ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – چقدر با اشعار شاملو از شعرهای اجتماعی و سیاسی گرفته تا عاشقانه های شاملو آشنایی دارید؟ احمد شاملو متولد ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در تهران است. شهرت اصلی شاملو به خاطر شعرهای اوست که شامل اشعار نو و برخی قالبهای کهن نظیر قصیده و نیز ترانههای عامیانه است. شاملو تحت تأثیر نیما یوشیج، به شعر نو روی آورد، اما پس از چندی در بعضی از اشعار منتشر شده هوای تازه و سپس در اکثر شعرهایش، از جمله شعرهایی که به شعر بهار از شاملو معروف هستند وزن را یکسره رها کرد و بهصورت پیشرو، سبک جدیدی را در شعر معاصر فارسی گسترش داد.
از این سبک به شعر سپید یاد کردهاند. شاملو برای اولین بار با ترجمه کتاب «هایکو از آغاز تا امروز» شعر کوتاه را به جامعه ایران شناساند. مجموعه اشعار احمد شاملو شامل ۱۶ دفتر وی از تاریخ ۱۳۲۳ تا ۱۳۷۸ به مدت ۵۵ سال فعالیت هنری اوست که با توجه به این اشعار متوجه میشویم؛ شاملو هرچه در شاعری قدرتمندتر و قدیمتر میشود از طول اشعارش میکاهد و واژگان را با دقت تراشیده و در شعر قرار میدهد. اشعار عاشقانه شاملو شهرت بسیاری برای نوع نگاه این شاعر به عشق دارد.
کوتاهترین شعر شاملو با نام «سلاخی میگریست…» که در کتاب مدایح بیصله قرار دارد، از این دست است. این شعر گرچه هایکو نیست اما هایکو را به ذهن متبادر میسازد. این شعر و دیگر اشعار کوتاه شاملو را به انتخاب گروه فرهنگ و هنر ستاره در ادامه بخوانید.
زیباترین اشعار کوتاه شاملو
شبانه
من سرگذشتِ یأسم و امید
با سرگذشتِ خویش:
میمُردم از عطش،
آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم
میخواستم به نیمهشب آتش،
خورشیدِ شعلهزن بهدرآمد چنان که من
گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم
با سرگذشتِ خویش
من سرگذشتِ یأس و امیدم…
زندان قصر ۱۳۳۳
**************
راز
با من رازی بود
که به کو گفتم
با من رازی بود
که به چا گفتم
تو راهِ دراز
به اسبِ سیا گفتم
بیکس و تنها
به سنگای را گفتم
□
با رازِ کهنه
از را رسیدم
حرفی نروندم
حرفی نروندی
اشکی فشوندم
اشکی فشوندی
لبامو بستم
از چشام خوندی
۱۳۳۴
**************
تو را دوست میدارم
طرفِ ما شب نیست
صدا با سکوت آشتی نمیکند
کلمات انتظار میکشند
من با تو تنها نیستم، هیچکس با هیچکس تنها نیست
شب از ستارهها تنهاتر است…
□
طرفِ ما شب نیست
چخماقها کنارِ فتیله بیطاقتند
خشمِ کوچه در مُشتِ توست
در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل میخورد
من تو را دوست میدارم، و شب از ظلمتِ خود وحشت میکند
۱۳۳۴
∼∼∼ کوتاه ترین اشعار عاشقانه شاملو ∼∼∼
شعرهای عاشقانه شاملو
شانهات مُجابم میکند
در بستری که عشق
تشنگیست
زلالِ شانههایت
همچنانم عطش میدهد
در بستری که عشق
مُجابش کرده است
اردیبهشتِ ۱۳۵۴
**************
میانِ کتابها گشتم
میانِ روزنامههای پوسیدهی پُرغبار،
در خاطراتِ خویش
در حافظهیی که دیگر مدد نمیکند
خود را جُستم و فردا را
عجبا!
جُستجوگرم من
نه جُستجو شونده
من اینجایم و آینده
در مشتهای من
۱۳۶۰
**************
شعر سیاسی شاملو
اندیشیدن
در سکوت
آن که میاندیشد
بهناچار دَم فرو میبندد
اما آنگاه که زمانه
زخمخورده و معصوم
به شهادتش طلبد
به هزار زبان سخن خواهد گفت
۱۳۶۰
*** اشعار شاملو ***
بُهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است
آفتاب از حضورِ ظلمت دلتنگ نیست
با ظلمت در جنگ نیست
ظلمت را به نبرد آهنگ نیست
چندان که آفتاب تیغ برکشد
او را مجالِ درنگ نیست
همین بس که یاریاش مدهی
سواریاش مدهی
۱۳۶۳
**************
نمیخواستم نامِ چنگیز را بدانم
نمیخواستم نامِ نادر را بدانم
نامِ شاهان را
محمدِ خواجه و تیمورِ لنگ،
نامِ خِفَتدهندگان را نمیخواستم و
خِفَتچشندگان را
میخواستم نامِ تو را بدانم
و تنها نامی را که میخواستم
ندانستم
۱۳۶۳
*** اشعار شاملو ***
سلاخی میگريست…
سلاخی
میگريست
به قناری کوچکی
دل باخته بود
**************
بر سکوتی که با تنِ مرداب
بوسه خیسانده گشته دستآغوش
وز عمیقِ عبوس میگوید
راز با او، به نغمهیی خاموش،
رقصِ مهتابِ مهرگان زیباست
با دمش نیمسرد و سرسنگین
همچو بر گردنِ ستبرِ «کاپه»
بوسهیِ سُرخِ تیغهیِ گیوتین!
