انتظار دیدار یار یکی از مفاهیم پایه را در اشعار عاشقانه شکل میدهد. چرا که عاشق همواره منتظر است؛ عاشق در فراق، در انتظار دیدار معشوق و فرارسیدن زمان وصال است. در شعرهای عاشقانه که درباره انتظار سروده شده است، شاعر معشوق را مخاطب قرار داده و از چشم به راه بودن گلایه میکند. با وجود همه دشواریها، انتظار در بسیاری مواقع شیرین است. البته گاهی هم شاعر از انتظار دست میکشد و این نکته را به معشوق گوشزد میکند!
در شعر سنتی ایران، بخصوص قالب غزل، شاعران ابیاتی را به انتظار اختصاص دادهاند. در این مطلب ابیات ناب انتظار عاشقانه از غزل یا قصیده استخراج و درج شدهاند. همچنین به دلیل اهمیت جایگاه انتظار در شعر جهان، نمونههایی از اشعار شاعران جهان را نیز برای شما برگزیدهایم.
شعر درباره انتظار
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و نه آفتاب،
مابیرونِ زمان
ایستادهایم
با دشنهی تلخی
در گُردههایِمان.
هیچکس
با هیچکس
سخن نمیگوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است.
در مردگانِ خویش
نظر میبندیم
با طرحِ خندهیی،
و نوبتِ خود را انتظار میکشیم
بیهیچ
خندهیی!
“شاملو”
★★★
چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
كه به هفت آسمانش نه ستارهاي است باری
دل من! چه حيف بودی كه چنين زكار ماندی
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
نرسيد آن كه ماه به تو پرتوی رساند
دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد
دگر ای اميد خون شو كه فرو خليد خاري
سحرم كشيده خنجر كه: چرا شبت نكشتهست
تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری
به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟
كه چو سنگ تيره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بميرد به بر تو زنده واری
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باری
سر بى پناه پيری به كنار گير و بگذر
كه به غير مرگ ديگر نگشايدت كناری
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری…
هوشنگ ابتهاج
شعر درباره انتظار عاشقانه
شعر درباره انتظار از حافظ
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
حافظ چه مینهی دل تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی
★★★
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی
خیال سبزخطی نقش بستهام جایی
امید هست که منشور عشقبازی من
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا میکند تماشایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ بلندبالایی
زمام دل به کسی دادهام من درویش
که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند
عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ستاره پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینه حافظ رسد به دریایی
شعر درباره انتظار از مولانا
هر که بهر تو انتظار کند
بخت و اقبال را شکار کند
بهر باران چو کشت منتظر است
سینه را سبز و لاله زار کند
بهر خورشید کان چو منتظر است
سنگ را لعل آبدار کند
انتظار ادیم بهر سهیل
اندر او صد هزار کار کند
آهنی کانتظار صیقل کرد
روی را صاف و بیغبار کند
ز انتظار رسول تیغ علی
در غزا خویش ذوالفقار کند
انتظار جنین درون رحم
نطفه را شاه خوش عذار کند
انتظار حبوب زیر زمین
هر یکی دانه را هزار کند
آسیا آب را چو منتظر است
سنگ را چست و بیقرار کند
انتظار قبول وحی خدا
چشم را چشم اعتبار کند
انتظار نثار بحر کرم
سینه را درج در چو نار کند
شیره را انتظار در دل خم
بهر مغز شهان عقار کند
بی کنارست فضل منتظرش
رانده را لایق کنار کند
تا قیامت تمام هم نشود
شرح آن کانتظار یار کند
ز انتظارات شمس تبریزی
شمس و ناهید و مه دوار کند
★★★
مانده شدهست گوش من از پی انتظار آن
کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان
خوی شدهست گوش را گوش ترانه نوش را
کو شنود سماع خوش هم ز زمین هم آسمان
فرع سماع آسمان هست سماع این زمین
و آنک سماع تن بود فرع سماع عقل و جان
نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر
چند شکوفه و ثمر سر زده اندر آن فغان
بانگ رسید در عدم گفت عدم بلی نعم
می نهم آن طرف قدم تازه و سبز و شادمان
مستمع الست شد پای دوان و مست شد
نیست بد او و هست شد لاله و بید و ضیمران
★★★
به قرار تو او رسد که بود بیقرار تو
که به گلزار تو رسد دل خسته به خار تو
گل و سوسن از آن تو همه گلشن از آن تو
تلفش از خزان تو طربش از بهار تو
ز زمین تا به آسمان همه گویان و خامشان
چو دل و جان عاشقان به درون بیقرار تو
همه سوداپرست تو همه عالم به دست تو
نفسی پست و مست تو نفسی در خمار تو
همه زیر و زبر ز تو همگان بیخبر ز تو
چه غریب است نظر به تو چه خوش است انتظار تو
چه کند سرو و باغ را چو نظر نیست زاغ را
تو ز بلبل فغان شنو که وی است اختیار تو
منم از کار ماندهای ز خریدار ماندهای
