تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
کسی را دوست میداری و او از علاقه تو آگاه است، فرصتها و موقعیتها به سختی در اختیارت قرار گرفتهاند، راحت آنها را از دست مده. در روزگار راحتی و آسایش به فکر آینده و دوران سختی باش و عاقبتاندیشی کن. دیدهای حقیقتبین و آگاه لازم است تا ناگهان دچار لغزش و اشتباه نشوی. گاهی نیازی به سخن گفتن نیست و او آنقدر باهوش است که حرف دل تو را از اعمالت میفهمد. اگر چیزی در تقدیر تو نباشد، به دستت نمیآید، پس حرص را کنار بگذار و نتیجه کارها را به خدا واگذار نما.
غزل شماره ۴۷۴ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۷۴ حافظ
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۷۴ حافظ
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ای محبوب عزیز، من دوستدار تو هستم و میدانم که این را میدانی، زیرا تو کسی هستی که بدون نگاه کردن میبینی و بیآنکه نوشته باشند، مطلب را خوانده و درمییابی.
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
سرزنش کننده عاشقان، از آنچه میان عاشق و معشوق میگذرد چه میفهمد؟ چشم کور، قادر به دیدن، آن هم دیدن رازهای نهانی نیست.
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
با پریشان کردن زلف خود، صوفی ریاکار را به رقص و پایکوبی وادار تا از هر وصله خرقه او هزاران بت پندار و تعلقات دنیوی بر زمین فرو ریزی.
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
راز گشایش مشکل کار آرزومندان تو، در آن ابروان زیبا نهفته است؛ برای خاطر خدا یک لحظه قرار گیر و گره از میان ابروان و پیشانی خود باز کن تا گره از کار مشتاقانت باز شود.
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
آنگاه که فرشته به آدم سجده میکرد، قصدش سجده کردن و زمینبوسی تو بود زیرا در زیبایی تو لطف و ظرافتی بیش از اندازه آدمیزادگان مشاهده کرد.
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
این نسیمی که از گیسوی یار میوزد، چراغ چشم ما را بر میافروزد و مایه روشنایی دیده ماست؛ خدایا، زلف جانان را که مجمع دلهای عاشقان است، از باد پریشانی نگهداری فرما.
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
افسوس که با خواب سحری، وقت عیش و نوش نیمشبی از دست رفت. ای دل غافل تا زمانی که درمانده نشوی به ارزش وقت پی نمیبری.
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
از همسفران دلتنگ بودن، راه و رسم سفر با کاروان نیست؛ سختیهای میان راه را باید به خاطر راحتیهای مقصد بر خود هموار کرد.
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
ای حافظ، صورت خیالی حلقه گیسویش، تو را گول میزند. مواظب باش تا حلقه در بخت و اقبالی را که به روی تو باز نمیشود، بر در نکوبی.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
باران
یکی پییدا کن با هم کلاه سرش بزاریم😂😂