**************
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بیشرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچهی بنبست.
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر ترازِ بیبقایِ خاک
**************
شبانه شعری چگونه توان نوشت
تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟
شبانه
شعری چنین
چگونه توان نوشت؟
□
من آن خاکسترِ سردم که در من
شعلهی همه عصیانهاست،
من آن دریای آرامم که در من
فریادِ همه توفانهاست،
من آن سردابِ تاریکم که در من
آتشِ همه ایمانهاست.
**************
یارانِ من بیایید
با دردهایِتان
و بارِ دردِتان را
در زخمِ قلبِ من بتکانید.
من زندهام به رنج…
میسوزدم چراغِ تن از درد…
یارانِ من بیایید
با دردهایِتان
و زهرِ دردِتان را
در زخمِ قلبِ من بچکانید
**************
زنان و مردانِ سوزان
هنوز
دردناکترین ترانههاشان را نخواندهاند.
سکوت سرشار است
سکوتِ بیتاب
از انتظار
چه سرشار است
۱۸ خرداد ۱۳۶۷
**************
ما فریاد میزدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمییافتند
سیاهی چشمِشان
سپیدی کدری بود اسفنجوار
شکافته
لایهبر لایهبر
شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان
گناهیشان نبود:
از جَنَمی دیگر بودند
۲۱ خردادِ ۱۳۶۷
*** اشعار شاملو ***
سیاسی ترین شعر شاملو
آخر بازی
تو را چه سود
فخر به فلک برفروختن
هنگامی که
بر غبارِ راهِ لعنت شده نفرینت می کند ؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
با داس سخن گفته ای
…
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه پوش
– داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد –
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند.
**************
The Day After
در واپسین دم
واپسین خردمندِ غمخوارِ حیات
ارابهی جنگی را تمهیدی کرد
که از دودِ سوختِ رانه و احتراقِ خرجِ سلاحش
اکسیری میساخت
که خاک را بارورتر میکرد و
فضا را از آلودگی مانع میشد!
۱۳۷۱
**************
طبيعتِ بیجان
به میترا اسپهبد
دستهی کاغذ
بر میز
در نخستین نگاهِ آفتاب
کتابی مبهم و
سیگاری خاکسترشده کنارِ فنجانِ چای از یادرفته
بحثی ممنوع
در ذهن
۱۳۷۱
**************
نه عادلانه نه زيبا بود…
نه عادلانه نه زیبا بود
جهان
پیش از آن که ما به صحنه برآییم
به عدلِ دستنایافته اندیشیدیم
و زیبایی
در وجود آمد
۱۳۷۳
**************
آن روی ديگرت…
آن روی دیگرت
زشتی هلاکتباریست
ای نیمرخِ حیاتبخشِ ژانوس!
۱۳۷۳
*** اشعار شاملو ***
جوشان از خشم…
جوشان از خشم
مسلسل را به زمین کوفت
دندان به دندان بَرفشرده
کلوخْپارهیی برداشت با دشنامی زشت
و با دشنامی زشت
بَرابَریان را هدف گرفت
همسنگران خندهها نهان کردند
سهراب گفت:
ــ آه! دیدی؟
سرانجام
او نیز…
۱۱ اردیبهشتِ ۱۳۷۴
**************
گدایانِ بیابانی
سربهسر سرتاسر در سراسرِ دشت
راه به پایان بُردهاند
گدایانِ بیابانی.
پایآبله
مُردهاند
بر دو راههها همه،
در تساوی فاصله با تو ــ ای نزدیکترین چایخانهی اُتراق! ــ
از لَهلَهِ سوزانِ بادِ سام
تا لاهلاهِ بیامانِ سوزِ زمستانی
گدایانِ بیابانی
۲۸ مردادِ ۱۳۷۴
**************
میلاد
ناگهان
عشق
آفتابوار
نقاب برافکند
و بام و در
به صوتِ تجلی
درآکند،
شعشعهی آذرخشوار
فروکاست
و انسان
برخاست
۵ اردیبهشتِ ۱۳۷۶
*** عاشقانه ترین اشعار شاملو ***
همه
لرزشِ دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهرهی آبیات پیدا نیست
□
و خنکای مرهمی
بر شعلهی زخمی
نه شورِ شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهرهی سُرخات پیدا نیست
□
غبارِ تیرهی تسکینی
بر حضورِ وَهن
و دنجِ رهایی
بر گریزِ حضور،
سیاهی
بر آرامشِ آبی
و سبزهی برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگِ آشنایت پیدا نیست
***************
دلهای ما که به هم نزدیک باشند
دیگر چه فرقی میکند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودنهای دور میترسم
در پایان به شما عزیزان پیشنهاد میکنیم مجموعه اشعار عاشقانه شاملو را در چند بخش زیر مطالعه نمایید:
- متن سکوت سرشار از ناگفته هاست
- عاشقانه های شاملو ۲ (آیدا و اشعار عاشقانه)
- متن کامل کتاب خروس زری پیرهن پری شاملو
- گزیده ای از بهترین اشعار احمد شاملو
امیدواریم از مطالعه اشعار بالا لذت برده باشید.همچنین شما میتوانید اشعار شاملو را در قالب عکس نوشته اشعار شاملو مشاهده نمایید و در شبکههای اجتماعی به اشتراک بگذارید. لطفا نظرات و پیشنهادات خود را با ما و سایر همراهان مجله ستاره به اشتراک بگذارید.
منبع: احمد شاملو (مجموعه آثار)، انتشارات نگاه