به فراغت نظرکنان به سوی کار و بار تو
بگذارم ز بحر و پل بگریزم ز جزو و کل
چه کنم من عذار گل که ندارد عذار تو
چه کنم عمر مرده را تن و جان فسرده را
دو سه روز شمرده را چو منم در شمار تو
چو دل و چشم و گوشها ز تو نوشند نوشها
همه هر دم شکوفهها شکفد در نثار تو
پس از این جان که دارمش به خموشی سپارمش
ز کجا خامشم هلد هوس جان سپار تو
به خموشی نهان شدن چو شکارم نتان شدن
که شکار و شکاریان نجهند از شکار تو
همه فربه ز بوی تو همه لاغر ز هجر تو
همه شادی و گریه شان اثر و یادگار تو
★★★
شعر درباره انتظار از سعدی
عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری
از دولت وصالش حاصل نشد مرادی
وز محنت فراقش بر دل بماند باری
هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری
هر لحظه دست هجرش در دل شکست خاری
ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی
وی قامت تو سروی وی روی تو بهاری
دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی
کاو را در انتظارت خون شد دو دیده باری
دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را
بشنو تو این سخن را کاین یادگار داری
★★★
اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم
تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی
به کسی نمیتوانم که شکایت از تو خوانم
همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی
تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت
که نظر نمیتواند که ببیندت کماهی
من اگر چنان که نهی است نظر به دوست کردن
همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی
به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم
کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی
منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت
همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی
و گر این شب درازم بکشد در آرزویت
نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی
غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم
سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی
خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت
نه عجب گر آب حیوان به درآید از سیاهی
★★★
تا کیام انتظار فرمایی
وقت نامد که روی بنمایی؟!
اگرم زنده باز خواهی دید
رنجه شو پیشتر چرا نایی
عمر کوتهتر است از آن که تو نیز
در درازی وعده افزایی
از تو کی برخورم که در وعده
سپری گشت عهد بُرنایی
نرسیدیم در تو و نرسد
هیچ بیچاره را شکیبایی
به سر راهت آورم هر شب
دیدهای در وداع بینایی
روز من شب شود و شب روزم
چون ببندی نقاب و بگشایی
بر رخ سعدی از خیال تو دوش
زرگری بود و سیم پالایی
شعر درباره انتظار از شهریار
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
دگر قمار محبت نمیبرد دل من
که دستِ بردی از این بختِ بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست
به لالههای چمن چشم بسته میگذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست
★★★
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چو جان در بر آرمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طربنامه وصال
ای لالهرخ به خون جگر مینگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر میشمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو میروی به خدا میسپارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت
★★★
به اختیار دلی برد چشم یار از من
که دور از او ببرد گریه اختیار از من
به روز حشر اگر اختیار با ما بود
بهشت و هر چه در او از شما و یار از من
سیه تر از سر زلف تو روزگار من است
دگر چه خواهد از این بیش روزگار از من
به تلخکامی از آن دلخوشم که میماند
بسی فسانه شیرین به یادگار از من
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من
به اختیار نمیباختم به خالش دل
که برده بود حریف اول اختیار از من
گذشت کار من و یار شهریارا لیک
در این میان غزلی ماند شاهکار از من
★★★
تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم
دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز
جان سوز بود شرح سیه روزگاریم
بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب که ساز داشت سرسازگاریم
شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماند شاهد شب زنده داریم
طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست
ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم
شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساریم
شعر در مورد انتظار از شاملو
تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
من و خانهمان
میزی و چراغی…
آری
در مرگآورترین لحظهی انتظار
زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال میگیرم
در رؤیاها و
در امیدهایم!
