تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
شک نداشته باش که خدا صدای دلت را شنیده است. هرچند که فکر میکنی بدنام شدهای ولی باز هم امیدوار باش، افراد ریاکار ملاک سنجش اعمال نیستند، اگر به قلب خودت رجوع کنی حقایق بر تو آشکار میگردد. همت کن تا باز هم با نام نیک از تو یاد کنند و نام نیک از خودت به یادگار بگذاری. علاوه بر اینکه پول نداری دیگران هم از تو دوری میکنند و دوستانت سراغت را نمیگیرند، زیرک باش و با هر سخن از راه به در مرو، به خدا توکل داشته باش، بندگی حق تعالی باعث مبارکی بختت میشود. به فکر انتقام مباش. شکوه و شکایت نیز مکن. همه ظالمان را به خداوند مقتدر بسپار تا انتقامت را از آنها بگیرد.
غزل شماره ۴۶۸ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۶۸ حافظ
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامهای پیامی نه به خامهای سلامی
اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته
به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
ز رهم میفکن ای شیخ به دانههای تسبیح
که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ
که چنان کشندهای را نکند کس انتقامی
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۶۸ حافظ
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی میفروشان دو هزار جم به جامی
چه کسی این پیغام را از سوی این بنده نیازمند فیوضات ربّانی برای مدعیان شاهی میبرد که در محله بادهفروشان یا جمعیت سالکان راه حق، برای دو هزار جمشید پادشاه به اندازه یک جام باده ارزش قائل نیستند.
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
با وجود اینکه گناهکار و بدنام و رسوا شدهام، اما هنوز امید این را دارم که به یاری گرامیان به خدمت شخصی نیکنام برسم یا نیکنامی بیابم.
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی
ای کسی که اکسیر میفروشی و خاک راه را به طلا تبدیل میکنی، به قلب ما یا سکه تقلبی ما توجه کن و آن را طلا ساز، زیرا ما سرمایهای نداریم و دامی گستردهایم.
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامهای پیامی نه به خامهای سلامی
از وفاداری آن یار در شگفتم که با پیغامی در نامهای یا سلامی بهوسیله قلمی، به من التفاتی نکرد.
اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته
به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
اگر این شرابی که من مینوشم خام و حرام و آن مدعی پخته و آزموده است، در نزد من این شراب خام به مراتب از آن حریف پخته با ارزشتر است.
ز رهم میفکن ای شیخ به دانههای تسبیح
که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
ای زاهد ریایی، با دانههای تسبیح خود مرا از راه به در مبر زیرا اگر پرنده، دانا باشد در هیچ دامی گرفتار نمیشود.
سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
من قصد خدمتگزاری تو را در سر دارم، مرا با عنایت خود بخر و مفروش، که کمتر غلامی به مبارکی و خوشیمنی من پیدا میشود.
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
شکایت ظلم تو را به چه کسی ببرم و داستان عشق را برای چه کسی تعریف کنم؟ که لب تو مایه زندگی ما بود، اما ثبات و بقا نداشت.
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ
که چنان کشندهای را نکند کس انتقامی
تیر مژههایت را به سوی قلبم روانه کن و خون حافظ را بریز، چرا که هیچ کس از قاتلی همچون تو انتقام نخواهد گرفت.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.