حسین صفا شاعر و ترانهسرا، متولد ۳۰ آذر ۱۳۵۹ در تهران است. او سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرده و همچنان به سرودن ترانه و غزلهای تازه ادامه میدهد. صفا موازی با سرودن غزل و ترانه، در سرودن شعر آزاد هم دست دارد.
اولین دفتر شعرش در سال ۱۳۸۸ توسط نشر دارینوش چاپ گردید. «کنار پله تاریک و چند غزل برای زنم»، «نرگس»، «منجنیق»، «صدای راهپله میآید»، «وصیت و صبحانه» و «من کم تحملم» عناوین کتابهای منتشر شده او هستند. صفا به همراه کاظم بهمنی (شاعر) مدیریت کافهای به نام «کافه کتاب نام» را بر عهده دارند.
گزیدهای از بهترین غزلیات حسین صفا
حتماً به دلخراشترین شکلِ ممکن تو را به یاد میآوردم
بيچاره من، زنم به تو میگويد: تا مردهای به خانه خود برگرد
بيچاره او، اگر تو زنم بودی اصلاً به او نگاه نمیكردم
حال و هوای پیر شدن دارم در من همیشه برف گرفته و من
در برف پشت پنجرهام دارم دنبال رد پای تو میگردم
لیلی! به جان مادرم از این جان تا این شقیقه چند قدم راه است
تا این تفنگ چند قدم بردار شلیک کن رها شوم از دردم
آن مرد با تمام افقهایش حالا به چشمهای تو محدود است
آفاق را بگرد، اگر دیدی مردی هنوز هست، من آن مردم!
لیلی! کدام مرد؟ کدامین مرد؟ تا زندهای به خانه خود برگرد
من هم اگر رها شوم از این درد، شاید به خوابهای تو برگردم
~*~*~*~*~*~*~*~*~
اتفاقی رسید از راه و دست بر شانه من و تو نهاد
ابر دیوانهای به چشم من و کاسهای خون به چشمهای تو داد
گریه کردم که مهربان بشوی ـ من به تأثیر گریه معتقدم ـ
گریه کردم چنان که چشمانم گریهام را نمیبرد از یاد
شب تحویل سال بود انگار؛ شب مرگ پدربزرگم بود
شب تحویل مرگ بود اصلاً، اتفاقی که اتفاق افتاد
در صف سینما تو را دیدم، در صف بانک، در صف مترو
در صفوف بزرگ زندگیام، در صف انتظارهای زیاد
سر خاک پدربزرگ خودم، سر خاک خودم ، کنار خودم
هر کجا انتظار معنی داشت، هر کجا انتظار معنی داد
از تو دیدم، و از تو میبینم، دستهایی که عاشقانهترند
و از این چشم عاشقانهترند، دستم از دامنت بریده مباد
کاسهای صبر میدهند به من، مُردهام قبر میدهند به من
تَه صف ماندهام، نمیشنوی؟! زیر و رو شد گلویم از فریاد
چند بُعدیترین زندگیام! سخت سرسخت بخت برگشته!
پیش تو هیچ، پیش تو پوچند، سنگها در تمامی ابعاد
اتفاق اتفاق میافتد، من به این اعتقاد معتقدم
گریه کن بلکه مهربان بشوی… گریه کردیّ و سیل راه افتاد
پس به دیوانهخانه راهی شو خود دیوانهخانه خواهی شد
خانه تو خرابتر شده است زن دیوانه! خانهات آباد!
