشمار
لحظهشماری میکنم
برای دوازده تمام
جلیل صفربیگی
*✦*✦*
کاش همیشه صدایت میزدیم
ای کاش همهمان تو را میشناختیم
ای کاش تنها
در ندبه جمعهها
خلاصهات نکرده بودیم
و یا
در اسم یک
خیابان
کاش نه فقط برای حاجت
که همیشه
تو را صدا میزدیم
*✦*✦*
امروز جمعه نیست
آقای من
قرار نیست که فقط غروبهای پنجشنبه تا غروب جمعه
سراغت را بگیریم
قرار نیست فقط جمعهها انتظار ظهورت را بکشیم
شنبه هم میشود از دوریت ناله سر داد
یکشنبه هم میشود انتظارت را کشید
دوشنبه هم میشود دنبال گمشده گشت
سهشنبه هم میشود با آقا درد دل کرد
چهارشنبه هم میشود به خاطر آقا گناه نکرد
یا بن الحسن
دوریت درد بیدرمان است
ای پسر فاطمه
امروز جمعه نیست اما
دلم برایت تنگ است
*✦*✦*
شبتان مهتابی
عرض تبریک آقا و کمی بیتابی
کوچهها منتظرند
دشتها حوصله سبزه ندارند دگر
پس چرا دیر آقا؟!
این نفسها به فدای نگاه پر مهر شما
اندکی تند قدم بردارید
*✦*✦*
منتظرم
منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشید!
کسى از نژاد نفسهاى گرم
مردم نیز منتظرند
و غرق در لحظههاى انتظار
نیازشان را از لا به لاى نفسهاى حیران خود بازگو مى کنند
شقایقها منتظرند!
منتظر کسى که به فرهنگ، شبنم ایمان بیاورد
کسى که آیینههاى مکدر زمانه را در هم بشکند
و اشکهاى ارغوانى را از کوچههاى پریشانى نجات دهد
کوچهها چشم به راهند!
چشم به راه قدمهایى
که زخمهاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کنند
کوچهها منتظر چشمان بارانزایى هستند
که با قدمهایش جان مردم را به شبنم اشکها بشوید
جادهها منتظر رهگذرى هستند که براى همیشه خواهد ماند
منتظر قدمهایى که تن مُرده کوچهها را زنده مى کند
لالهها منتظرند!
منتظر کسى که همزاد موجهاى خورشیدى است
کسى از جنس ابر، پریزاد باران
عاشقان منتظرند!
*✦*✦*
بهار از فراسوی چشمت
و شکوفه از نوازش لبخندت
میتراود
تو از کدام قبیلهای که بارش شگرفت انوار جمالت
بر آیینه زمان
بهاران را به یاد میآرد؟
امید لحظه ظهورت را از من دریغ مدار
تا درد سالهای حقارتم را
فراموش کنم
شعر در مورد امام زمان (عج) ترکی
ای مه لقا یابن الحسن
مشگل گشا یابن الحسن
من دردیمندم دردیمه
ایله دوا یابن الحسن
ملک محبت شاهی سن
عاشقلرین دلخواهی سن
سن دردیمون آگاهی سن
ایله عطا یابن الحسن
سن گلسن عالم شاد اولار
میننر اسیر آزاد اولار
ویران گوگول آباد اولار
فرخ لقا یابن الحسن
*✦*✦*
ای امام منتظر مرآت یزدان السلام
گل ئوزون ائیله بودنیانی چراغان السلام
السلام ای مهدی صـاحـب زمان
السلام ای جـدینون قانیـن آلان
سن او وجه الله باقی سن که ای شاه غیور
طلعت حسنوندن ائیلر ماه و انجم کسب نور
آتش هجرونده یاندوخ ائیله تعجیل ظهور
ابرغیبتـده قالان ای مـاه تا بان السلام
یئر یوزون دولدوردی جور و ظلم یاصاحب زمان
گلستان دینه هر دمده اَسور باد خزان
*✦*✦*
هر لحظه خریداریوم ای یوسف زهرا
مجنون و گرفتاریوم ای یوسف زهرا
والله نه خریدار ، نه مجنون ، نه گرفتار
بیر عمریدی بیماریوم ای یوسف زهرا
سن باغ و گلستان، آقاسن بوته ی ریحان
من،لطف ائله سون خاریوَم ای یوسف زهرا
شرمندیم آقا بو عمللرله یوزوندَن
والله بولورَم عاریوَم ای یوسف زهرا
قوی منده دئییم عاشقوَم، واللهی منده
دلداده ی دیداریوَم ای یوسف زهرا
تا واردی بو”هاتف”نه قدَر وار سنون عشقون
من شهره ی بازاریوَم ای یوسف زهرا
شعر امام زمان (عج) برقعی
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفأل دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد
*✦*✦*
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم، بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه من، مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام میشوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
*✦*✦*
نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه
بماند بین ما این رازها بینی و بین الله!
من استغفار کردم از نگاه تو نمی دانم
اجابت میشود این توبه کردنهای با اکراه
برای من نگاه تو فقط مانند آن لحظه است
همان لحظه که بیتی ناگهانی میرسد از راه
و شاید من سر از کاخ عزیزی در میآوردم
اگر تشخیص میدادم چو یوسف راه را از چاه
شعر امام زمان (عج) آقاسی
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش ان دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پای کوبان میروم
بر در سلطان خوبان میروم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
برکه بسپارد زمام خویش را
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما میشدی
مایهی آسایه ما میشدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسایل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان منست
نامه تو خط امان منست
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه مشعر کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
واژهها قادر به بیان دوری، فراق و انتظار منجی عالم بشریت نیستند. تنها شاید شعر یا متنی کوتاه بتواند ذرهای از این غم را بیان کند. از اینکه با مجموعهای زیبا از شعر در مورد امام زمان (عج) با موضوعات فراق، انتظار و ظهور ان حضرت همراه ما بودید بسیار سپاسگزاریم.
براق
سایه به سایه سر به سر در پی آفتاب مانده ایم
نور به خلوتش رسد جامه ز تن رسته ایم
براق
بهر هر بوسه به تکلیف حدود است پنهان
محرم دل که شوی تا به سحر عریانی است
براق الهم عجل الولیک الفرج
محمد
خیلی خیلی عالی
دست شما درد نکنه
عزت مزید
فران ار غوانی
عالی
ناشناس
فوق العادس اجرتون با آقا
محمد صالح میرجلیلی
خیلی عالیه
محمدرضا
سلام..وبتون عااالیه..
خداخیرتون بده
ایران
تنها شعر حقیقی در مورد امام زمان و روزگار او از حافظ قصیده سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد است متاسفانه این قصیده بسیار تحریف و اضافه نویسی در ان به چشم میخورد از ذبیح الله بداغی دیوان زیبای که شعر ان حقیقی و بدون اضافه نویسی گر چه زیر و زبر ان و علامتهای دچار اشکال است در این قصیده که حافظ در اخر ان میگوید که این شعر مانند ذلفقار به دو نوع پیام میرساند که پیام اصلی ان از امام عصر بوده و جالب است در ان از بمب های هسته ای یاد شده و برای دفاع از ان گفته به درون کوهها یعنی تونلها احداث کنید و در انجا قرار گیرید …در ان مقام که سیل حوادث از چپ و راست چنان رسد که امان از کران گیرد چه غم بود به همه حال کوه ثابت را که موجهای چنان قازم گران گیرد …قلزوم مانند گرز است و ضربه سر ان شدید و قوی و موج قازوم گران همان ضربه هسته ای است که فقط کوهای بزرگ قابلیت حمایت از درون خود را دارد