★★★
از دریچه
با دلِ خسته، لبِ بسته، نگاهِ سرد
میکنم از چشمِ خوابآلودهی خود
صبحدم
بیرون
نگاهی:
در مه آلوده هوای خیسِ غمآور
پارهپاره رشتههای نقره در تسبیحِ گوهر…
در اجاقِ باد، آن افسردهدل آذر
کاندکاندک برگهای بیشههای سبز را بیشعله میسوزد…
من در اینجا ماندهام خاموش
بر جا ایستاده
سرد
جاده خالی
زیرِ باران!
~*~*~*~
عشق
خاطرهییست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،
چرا که آنان اکنون هر دو خفتهاند:
در این سویِ بستر
مردی و
زنی
در آنسوی.
تُندبادی بر درگاه و
تُندباری بر بام.
مردی و زنی خفته.
و در انتظارِ تکرار و حدوث
عشقی
خسته.
~*~*~*~
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
شعر نو درباره انتظار
قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا!
اگر بیایی
همه چیز خراب میشود
دیگر نمیتوانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کردهام
به این انتظار
به این پرسه زدنها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم؟
رسول یونان
~*~*~*~
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاه رفته
تکیه دادهام
قیصر امینپور
~*~*~*~
این چند ماه
که منتظرت بودم
به اندازه چند سال نگذشت
به اندازه همین چند ماه گذشت
اما فهمیدم
ماه یعنی چه
روز یعنی چه
لحظه یعنی چه
این چند ماه گذشت
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار
یعنی چه
افشین یداللهی
★★★
شعر چشم انتظار
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار جهنماند
محمد شمس لنگرودی
★★★
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستارهها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح میگذشت
و عصر
عصر والیوم بود
حسین پناهی
★★★
تو را با یک بوسه
تو را با یک بغل انتظار
تو را با تمام دوست داشتنهای زنانهام
به سپیده دم خورشید میسپارم…
و من
تمام آغوشم انتظار میشود
تا تو بیایی
و عطر صدایت را
از گرمای تمام تن تو
بو بکشم…
علیرضا اسفندیاری
★★★
به یاد سلام تو
لبانم همیشه ترند
و در انتظار گامهایت
چشمانم را در امتداد کوچه
وجب به وجب کاشته ام
ای سادهترین!
از کدامین خیال عبور میکنی؟
راهی را نشانم بده
برای تو سبز ماندهام!
یاشار عبدالملکی
★★★
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
مهدى اخوان ثالث
★★★
بی تابانه در انتظار تواَم
غریقی خاموش در کولاک زمستان.
فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند.
من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده
راه نهنگی توفان زادم که ساحل بر من تنگ است.
– آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ که قلب من است.
محمد شمس لنگرودی
★★★
این شعرها که بوی سکوت می دهند
از غیبت لب های توست
کلمات مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
از معنا خالی شدند و در انتظار مورچه هایند
توشه بار زمستانی شان را در حفره ی تاریک خالی کنند
– اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من. “
محمد شمس لنگرودی
★★★
از تمام هیاهوی این دنیا
تنها پنجرهای میخواهم
که سالها
در انتظار تو
بر شیشههای مه گرفتهاش
آه بکشم
راحله ترکمن
★★★
سرم را بر سینهی زمین میگذارم
رودی آرام
اسبی سرکش
قطاری بی قرار
سگی ولگرد
مردی خسته
بهراستی
صدای پای تو
از کدام گوشهی این سرزمین خواهد وزید؟
آه ای مسافرِ خاموش
ظهور کن!