~*~*~*~*~*~*~*~*~
شاید تمام عمر نخواهم پشتم به پشت پنجره باشد
آن سو به جای گور تو شاید تا چشم دیده منظره باشد
با زخمِ التیام خود را در آتشی نخواسته دیدم
مجروح من! تو خواستی از من این روح در محاصره باشد
سرپیچی از تو کار کسی نیست پس در سرم بپیچ و سرم را
از پیکرم جدا کن و بگذار کارم همیشه یکسره باشد
من فضلهام، لِهام کن و بگذر در این مدینه فاضلهای نیست
اینجا سیاهچالتر از توست حتی اگر مُنَوَّره باشد
در مَنظرم هر آنچه که زیباست از مَنظرت نشانه زشتی است
با دوزخم هر آنکه بهشتی است آماده مُناظره باشد
شاید مقدر است من این بار این شانه را نشانه بگیرم
تا چند بار زخم کشیدن بر شانههای پیکره باشد؟!
این گور، این حقیقت رنجور میخواهد از تو دور نباشم
پس حدس میزنم که در آن سو روح تو پشت پنجره باشد
اسم تو اعظم است، عظیم است ای درد بیمعالجه! بگذار
اسمت برای سنگ مزارم زیباترین مُؤَخَّره باشد
زیباترین ترانههای حسین صفا
حسین صفا در دوران خدمت و در سال ۱۳۸۱ با محسن چاوشی آشنا شد و تا امروز ترانههای زیادی برای او سروده است. صفا تک آهنگی با نام «چشم انتظاری» خوانده که آهنگسازی آن را محسن چاوشی برعهده داشته است. تمامی ترانههای زیر توسط محسن چاوشی خوانده شدند.
دلت که میلرزید من با چشام دیدم
تو زل تابستون چقدر زمستونه
هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب
به مادرم گفتم هنوز بارونه
قطار رد شد و رفت، مسافرا موندن
مسافرا که برن قطار میمونه
تو برف بارونی قطار قلب منه
قلب شکسته من تو برف مدفونه
دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم
غم توی خونه من هر شبو مهمونه
بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه میدارم
یه شب که سردم بود به مادرم گفتم
هوا که سرد میشه یاد تو میفتم
طفلی دلش لرزید دلش دوباره شکست
تو زل تابستون تو کوچه برف نشست
مسافرا شعرن تو برف و بارونی
قطار قلب منه چشم تو پنجرههاش
پنجرهها بستهن مسافرا خستهن
ببار تا دم صب به فکر هیچی نباش
دونه به دونه غمی غصه به غصه شبم
کاشکی یه روز صب شه کاش فقط ای کاش
~*~*~*~*~*~*~*~*~
بید بی مجنون
من از غل و زنجیر میترسم
از آه بیتأثیر میترسم
از اتفاق ظاهراً ساده
از اتفاقی که نیفتاده
میخندم و از خنده میترسم
هر روز از آینده میترسم
زیر بید بی مجنون میشینم
زیر شر شر بارون میشینم
فک میکنم شاید برگردی
با خودم میگم باید برگردی
خنجر واسه این سینه کافی نیست
عاشقکشی رسم تلافی نیست
ای چشم از دیدن خلاصم کن
از چشم پوشیدن خلاصم کن
انقدر گیجم که نمیدونم
باید تو رو از چی بترسونم
زیر بید بی مجنون میشینم
زیر شر شر بارون میشینم
فک میکنم شاید برگردی
با خودم میگم باید برگردی
دو تا چشمام دو تا سرباز مغرورن
که مدتهاست از معشوقشون دورن
دو تا سرباز که چن تا زن تنها
توی دلشورههاشون رخت میشورن
دو تا دستام دو تا چاقوی بیدسته
دو تا قفل بزرگ دست و پا بسته
دو تا پارو دو تا پاروی بی قایق
دو تا کشتی با ده تا لنگر خسته
گلوم خلوتترین پس کوچه بنبست
سرم سرکشترین فواره میدون
یه فنجون قهوه تو غمگینترین کافه
یه عابر تو خیابونای سرگردون
چشامو بستم و وا کردم و دیدم
یکی از بال بستهم آسمون ساخته
یکی بختک شده افتاده رو سینهم
