گزیده بهترین اشعار مصطفی رحماندوست

مصطفی رحماندوست شاعر و نویسنده ای است که در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان فعالیت دارد. گلچینی از اشعار مصطفی رحماندوست را در مجله ستاره بخوانید.

ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – مصطفی رحماندوست اول تیرماه ۱۳۲۹ در همدان به دنیا آمد. رحماندوست شاعر، نویسنده و مترجم کتاب‌های کودکان و نوجوانان، به شاعر «صد دانه یاقوت» معروف است و سایر اشعار کودکانه ای که سروده است از جمله شعر «خوشا به حالت ای روستایی» او در درس زبان فارسی دوره تحصیلات ابتدایی آموزش داده می‌شود.

از این نویسنده و شاعر ایرانی، تاکنون صد و شصت اثر به صورت مجموعه شعر برای کودکان و نوجوانان، تألیف و ترجمه داستان‌های کودکان و نوجوانان در ایران و جهان منتشر شده‌ که از آن میان می‌توان به «فرهنگ آسان: دانشنامه ویژه کودکان و نوجوانان»، «فرهنگ ضرب‌المثل‌ها»، «ترانه‌های نوازش: شامل مجموعه‌ای از لالایی‌ها»، «آسمان هم خندید»، «پرنده گفت: به!به!»، «رنگ و وارنگ از همه رنگ»، «نسیم نانوا»، «خوش به حال ماهی ها» اشاره کرد.

 

عکس مصطفی رحماندوست شاعر و نویسنده کودکان

 

بهترین اشعار مصطفی رحماندوست

حرف‌های آبی

آب آبی است آسمان آبی است

موجِ دریای بیكران آبی است

آبی آرامش است، خوشحالی است

بال بال پرندگان آبی است

در زمستان سرد و بارش برف

رنگِ احساس این و آن آبی است

خنده آبی است، دوستی آبی است

دلِ پر مهرِ مهربان آبی است

غم، سیاه است و سرد و طولانی

غمِ كوتاهِ كودكان آبی است

شعر، یعنی خیالِ آبی رنگ

پیچ و خم‌های داستان آبی است

آخرین حرفِ آبی‎‎ام این است:

بهترین رنگ این جهان آبی است

~*~*~*~*~*~*~*~*~

لالایی عاشورا

مدینه بود و غوغا بود، اسیرِ دیوِ سرما بود

محمد سر زد از مکه، که او خورشیدِ دل‌ها بود

لا لا خورشیدِ من لا لا، گلِ امیدِ من لا لا

خدیجه همسرِ او بود، زنی خندان و خوش‌خو بود

برای شادی و غم‌ها، خدیجه یارِ نیکو بود

لا لا لا شادیم لا لا، غمم آزادیم لا لا

خدا یک دخترِ زیبا، به آنها داد لا لا لا

به اسمِ فاطمه زهرا، امیدِ مادر و بابا

لا لا لا کودکم لا لا، قشنگ و کوچکم لا لا

علی دامادِ پیغمبر، برای فاطمه همسر

برای دخترِ خورشید، علی از هر کسی بهتر

چراغِ خانه‌ام لا لا، گلِ گلدانِ من لا لا

علی شیرِ خدا لا لا، علی مشکل گشا لا لا

شبِ تاریک نان می‌برد، برای بچه‌ها لا لا

لا لا مشکل گشای من، گل باغِ خدای من

حسن فرزند آنها بود، حسن مانندِ بابا بود

شهیدِ زخم دشمن شد، حسن یک کوه تنها بود

لا لا کوه بلند من، تو شیرین‌تر ز قند من

علی فرزند دیگر داشت، جوانی کوه پیکر داشت

همیشه حضرت عباس، به لب نامِ برادر داشت

لا لا نازک بدن لا لا، عصای دستِ من لا لا

گلِ پرپر حسینم کو، گلِ سرخ و گل شب‌بو

کنار رود و لب تشنه، تمامِ غنچه‌های او

لا لا لا غنچه‌ام لا لا، لا لا لا لا گلِ تنها

حسین و اکبرم لا لا، علی اصغرم لا لا

کجایی عمه جان زینب، سکینه دخترم لا لا

لا لا لا لا گل لاله، نکن گریه، نکن ناله

شبی سرد است و مهتابی، چرا گریان و بی‌تابی

برایت قصه هم گفتم، چرا امشب نمی‌خوابی

لا لا لا جان من لا لا، گل باران من لا لا

 

عکس شعر آسمان هم خندید مصطفی رحماندوست

 

آسمان هم خندید

پدرم گفت: «برو» گفتم: «چشم»

مادرم گفت: «بیا» گفتم: «چشم»