این قبیلهی بی عشق باید بفهمد
کسی که سر بر دامان زمین میگذارد
دیوانه نیست
عاشقی ست در انتظار…
نیکی فیروزکوهی
★★★
صبح
برکت چشمان توست
آنگاه که
انتظار حضورت
واژه واژه
در من شعر میشود
مریم پورقلی
★★★
از خلاصهی روزهای انتظار
که میدانم حوصله به خرج نمیدهی
تا تمامی حرفهایم را بشنوی
فقط این را میگویم:
دلتنگیام
آنقدر بزرگ شده است
که اگر ببینی
شاید نشناسی
بهرنگ قاسمی
★★★
همیشه منتظرت هستم
خیال میکنم پشت در ایستادهای و در میزنی
اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است
لولای شکسته در را عوض میکنم
انگار کسی در میزند
در را باز میکنم و در خیالم تو را میبینم که پشت در ایستادهای
میگویم:
بانو خوش آمدی
ولی تو نیستی
پشت در تنهاییست
در را میبندم و باز دوباره باز میکنم
ولی هنوز هم نیستی
اینقدر باز میکنم و میبندم که لولای در دوباره میشکند
کیکاووس یاکیده
★★★
شعر در مورد سفر معشوق
ناتانائیل! با تو از انتظار سخن خواهم گفت
من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار میکشید،
انتظار اندکی باران…
ناتانائیل! ای کاش هیچ انتظاری در وجودت
حتی رنگ هوس هم به خود نگیرد
بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد
منتظر هر آنچه به سویت میآید باش
و جز آنچه به سویت میآید را آرزو مکن
جز آنچه داری آرزو مکن
بدان که در لحظه لحظه میتوانی خدا را به تمامی در درون خود داشته باشی
کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحب عاشقانه
زیرا آرزوی ناکارآمد به چه کار میآید؟
عجبا! ناتانائیل، تو خدا را در تملک داری و خود از آن بی خبر بودهای
تملک خدا یعنی دیدن او، اما کسی به او نمینگرد…
ندیدهای، چون او را در پیش خود به گونهای دیگر مجسم میکردی!
ناتانائیل! تنها خداست که نمیتوان در انتظارش بود
در انتظار خدا بودن، ناتانائیل! یعنی در نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری
تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو
و همه خوشبختی خود را در همین دم قرار ده…
آندره ژید
★★★
تو بر میگردی
همه چیز
از نبودن تو حکایت میکند
به جز دلم
که همچون دانهای در تاریکی خاک
در انتظار بهار میتپید،
تو برمیگردی،
میدانم…
آنتوان دوسنت اگزوپری
★★★
پیشانی بر شیشهها چونان بیداران اندوه
تو را میجویم فراتر از انتظار
فراتر از خود خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم که نمیدانم
کدام یک از ما غایب است
پل الوار
★★★
انگار
سالها طول کشید
که دستهای بوسه
از دهانش بچینم
و در گلدانی به رنگ سپید
در قلبم بکارم
اما انتظار
ارزشش را داشت
چون عاشق بودم
ریچارد براتیگان
★★★
عشقت اندوه را به من آموخت
و من قرنها در انتظار زنی بودم که اندوهگینم سازد
زنی که میانِ بازوانش چونان گنجشکی بگریم و
او تکه تکههایم را
چون پارههای بلوری شکسته گِرد آورَد
نزار قبانی
★★★
عشق، انکارشدنی نیست
گرچه با پایان زندگی
فرداهایی جریان دارند
آنگاه که دیگر
نمی توانم به انتظار تو بمانم،
و تو ناگهان،
تمام عیار فرا میرسی
و سرک میکشی به همهی جاهای تاریک
آنجا که برشیشهها بوران برف برخورد میکند
آنجا که انتظاری یک ساله، یک قرن میشود
آنجا که من و دوستانم گرمایی نداریم
و تو به دنبال حرارت میگردی
زین پس دیگر به جایی علاقه ای نخواهم داشت
چنین صبری برازندهی تو نیست
ما سه انسان ماشین زدهایم
و باز خواهد ماند، به رغم همه چیز
میخزد میان تراموآ، مترو
و به چیزی دیگر و از قبل نمی اندیشد
و بوران در مسیر رفت و برگشت
به شیشهها اصابت میکند
و بر مسیرهای دوردست
که به تعقیب ما میآیند
و برای خانهای که دیگر
غمگین و ساکت خواهد ماند
و سروصداها
و سروصداهای کتابها از شمار میافتند
جایی که تو پشت درب آن
شکوه هایت را شروع میکنی
از سیر تا پیاز میگویی و
فرصتی به من نخواهی داد
و برای این ممکن است
همه چیز را از دست بدهی
و قبل از همهی آنها
من را و همهی باورها را
و دیگر دشوار است برای من
که تو شکیبایی نداری
و همهی روزها
از لابه لای در عزیمت میکنند
اوِرونیکا توشنُوا
★★★
در انتظار آمدنت،
چشم به نا ممکن ترین احتمال حضورت دوخته ام،
بیا تا بار دیگر به معجزه ایمان بیاورم
★★★
یادت باشد
من اینجا کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار آمدن تو نازنین
خط های سفید جاده را می شمارم
★★★
خیلی وقت است فراموش کرده ام کدامیک را سخت تر می کشم؟
رن!
