اشعار منوچهری دامغانی؛ شعرهای عاشقانه، در وصف طبیعت و فصل‌ها

منوچهری دامغانی شاعر سبک خراسانی در نیمه اول قرن پنجم می زیست و به شاعر طبیعت معروف است. در این مقاله از ستاره گزیده ای از اشعار منوچهری از جمله شعرهای عاشقانه، رباعیات، اشعار در وصف نوروز، بهار و پاییز و همچنین تک بیتی ها و دوبیتی‌های او را خواهید خواند.

اشعار منوچهری دامغانی

منوچهری دامغانی شاعر قرن پنجم به شاعر طبیعت معروف است زیرا بیشتر شعرهایش درباره طبیعت است، توصیفات دقیق از طبیعت دارد و از عناصر طبیعی همچون رنگ، صوت، عناصر بویایی به فراوانی بهره برده است. مطلبی که پیش روی شماست به بهترین اشعار منوچهری دامغانی اختصاص دارد که از دیوان اشعار منوچهری دامغانی برگزیده شده‌اند.

گزیده ای از بهترین اشعار منوچهری

خیزید و خز آرید… یکی از نمونه‌های زیبا در توصیف فصل پاییز بوده و نمونه‌‌ای است که به خوبی خصوصیات شعر منوچهری را نشان می‌دهد. منوچهری شعر معروف و زیبای زیر را در قالب مسمط و در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی سروده است.

خیزید و خز آرید…

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار

 طاووس بهاری را، دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

خسته به میان باغ به زاریش پسندند
با او ننشینند و نگویند و نخندند

وین پر نگارینش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار

 شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست

دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست
گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست

بویش همه بوی سمن و مشک ببردست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار

 بنگر به ترنج ای عجبی‌دار که چونست
پستانی سختست و درازست و نگونست

زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست
زردیش برونست و سپیدیش درونست

چون سیم درونست و چو دینار برونست
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار

 نارنج چو دو کفه سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برونسو

آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
وانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادو

با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار…

✿•❀•✿

عکس منوچهری دامغانی قرن پنجم شاعر طبیعت

✿•❀•✿

می بر کف من نه که طرب را سبب اینست
آرام من و مونس من روز و شب اینست

تریاق بزرگست و شفای همه غمها
نزدیک خردمندان می را لقب اینست

بی می نتوان کردن شادی و طرب هیچ
زیرا که بدین گیتی اصل طرب اینست

معجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را به زمستان سلب اینست

ای آنکه نخوردستی می گر بچشی زان
سوگند خوری، گویی: شهد و رطب اینست

می‌گیر و عطا ورز و نکو گوی و نکو خواه
اینست کریمی و طریق ادب اینست

اشعار عاشقانه منوچهری دامغانی

دلم ای دوست تو دانی که هوای تو کند
لب من خدمت خاک کف پای تو کند

شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین
شایدم هر چه به من عشق و ولای تو کند

نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی
نگذارم که کسی قصد جفای تو کند

تن من جمله پس دل رود و دل پس تو
تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند

زهره شاگردی آن شانه و زلف تو کند
مشتری بندگی بند قبای تو کند

رایگان مشک‌فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی، زلف دوتای تو کند

بابلی کرد نتاند به دل مرده‌دلان
آن که آن زلف خم غالیه‌سای تو کند

چه دعا کردی جانا، که چنین خوب شدی
تا چو تو، چاکر تو نیز دعای تو کند

✿•❀•✿

ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما
ای ماهروی شرم نداری ز روی ما؟

نامم نهاده بودی بدخوی جنگجوی
با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما

جستی و یافتی دگری بر مراد دل
رستی ز خوی ناخوش و از گفتگوی ما

اکنون به جوی اوست روان آب عاشقی
آن روز شد که آب گذشتی به جوی ما

گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گر مست آب ما که کهن شد سبوی ما

اکنون یکی به کام دل خویش یافتی
چندین به خیر خیر چه گردی به کوی ما؟

✿•❀•✿

قصیده در مدح سلطان مسعود غزنوی

دلم ای دوست تو دانی که هوای توکند
لب من خدمت خاک کف پای تو کند

تا زیم، جهد کنم من که هوای تو کنم
بخورد بر ز تو آنکس که هوای تو کند

شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین
شایدم هر چه به من عشق و ولای تو کند

نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی
نگذارم که کسی قصد جفای تو کند

تن من جمله پس دل رود و دل پس تو
تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند

