تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
تو خودت تجربهای از عشق نبردی ولی سعی در نصیحت دیگران داری. اول خودت را بساز و روزگار را بیازما تا باتجربه شوی. وقتی که حس کردی نور خدا دلت را روشن کرده آنوقت حق رهبری داری و روزگارت تغییر میکند. قانع شدن به مرتبه پایین زندگی دنیا و خوردن و خوابیدن تو را از مقصد و منظور دور میسازد، پس بیشتر به معنویات بپرداز. اگر حاجتی داری باید با خدا باشی. با خدا باش و پادشاهی کن. اگر عاشق پروردگار جهان باشی، قلب و جانت از آفتاب نیز درخشانتر خواهد بود. با اهل هنر و صاحب نظران نشست و برخاست داشته باش تا خودت نیز به فضل و فرهنگ دست بیابی.
غزل شماره ۴۸۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۸۷ حافظ
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۸۷ حافظ
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
ای آنکه از اسرار خلقت کاینات بیخبر هستی، سعی کن تا دلآگاه شوی. تا سالک و رونده راه نباشی چگونه میتوانی به مقام پیشوایی برسی؟
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
زنهار ای پسر، در مدرسه راستیها و درستیها و در نزد آموزگار عشق سعی کن تا مثل پدر مجرب و آگاه شوی.
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
مانند سالکان راه حقیقت از وجود خود که همچون مس کمارزش است چشم بپوش تا به اکسیر عشق دست یافته و به طلا مبدل شوی.
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آنگه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
اندیشه خواب و خوراک تو را از مقام واقعی خود دور کرده است، وقتی به مقام درخور خویش دسترسی پیدا میکنی که فکر خواب و خوراک را از سر به در کنی.
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
اگر پرتو عشق الهی به دل و جانت بتابد، سوگند به خدا که از آفتاب جهانتاب روشنتر خواهی شد.
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
یک لحظه خود را در دریای تفکر الهی غرق کن و مطمئن باش که از آب هفت دریا حتی به اندازه یک مو خیس نخواهی شد.
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
اگر در راه خداوند صاحب بزرگی، بیقرار شده و سر از پای نشناسی، سراپای وجود تو را نور خدا فرا خواهد گرفت.
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
اگر خوشنودی و رضایت خدا مورد نظرت باشد، بیگمان روشنضمیر و باریکبین خواهی شد.
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
اگر پایههای وجود تو دگرگون شود، هیچ مپندار که دگرگونی و خللی در وجود و روح تو راه یابد.
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی
ای حافظ، اگر در سر، خیال رسیدن به محبوب را میپرورانی، بایستی خاک درگاه مردمان صاحب فضل و فرهنگ شوی.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
Maryam Malekzade
ممنون که تفسیر رو هم گذاشتید