هر چه گفتند به من، با لبخند

گوش کردم همه را، گفتم چشم

مادرم شاد شد از رفتارم

خنده بر روی پدر آوردم

با پدر مادر خود، در هر حال

تا توانستم، نیکی کردم

پدرم گفت: «تو خوبی پسرم»

مادرم گفت: «از او بهتر نیست»

آسمان خنده به رویم زد و گفت:

«پسرک از تو خدا هم راضی است»

~*~*~*~*~*~*~*~*~

اتل متل

اتل متل یه بچه

بچه که نه تربچه

رفت و کچل کلاچه

نشست میان باغچه

گفت که منم یه غنچه

تو غنچه‌ای تربچه؟

تربچه، غنچه می‌شه؟

نه، نه، نه، نمی‌شه

تربچه جان کجایی

غنچه که نه، بلایی

بله و بلا، بلاچه

غنچه، کچل کلاچه

~*~*~*~*~*~*~*~*~

لی لی لی لی حوضک

لی لی لی لی حوضک

سوسکه آمد آب بخوره

افتاد تو حوضک

اوّلی گفت: داد و هوار

دوّمی گفت: نردبان و طناب بیار

 

سوّمی گفت: من درازم طناب و نردبانم

چهارمی گفت: من می‌شینم، براش دعا می‎خوانم


انگشت شست خندید و گفت
:

 

سوسکی خانم پر داره

بچه و شوهر داره

پر می‌زنه از تویِ آب درمی‌آد

نه داد کنید، نه بیداد

پَرپَرپَر سوسکه پرید

رفت و به خانه‌اش رسید

 

عکس شعر صد دانه یاقوت مصطفی رحماندوست

 

انار

صد دانه یاقوت

دسته به دسته

با نظم و ترتیب

یکجا نشسته

هر دانه ای هست

خوش رنگ و رخشان

قلب سفیدی

در سینه آن

یاقوتها را

پیچیده با هم

در پوششی نرم

پروردگارم


سرخ است و زیبا

 

نامش انار است

هم ترش و شیرین

هم آبدار است

~*~*~*~*~*~*~*~*~

سفره شام

شش دانه قاشق

شش دانه بشقاب

نان و نمکدان

 

یک کاسه آب

دیگی پر از آش

یک شام ساده

در دور سفره

 

یک خانواده

با مهربانی

با هم نشستند

در سینه شادی

 

بر چهره لبخند

گفتند اول

نام خدا را

خوردند با هم

 

نان و غذا را

یک سفره خوب

یک شام دلخواه

بعد از غذا هم

 

الحمدالله

~*~*~*~*~*~*~*~*~

زردآلو

به به به

رنگین است

خوشمزه

 

شیرین است

رویش زرد

بیمار است

لپش سرخ

 

تبدار است

مغز آن

چون بادام

بشکن زود

 

دام دام دام

هم خوشرو

هم خوشبو

زرد و سرخ

 

زردآلو

 

عکس شعر خوشا به حالت ای روستایی مصطفی رحماندوست

 

شهر و روستا

خوشا به حالت

ای روستایی!

چه شاد و خرم

چه باصفایی

در شهر ما نیست

جز داد و فریاد

خوشا به حالت

که هستی آزاد

در شهر ما نیست

جز دود و ماشین

دلم گرفته

از آن و از این

ای کاش من هم

پرنده بودم

با شادمانی

پر می‌گشودم

می‌رفتم از شهر

به روستایی

آنجا که دارد

آب و هوایی

~*~*~*~*~*~*~*~*~

شب بخیر کوچولو

گنجشک لالا

سنجاب لالا

آمد دوباره

مهتاب لالا

لالالالائی

لالالالائی

گل زود خوابید

مثل همیشه

قورباغه ساکت

خوابیده بیشه

لالالالائی

لالالالائی

جنگل لالا

برکه لالا

شب بر همه خوش

تا صبح فردا

لالالالائی

لالالالائی

 

عکس بابا آمد نان آورد مصطفی رحماندوست

 

بابا آمد

تق تق تق بر در زد

بابا از بیرون آمد

رفتم در را وا کردم

شادی را پیدا کردم

وقتی بابا را دیدم

فوری او را بوسیدم

بابا آمد نان آورد

با لبخندش جان آورد

با او روشن شد خانه

او شمع و ما پروانه

~*~*~*~*~*~*~*~*~


مادر

از صبح دیشب

بیدار بودم

تب داشتم چون

 

بیمار بودم

جز من یکی هم

اصلا نخوابید

همدرد من بود

 

تا صبح نالید

دست قشنگش

روی سرم بود

او دوستم داشت

 

او مادرم بود

گرمای تب کاش

دیگر بخوابد

تا اینکه امشب

 

مادر بخوابد

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
وب گردی:
مطالب مرتبط

  • بسيار قشنگ بود من مى خواستم همه را بخوانم عالى بود فوق العاده

نظر خود را بنویسید