زهره شاگردی آن شانه و زلف تو کند
مشتری بندگی بند قبای تو کند

رایگان مشکفروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی، زلف دوتای تو کند

بابلی کرد نتاند به دل مرده دلان
آن که آن زلف خم غالیه سای تو کند

چه دعا کردی جانا، که چنین خوب شدی
تا چو تو، چاکر تو نیز دعای تو کند

از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیمست که رای تو کند

میرمسعود که هرچ آن تو ازو یاد کنی
طالع سعد، همه سعد عطای تو کند

به همه کار تویی راهنمای تن خویش
خسروی تو دل تو راهنمای تو کند

با شرف ملکت را سیرت خوب تو کند
با بها دولت را فر و بهای تو کند

✿•❀•✿

عکس دیوان اشعار منوچهری دامغانی شاعر قرن پنجم

گزیده بهترین رباعیات منوچهری

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند

ای وعده فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند

✿•❀•✿

هر کار که هست جز به کام تو مباد
هر خصم که هست جز به دام تو مباد

هر سکه که هست جز به نام تو مباد
هر خطبه که هست جز به بام تو مباد

✿•❀•✿

دولت همه ساله بی‌جلال تو مباد
همت همه ساله بی‌جمال تو مباد

هر بنده که هست بی‌کمال تو مباد
خورشید جهان تویی، زوال تو مباد

✿•❀•✿

تاریک شد از مهر دل افروزم روز
شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز

شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز

✿•❀•✿

ای کرده سپاه اختران یاری تو
فخرست جهان را به جهانداری تو

مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو

✿•❀•✿

مسعود جهاندار چو مسعود ملک
بنشست به حق به جای محمود ملک

از ملک جز این نبود مقصود ملک
کز ملک به تربیت رسد جود ملک

✿•❀•✿

هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار

✿•❀•✿

عکس رباعی در بندم از آن دو زلف بند اندر بند منوچهری دامغانی - مینیاتور فرشچیان

تک‌بیت‌های ناب منوچهری دامغانی

آن نمی‌بینی که در باغ و چمن از خارها
در بهاران ز ابر نیسانی چه گل پیدا شود

〜〜〜✿〜〜〜

خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار
گر در کنار یار بود، خوش بود بهار

〜〜〜✿〜〜〜

نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر
با طالع مبارک و با کوکب منیر

〜〜〜✿〜〜〜

آن ستم کز عشق من دیدم مبیند هیچکس
جز عدوی خسرو پاکیزه دین پاکباز

〜〜〜✿〜〜〜

شکفته لاله نعمان، بسان خوب‌رخساران
به مشک اندر زده دل‌ها، به خون اندر زده سرها

〜〜〜✿〜〜〜

که عاشق قدر وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل

〜〜〜✿〜〜〜

نوبهار از خوید و گل‌آراست گیتی رنگ رنگ
ارغوانی گشت خاک و پرنیانی گشت سنگ

〜〜〜✿〜〜〜

ای صنم ماهروی! خیز به باغ اندر آی
زانکه شد از رنگ و بوی باغ بسان صنم

〜〜〜✿〜〜〜

گویی: به رخ کس منگر جز به رخ من
ای ترک چنین شیفته خویش چرایی

〜〜〜✿〜〜〜

ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما
ای ماهروی شرم نداری ز روی ما؟

〜〜〜✿〜〜〜

هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار

〜〜〜✿〜〜〜

آنکس که بُوَد آمدنی، آمده بهتر
و آنکس که بُوَد رفتنی، او رفته بُده بِه

تک یبتی های منوچهری

〜〜〜✿〜〜〜

جشن سده امیرا! رسم کبار باشد
این آیین گیومرث و اسفندیار باشد

〜〜〜✿〜〜〜

مِی‌ گیر و عطا ورز و نکو گوی و نکو خواه
این است کریمی و طریق ادب این است

〜〜〜✿〜〜〜

ما مرد شرابیم و کبابیم و ربابیم
خوش آنکه شرابست و کبابست و ربابست

〜〜〜✿〜〜〜

شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد

دوبیتی‌های منوچهری دامغانی

طلب و گیر و نمای و شمر و ساز و گسل
طرب و ملک و نشاط و هنر و جود و نیاز

دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش
بزدای و بگشای و بفروز و بفراز

این دو بیت صنعت لف و نشر را به زیبایی نشان می‌دهند. هرکدام از کلمات مصراع اول با کلمات مصراع دوم کامل می‌شود. منوچهری از این صنعت علم بدیع در بسیاری از اشعارش استفاده کرده است.