یکی از استخونام نردبون ساخته
سرم چن تا کتاب رنگ و رو رفته
یه بالون با طناب از گلو پاره
یه اعدامی که امیدش به دنیا نیست
ولی دنیا براش جذابیت داره
نه دنیا از سرم خیلی زیادی بود
نه پیشونینوشتم بود کم باشم
به هر تقدیر شکلک در نیاوردم
فقط میخواستم شکل خودم باشم
گلومو پاره کردم اما این مردم
بهم گفتن که دیوونهست عاشق نیست
کسی باور نکرد این آدم بیشکل
به غیر از عشق با چیزی موافق نیست
~*~*~*~*~*~*~*~*~
شاه مقصود
این جنگل چوب خورده
تو نعرههای خفیفش
شیر لگد خورده داره
دریاست دریای تابوت
رو شونههای نحیفش
مرغابی مرده داره
طفلک همهش لنگ نونه
این سفره هر چی که داشته
برداشته و بذل کرده
از تشنگی نصفه جونه
این مشک دستاشو عمری
نذر ابوالفضل کرده
این صورت استخونی
از فقر سیلی که میخورد
دردو فراموش میکرد
البته یادم نمیره
وقتی جوون بود با فوت
خورشیدو خاموش میکرد
روحی که رو موج اف ام
مینشست کنج اتاق و
سرگرم بخت خودش بود
لبخند میزد به آفت
سیبی که نعشش همیشه
زیر درخت خودش بود
ای چرک رو اسکناسا
ارابه ناشناسا
پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده
از شهر و از یار مونده
قربانی جنگ بابا
پیجامه بیادامه
چشم انتظار یه نامه
تسبیح و سجاده بابا
ای سرفههای پر از دود
ویرونه شاه مقصود
از سکه افتاده بابا
میگفت جاهل که بودم
عمر عزیزم هدر شد
توی صف سینماها
میگفت امروز دیگه
نقش مهمی ندارم
توی تئاتر شماها
میگفت ده سال هر روز
راه دواخونهها رو
ترک موتور گریه کرده
از اون سر چاله میدون
تا این سر توپخونه
با توپ پر گریه کرده
میگفت ما مرغ شامیم
حالا یا بزم عروسی
یا مجلس سوگواری
میگفت فرقی نداریم
فرق ما دو تا شبیه
اسب کالسکهست و گاری
میرفت و میگفت
پشت لبخند سه در چهارم
قسط عقب مونده دارم
میگفت از من گذشته
میرفت و میگفت امشب
مهمون ناخونده دارم
ای چرک رو اسکناسا
ارابه ناشناسا
پیکان دلتنگ بابا
بار تلنبار مونده
از شهر و از یار مونده
قربانی جنگ بابا
ای آخرین شاهنامه
افسانه بیادامه
بیسنگ و کباده بابا
تنهایی پردهخونا
ته مونده پهلوونا
از اسب افتاده بابا
گلچینی از اشعار سپید حسین صفا
چه انتظاری از کُنده داری؟
که درخت باشد؟
ای که در گلویم سنجاقی!
از دیگران میخواهم
کُلکسیونهای پروانههایشان را
در معرض تماشای عام نگذارند
بی رحمی عمومی را
دوست ندارم
مردی که به دست پخت مادرش
اعتمادی بیملاحظه دارد
قطعاً نمیتواند
طعم دستان هیچ زنی را
باور کند
به هر تقدیر از تو میخواهم
دوستم داشته باشی
و پیراهن قرمزم
در لبهایت گم میشود
چه رنگی را بپوشم
که قرمز نباشد؟
~*~*~*~*~*~*~*~*~
چیزی ندارم جز این دستان تهیدست
اما دوستت دارم
رگهایم را برای تو آوردهام که علاقهای به آبی نداری
عذر میخواهم از تو
زیرا نیمی از قلبم
نزد دوستانم به امانت است
در این سن بالا و ارتفاع کم
آستینم به چشمم نمیرسد
گهوارهای در قلبم تکان میخورد
به تازگی پا به جهانت گذاشتهام
و افسوس میخورم
که برای عبور از خیابانهای عریض
قدمهای کوتاهی دارم
این گلدان را کجای دلم بگذارم
که مُشرف به پنجرهات باشد
واقعاً چه ساعاتی از روز را
به چشمانم اختصاص دهم
که ناودانها و معابر نرنجند از من؟
غمت غمگینم کرده است
اما دوستت دارم
~*~*~*~*~*~*~*~*~
مگر یخچال حرف میزند؟!