انتظار!
یا نفس را…
★★★
آنقدر چشم انتظار آمدنت نشستم که تمامی دربهای باز، بر روی پاشنه انتظار پوسیدند…
★★★
هیچی بدتر از انتظار وجود نداره ، هیچی
حتی اگه فکر کنی با این قضیه کنار اومدی
سخت در اشتباهی
★★★
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ
ﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﻦ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ،
ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ…
ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ…
★★★
دو راهیه سختیه!
وقتی ندونی محرمشی یا مزاحمش
وقتی ندونی مرحم زخماشی یا نمک می پاشی روشون
وقتی ندونی باید بخاطرش بجنگی یا کنار بکشی
دو راهیه سختیه!
وقتی بعد از روزها انتظار
ندونی “موندنت” رو میخواد یا “رفتنت” رو
★★★
تک بیتی
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
سعدی
★★★
اگر چه آفت عمر انتظار است
چو سر با وصل دارد سهل کار است
نظامی
★★★
از بس که انتظار تو کردم به روز و شب
عطار را بسوخت دل از آرزوی تو
عطار
★★★
هان این پیام وصل که اینک روانه است
جانم به لب رسیده که در انتظار تست
وحشی بافقی
★★★
گفتی کز انتظار کار شود راست
وای بر آن کار کهانتظار برآورد
خاقانی
★★★
ای راحت جان من فرج ده
زان درد که نامش انتظارست
انوری
★★★
در انتظار وصلت جانم رسید بر لب
از وصل تو چه حاصل، ما را جز انتظاری؟
عراقی
★★★
از انتظار، دیده یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
صائب تبریزی
★★★
روز و شبی که مایه چندین عقوبت است
روز قیامت است و شب انتظار من
فروغی بسطامی
★★★
گفتم رسید جان به لبم ز انتظار تو
گفت آن قدر بمان که برآید ز انتظار
قاآنی
★★★
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
حافظ
★★★
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من
شهریار
★★★
اگر چه عمر تو در انتظار میگذرد
دل فقیر من! این روزگار میگذرد
سلمان هراتی
★★★
آغوشم انتظار تو را میكِشَد چنان
من این زمین پست و تو چون برگِ بر درخت
حامد فلاحی راد
★★★
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
★★★
بکشد ز کبر دامن دل من چو دلبر آید
بدرد نظر گریبان چو ز انتظار گویم
★★★
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
مولانا
★★★
شنیدمت که نظر میکنی بحال ضعیفان
تبم گرفتودلم خوش به انتظار عیادت…
“سعدی”
★★★
گریه ام پرسید از دلتنگی ام تکلیف چیست؟
گفت خوب است انتظار، اما بمیری محشر است
“شهراد میدری”
★★★
به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی؟
تو بیقراری دلهای بیقرار چه دانی؟
“رحیم معینی کرمانشاهی”
★★★
باز در انتظار دیدارت، کوچه را جرعهجرعه نوشیدم
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ تهنشینِ آن باشی، تلخیِ انتظار شیرین است
“مجید آژ”
★★★
دوبیتی
گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟
پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟
★★★
منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت
همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی
و گر این شب درازم بکشد در آرزویت
نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی.
“سعدی”
★★★
گفتــی که درمانت دهـم
بر هجـــر پایانت دهــم
گفتم کجا،کی خـواهد این
گفتی صـــبوری باید این
مولانا
★★★
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست
“عماد خراسانی”
★★★
نام تو ریخته ست شِکر در ترانه ام
بوی تو شور در غزلِ عاشقانه ام
دستی بر آر و مثل اناری مرا بچین
ترسم که انتظار کند دانه دانه ام
“سعید بیابانکی”
★★★
مطالب پیشنهادی:
- برگزیده شعر درباره سفر
- مجموعه بی نظیر شعر عاشقانه چشم
- گلچین بهترین اشعار کوتاه برای مسافر
- شعر عاشقانه مولانا؛ بهترین مجموعه شعر مولانا در مورد عشق
- ۵۰ شعر عاشقانه بینظیر ادبیات جهان
- بهترین گلچین شعر عاشقانه حافظ ؛ مجموعه ای از غزل های عاشقانه