〜〜〜✿〜〜〜

حاسدت را گو: گریز و ساقی‌ات را گو: بریز
ناصحت را گو: نشین و مطربت را گو: سرای

چون بیابی مهر و کین: آن را ببین، این را ستر
چون ببینی بخل و جود : این را گزین، آن را گزای

〜〜〜✿〜〜〜

ابربینی فوج فوج اندر هوا در تاختن
آب بینی موج موج اندر میان رودبار

این، چو روز بار لشکر پیش میر میرزاد
وان، چو روز عرض پیلان پیش شاه شهریار

〜〜〜✿〜〜〜

آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد

باز جهان خرم و خوب ایستاد
مُرد زمستان و بهاران بزاد

〜〜〜✿〜〜〜

ای تو دل‌آزار و من آزرده‌دل
دل شده ز آزار دل آزار، زار

گر دل من باز ببخشی به من
جور مکن لشکر تیمار مار

〜〜〜✿〜〜〜

عاشقا، رو دیده از سنگ و دل از فولاد ساز
کز سوی دیگر برآمد عشقباز آن یار باز

عشق بازیدن، چنان شطرنج بازیدن بود
عاشقی کردن نیاری، دست سوی او میاز

دوبیتی های منوچهری

〜〜〜✿〜〜〜

گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
زین بیش کرد باید مارات خواستاری

بنمای دوستداری، بفزای خواستاری
زیرا که خواستاری باشد ز دوستداری

شعر منوچهری در وصف نوروز

نوروز بزرگم بزن ای مطرب، امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز

برزن غزلی، نغز و دل‌انگیز و دل‌افروز
ور نیست تو را بشنو و از مرغ بیاموز

کاین فاخته زین گوز و دگر فاخته زان گوز
بر قافیه خوب همی‌خواند اشعار

کبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدند

بادام‌بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند

طوطی بچگان را سلب سبز بریدند
شلوارک با پایچه‌های طبریوار

کبکان بی‌آزار که بر کوه بلندند
بی‌قهقهه یک بار ندیدم که بخندند

جز خاربنان جایگه خود نپسندند
بر پهلو از این نیمه، بدان نیمه بگردند

هر ساعتکی سینه به منقار برندند
چون جزع پر سینه و چون بسد منقار

شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند
گویی که سحرگاه همی خوابگزارند

ماه سه شبه از بر گردن بنگارند
از غالیه، بی‌آنکه همی غالیه دارند

صدبار به روزی در، پرها بشمارند
چون نیم دبیری که غلط کرده به اشمار

اشعار منوچهری در وصف بهار

آمد بهار خرم و آورد خرمی
وز فر نوبهار شد آراسته زمی

خرم بود همیشه بدین فصل آدمی
با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی

زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده‌ست آفت سرما ز گلستان

از ابر نوبهار چو باران فرو چکید
چندین هزار لاله ز خارا برون دمید

آن حله‌ای که ابر مر او را همی‌تنید
باد صبا بیامد و آن حله بردرید

آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید
و آمد پدید باز همه دشت پرنیان

از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپید گشت چو دیبای پایرشت

برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون باد نوبهار برو دوش برگذشت

شاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت
افکند نیلگون به سرش معجر کتان

✿•❀•✿

شعر بهار از منوچهری

نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا

آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا

بوستان گویی بتخانه فرخار شده‌ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا

بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا

کبک ناقوس‌زن و شارک سنتورزنست
فاخته نای‌زن و بط شده طنبورزنا

پرده راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده باده زند قمری بر نارونا

کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود
کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا

پوپوک پیکی، نامه زده اندر سر خویش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا

فاخته راست بکردار یکی لعبگرست
در فکنده به گلو حلقه مشکین رسنا

از فروغ گل اگر اهرمن آید بر تو
از پری بازندانی دو رخ اهرمنا

نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا

چونکه زرین قدحی بر کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی به میان پرنا

چون دواتی بسدینست خراسانی‌وار
باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا

ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا

سال امسالین نوروز طربنا کترست
پار وپیرار همی‌دیدم، اندوهگنا

این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت با بوالحسنا

✿•❀•✿

همی‌ریزد میان باغ، لؤلؤها به زنبرها
همی‌سوزد میان راغ، عنبرها به مجمرها

ز قرقویی به صحراها، فروافکنده بالشها
ز بوقلمون به وادیها، فروگسترده بسترها

زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمنها
فشانده مشک خرخیزی، به بستانها به زنبرها