سخن از توست
سخن از یک خانه کوچک است
که بَرفَک
آن را از پا در آورده است
مگر چمدان میگوید خداحافظ؟!
سخن از من است
سخن از تمام چیزهاست
به پیراهنت بگو تابستان در راه است
بگو میوههای رسیده
دیگر توان افتادن ندارند
سخن از اُفتادن است
و فرو ریختن
به خانه من بیا
من دردی بزرگ دارم
و قلبی
نحیفتر از کِتفهای تو
سخن از کِتفهای تو
و قلب من است
~*~*~*~*~*~*~*~*~
لزومی ندارد
نام تمام کسانی را که دوست داری
به خاطر بسپاری
تو برای دوست داشتن آمدهای
نه برای داشتن
بنابراین
حرفی اگر راه گلویت را بست
کافیست در دلت بگویی: «یک لیوان آب»
حامد
سلام به همه
اون دوستمون شاید درست گفته باشه ،شعر حسین صفا شبیه هذیان باشد،!!!اهذیان کسی که در تب احساسات عمیقش میسوزد،
مثل خوابی که تنها حال خوب آن را به یاد میآوریم صبح روز بعد،،،، یا غمی مبهم،،
و شعر اصلا همین است،،،،
مهدی
ترانه هاش در کل خوبه و به بهترین شکل از ارایه ها استفاده میکنه ولی از نظر محتوا میشه گفت متوسطه. بعضی از ترانه هاشم واقعا شاهکاره مثل “انگشت سبابه”
در کل این محسن چاووشی هست که با نبوغش ترانه هارو منفجر میکنه
مسعود
خوندن اشعار صفا سخته! من که اذیت میشم. خدایا این نبوغ از کجا اومده؟؟؟؟!
..
شعرها بسیار بی محتوا و به قول یکی از دوستان هذیان هست. جدا صدای محسن جان چاوشی هست که محتوا داده به این شعر ها,
بهتره آقای چاوشی از اشعار پربار مولانا استفاده کنن, نه اشعاری که جذبه ای برای مخاطب ندارن.
ناشناس
شعرها واسه شما معنی نداره دوست عزیز وگرنه فوق العاده ان
آرمین
خدایی اصلاً فوق العاده نیستن و بسیار معمولی هستن و بی وزن به جز بعضی هاش
بدون نام
به اين شعرها ميگيد هذيان؟؟؟ اينا شاهکار ادبين
تمام ويژگيهاي شعر ارايه ها به بهترين شکل تو اين شعر ها هست
مژگان
خیلی خوبن .دوست دارم با اقای صفا چند کلمه صحبت کنم .تا در مورد ترانه هام نظر بد .ممنون میشم
پارسا
این اشعار شاهکارند برخی که هیچی از شعر نمیدونند نظر ندهند
مهرداد
اشعار حسین صفا یه ویژگی داره
اینکه زنجیر وار میاد
و آدمو جذب میکنه که تا آخرشو بری،
البته چاووشی هم با حس خاص خوندنش نقش مهمی در جذاب تر شنیده شدن و حس شدن این فضای شعر صفا داره
بدون نام
شعرها با صداي محسن بي نظيرن
بدون نام
بيشتر شبيه هذيانه. بي معني. ياد حضرت سعدي بخير