ستاره | سرویس فرهنگ و هنر – احمد شاملو ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد. وی متخلص به الف. بامداد یا الف. صبح، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم و فرهنگنویس ایرانی بود. شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونهای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر شاملویی است. این قالب شعری هماکنون یکی از مهمترین قالبهای شعری مورد استفاده ایران به شمار میرود و تقلیدی است از شعر سپید فرانسوی یا شعر منثور شناخته میشود. در حال حاضر اشعاری بسیاری از شاعران معاصر مانند اشعار شمس لنگرودی در این قالب سروده شده است.
اشعار عاشقانه شاملو رنگ و بوی خاصی دارند و مورد توجه بسیاری از شعر دوستان واقع شده است. احمد شاملو پس از تحمل سالها رنج و بیماری، در تاریخ ۲ مرداد ۱۳۷۹ درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.
زیباترین اشعار احمد شاملو
صبوحی
به پرواز شک کرده بودم
به هنگامیکه شانههایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پاکبازی معصومانه گرگومیش
شبکور گرسنه چشم حریص
بال میزد
به پرواز شک کرده بودم من
سحرگاهان
سحر شیریرنگی نام بزرگ
در تجلی بود
با مریمی که میشکفت گفتم:«شوق دیدار خدایت هست؟»
بی که به پاسخ آوایی برآورد
خستگی باز زادن را
به خوابی سنگین
فروشد
همچنان
که تجلی ساحرانِ نام بزرگ؛
و شک
بر شانههای خمیدهام
جای نشین سنگینی توانمند
بالی شد
که دیگر بارش
به پرواز
احساس نیازی
نبود
*************************
در نیست
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب،
ما
بیرون زمان
ایستادهایم
با دشنه تلخی
در گردههایمان
هیچکس
با هیچکس
سخن نمیگوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است
در مُردهگان خویش
نظر میبندیم
با طرح خندهای،
و نوبت خود را انتظار میکشیم
بیهیچ
خندهای !
*************************
جادوی لبخند
شما که زیبایید تا مردان
زیبایی را بستایند
و هر مردی که به راهی میشتابد
جادویی لبخندی از شماست
و هر مرد در آزادگی خویش
به زنجیر زرین عشقی ست پایبست
عشقتان را به ما دهید
شما که عشقتان زندگیست!
و خشمتان را به دشمنان ما
شما که خشمتان مرگ است
*************************
و حسرتی
نه
این برف را دیگر
سر بازایستادن نیست،
برفی که بر ابرو و موی ما مینشیند
تا در آستانه آیینه چنان در خویش نظر کنیم
که به وحشت
از بلند فریادوار گُداری
به اعماق مغاک
نظر بردوزی
*************************
یکی کودک بودن
«به ایسای شاعر»
یکی کودک بودن
آه!
یکی کودک بودن در لحظه غرش آن توپ آشتی
و گردش مبهوت سیب سرخ
بر آیینه
یکی کودک بودن
در این روز دبستان بسته
و خشخش نخستین برف سنگینبار
بر آدمک سرد باغچه
در این روز بیامتیاز
تنها
مگر
یکی کودک بودن
اشعار کوتاه احمد شاملو
کار دیگری نداریم
من و خورشید
برای دوست داشتنت بیدار میشویم
هر صبح
*************************
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنانکه ببینی
یا چیزی چنانکه بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
*************************
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاه پرندهای
هیچ کجا دیواری فروریخته برجای نمیماند
سالیان بسیاری نمیبایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است
(شعر در مورد آزادی از احمد شاملو)
*************************
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که نباشم
*************************
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
*************************
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی، ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
*************************
ایکاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بیدریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برای قسمت کردن
بیرون نیاورند
***************************
باید استاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد،
چراکه اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظار توست و
اگر بیگاه
به درکوفتنات پاسخی نمیآید
یک مثنوی از احمد شاملو
سالم از سی رفت و غلتکسان دَوَم
از سراشیبی کنون سوی عدم
پیش رو میبینمش، مرموز و تار
بازوانش باز و جانش بیقرار
جان ز شوق وصل من میلرزدش
آبم و او میگدازد از عطش
جمله تن را باز کرده چون دهان
تا فروگیرد مرا، هم زآسمان
آنک! آنک! با تن پُردرد خویش
چون زنی در اشتیاق مرد خویش
لیک از او با من چه باشد کاستن؟
من کهام جز گور سرگردان من؟
من کهام جز باد و، خاری پیش رو؟
من کهام جز خار و، باد از پُشت او؟
من کهام جز زشت و زیبا، خوب و بد؟
من کهام جز لحظههایی در ابد؟
من کهام جز نرمی و سختی بههم؟
من کهام جز زندگانی، جز عدم؟
من کهام جز پایداری، جز گریز؟
جز لبی خندان و چشمی اشکریز؟
ای دریغ از پای بیپاپوش من
درد بسیار و لب خاموش من
من سلام بیجوابی بودهام
طرح وهماندود خوابی بودهام
زاده پایان روزم، زین سبب
راه من یکسر گذشت از شهر شب
چون ره از آغاز شب آغاز گشت
لاجرم راهم همه در شب گذشت…
حامد
به نظر شخص من اصلا شعر های درستی انتخاب نشدند به عنوان گلچین اشعار شاملو…ونیمی از اشعار کوتاه که نوشتید اصلا شعر کوتاه نیستن فقط بریده شده اشعارهستند ….ممنون میشم دقت بیشتری بفرمایید در گلچین خطاب کردن اشعار شعرای بزرگ قدر کشور .مثلا شعر در آستانه .لعنت .عشق عمومی .شبانه