به زیر پر قوش‌اندر، همه چون چرخ دیباها
به پر کبک بر، خطی سیه چون خط محبرها

چو چنبرهای یاقوتین به روز باد گلبنها
جهنده بلبل و صلصل، چو بازیگر به چنبرها

همه کهسار پر زلفین معشوقان و پر دیده
همه زلفین ز سنبلها، همه دیده ز عبهرها

شکفته لاله نعمان، بسان خوب‌رخساران
به مشک اندر زده دلها، به خون اندر زده سرها

چو حورانند نرگسها، همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبقها بر ز زر ساو ساغرها

شقایقهای عشق‌انگیز، پیشاپیش طاووسان
بسان قطره‌های قیر باریده بر اخگرها

رخ گلنار، چونانچون شکن بر روی بترویان
گل دورویه چونانچون قمرها دور پیکرها…

بهاری بس بدیعست این، گرش با ما بقابودی
ولیکن مندرس گردد به آبانها و آذرها…

اشعار منوچهری دامغانی در مورد پاییز

بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی
که بانگ چنگ فرو داشت عندلیب رزی

رسید پیشرو کاروان ماه خزان
طناب راحله بربست روزگار خزی

جهان ما چو یکی زودسیر پیشه‌ورست
چهار پیشه کند، هر یکی به دیگر زی

به روزگار زمستان کندت سمیگری
به روزگار حزیران کندت خشت پزی

به روزگار خزان زرگری کند شب و روز
به روزگار بهاران کندت رنگرزی

✿•❀•✿

المنة لله که این ماه خزانست
ماه شدن و آمدن راه رزانست

از بسکه درین راه رز انگور کشانند
این راه رز ایدون چو ره کاهکشانست

چون قوس قزح برگ رزان رنگبر نگند
در قوس قزح خوشهٔ انگور گمانست

بادا به بهار اندر چندانکه بهارست
بادا به خزان اندر چندانکه خزانست

خلاصه‌ای از زندگینامه منوچهری دامغانی

ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد دامغانی معروف به منوچهری دامغانی شاعر نیمه اول قرن پنجم هجری قمری است. او در سال ۳۹۸ هجری قمری در دامغان به دنیا امد. در کودکی بسیار باهوش بود و در هر نوع شعری که از او امتحان می کردند، در نمی‌ماند و بی درنگ و به طور بدیهه شعر می‌گفت. همین ذکاوت ذهن و هوش سرشار، او را در آموختن ادبیات عرب و حفظ اشعار شاعران بزرگ عرب و تسلط بر احوال و آثار شاعران ایرانی و عرب و دانستن علوم دینی و ادبی و طب یاری کرد.

کودکی و جوانی منوچهری در دامغان به تحصیل عربی گذشت، تا این که به خدمت امیر منوچهر فلک المعالی پسر شمس المعالی امیرقابوس وشمگیر والی گرگان در طبرستان رسید و به همین جهت تخلص منوچهری را اختیار کرد.

پس از مرگ منوچهر قابوس، منوچهری به ری رفت و به خدمت طاهر دبیر رسید که از طرف سلطان مسعود غزنوی در آن‌جا فرمانروایی داشت. وی از آنجا به دربار غزنه راه یافته و به ستایشگری سلطان مسعود غزنوی مشغول شد.

منوچهری علاوه بر آشنایی به زبان عربی، از دانش‌هایی چون نحو، پزشکی، ستاره‌شناسی، و موسیقی آگاهی داشت و در شعر خود از واژه‌های خاص این دانش‌ها بهره می‌برد. دیوان منوچهری مشتمل بر اشعاری است که در قالب غزل، قصیده، مسمط، قطعه، و ترکیب بند سروده شده و موضوعاتی چون ستایش، وصف، و خمریه را در بر می‌گیرد. 

منوچهری قالب مسمط را برای نخستین بار در شعر پارسی پدید آورده است. اشعار او معمولاً در دو سبک می‌باشد. یا تغزل و اشعاری که به جوانی او هنگام شاعری باز می‌گردد و دیگری مدح و ستایش سلاطین و بزرگان زمانه که از رسوم معمول شاعری آن زمان بوده است. در اشعار او مفردات و اصطلاحات عربی بسیار دیده می‌شود که توانایی او در ادبیات عرب را منعکس می‌سازد. منوچهری در سال ۴۳۲ هجری قمری، در حالی که سی و چهار سال داشت درگذشت.

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید