گلچینی از بهترین اشعار یدالله رویایی

یدالله رویایی شاعر نوگرا و یکی از بنیانگذاران شعر حجم است. مجله اینترنتی ستاره بهترین اشعار یدالله رویایی را برای شما جمع اوری کرده است.

اشعار یدالله رویایی

یدالله رؤیایی سردمدار شعر حجم ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱ در دامغان به دنیا آمد. رؤیایی اولین شعرهای خود را در ۲۲ سالگی نوشت و در مجلات آن زمان با نام مستعار «رؤیا» منتشر کرد، و همزمان به تحصیلات خود در رشته حقوق سیاسی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران تا اخذ درجه دکترای حقوق بین‌الملل عمومی ادامه داد. کتاب‌های شعر منتشر شده او بر جاده‌های تهی، شعرهای دریایی، دلتنگی‌ها، از دوستت دارم، لبریخته‌ها، هفتاد سنگ قبر، منِ گذشته: امضا، در جستجوی آن لغتِ تنها هستند.

 

آثار یدالله رویایی - رویایی و شعر حجم - بهترین اشعار یدالله رویایی

بهترین اشعار یدالله رویایی

من از دوستت دارم
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی

وقتی سخن از تو می‌گويم
از عاشق از عارفانه می‌گويم
از دوستت دارم
از خواهم داشت

از فكر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می‌كردم

من با سفر سياه چشم تو زيباست
خواهم زيست

من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند

ما خاطره از شبانه می‌گيريم
ما خاطره از گريختن در ياد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره‌ايم از به نجواها

من دوست دارم از تو بگويم را
ای جلوه از به آرامی
من دوست دارم از تو شنيدن را

تو لذت نادر شنيدن باش
تو از به شباهت از به زيبایی
بر ديده تشنه‌ام تو ديدن باش

♦♦♦

تنها های روبروی سمج را
لغت دوباره می‌کند
دوباره ها در انتهای فکر
بار می‌شوند
مقدار می‌شوند

تنها های روبروی سمج را
وقتی که قافله سطر است
و قافله در سطر
لغت دوباره می‌کند

و روبروی من
دوباره چیزی تنها است
چیزی سمج دوباره روبروی من
مقدارهای مرا می‌خوانَد

و ترس، سطر که می‌کند
از سطر

برمی‌خیزد ساطور

و قافله در راه از راه
می‌مانَد
با هجائی مهجور

♦♦♦

چشمان ستاره‌های نوسال
می‌رفتند
در گوشت ماه
خون مثل برج‌هایی از چرم
پرچم شده بود
مثل شکل چهار

یارن جلوتر همه ترسیده بودند، ولی با ما
از ترس سخن نمی‌کردند

در هرم روان ریگ
با عشق به ریگ
با حالت دسته‌های گندم می‌رفتیم

و ساعت همواره
فردا و سه دقیقه بود
در حاشیه‌ی مرگ
شلاق گونه های خورشید
و ماه
تنها شده بود

♦♦♦

زمین فصاحت برگ چنار را
به باد خسته پاییز می‌سپرد

هوا ترنم سودایی شکفتن را
ز نبض بی تپش خاک می‌گرفت

غروب حرف خودش را به گوش جنگل خاموش گفته بود
و شیروانی لال میان دوده افشان شب شبح می‌شد

میان درهم هذیان من دو شعله‌ی سبز
نشست به روی شیشه‌ تار ملال پرده شکست

و از حقیقت اشیا بوی شک برخاست
و با حقیقت اشیا بوی او پیوست

تمام پنجره‌ من خیال او شده بود
تمام پوستم از عطر آشتی بیمار
تمام ذهن من از نور و نسترن سرشار

من از رطوبت سبز نگاه او دیدم
که در نهایت چشمش کبوتر دل من
قلمرویی ز برهنه‌ترین هواها داشت

و اشتیاق تب آلود بام‌های بلند
در آفتاب ز پرواز دور او می سوخت
ز روی پنجره من خیال او پر زد
و شب ادامه گرفت
و من ادامه گرفتم

 

هفتاد سنگ قبر یدالله رویایی - از دوستت دارم یدالله رویایی - یدالله رویایی ملکوت

 

اشعار کوتاه یدالله رویایی

با تو بهار
ديوانه‌ای‌ست
كه از درخت بالا می‌رود
و می‌رود
تا باد

با باد
من از درخت
بالا می‌افتم

♦♦♦

با نبض آرمیده
مهمان مختصر
گذر از من کرد
خالی در پشت در
معبر شدم
و در میان دو سو ماندم

♦♦♦

در حاشیه حالت خود بودم
پهلوی من از کنار جستجو می‌رفت
وقتی که تنم بالا
آن علت اولی
را تن می‌زد
در اول جستجو بودم
او بودم

♦♦♦

تمام حرف
بر سر حرفی است
که از گفتن آن عاجزیم

یادتون نره این مقاله رو به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط

نظر خود را بنویسید