[vc_cta h2=”تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما” txt_align=”right” style=”3d” color=”Chino” add_button=”bottom” btn_title=”فال حافظ” btn_color=”success” btn_align=”center” btn_i_align=”right” btn_i_icon_fontawesome=”fas fa-sync-alt” btn_add_icon=”true” btn_link=”url:https%3A%2F%2Fsetare.com%2Ffa%2Fnews%2F29249%2F%D9%81%D8%A7%D9%84-%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%B9%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84%2F” css=”.vc_custom_1628745992317{background-color: #dff2fe !important;}”]خداوند همواره یاریگر و مددرسان تو در روزهای سخت زندگی بوده است، تو نیز باید در برابر لطف خداوند، به بندگانش کمک کنی. عقل و درایت را در حل مشکلاتت به کار بگیر. دوستانه میتوانی به راحتی مشکلاتت را حل کنی. از خصومت و دشمنی بپرهیز. ثروتمند بودن و جاه و مقام داشتن فقط دردسر دارد و با قناعت به آرامش درون دست مییابی. به آنچه که داری قانع باش تا محتاج ناجوانمردان نشوی. در روزگار سعادت به یاد دیگران باش و خدا را فراموش نکن. برای رسیدن به آرزوهایت، به عقل و اراده خود تکیه کن و از خداوند کمک بطلب.
[/vc_cta]
غزل شماره ۴۵۱ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۵۱ حافظ
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کز این گریوه سبکبار بگذری
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۵۱ حافظ
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
سپهر گردون در روز جنگ، خوب تو را یاری کرد. باید دید تا چگونه شکر آن را به جای آورده و چه هدیه و صدقهای ارزانی خواهی داشت.
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
کسی که از پای درآمد، خداوند به یاریاش میآید و دستش را میگیرد، بگو: بر تو واجب است که غمخوار افتادگان باشی.
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
در محله و دیار عشق و محبت برای جاه و جلال سلطنت ارزشی قائل نیستند، آنجا به خدمتگزاری و غلامی اعتراف کن یعنی در خدمت درویشان عارف باش.
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری
ای ساقی، برای خبر خوش و به عنوان صله رسیدن عیش و سرور به خانه من بیا تا لحظهای اندوه این دنیا را از دلم بزدایی.
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کز این گریوه سبکبار بگذری
در مسیر جادهای که به بزرگی و جاه و مقام میرسد، خطرهای بسیاری کمین کرده است؛ چه بهتر که از این گردنههای دشوار با بار سبک عبور کنی.
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری
سلطنت با اندیشه لشکر و خیال دسترسی به ثروت و تاج شاهی ملازمت دارد؛ مقام درویشی با خاطر آسوده و گوشه وارستگی وابسته است.
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
با کسب اجازه یک سخن صریح عارفانه میگویم: ای نور چشم عزیز، آشتی از جنگ و خصومت بهتر است.
نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
رسیدن به مقصود، بستگی به اندیشه و همت هر کسی دارد، بر پادشاه است که نیت خیر در سر بپرواند، در آن صورت تأیید و مدد الهی او را کمک خواهد کرد.
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری
ای حافظ، گرد و غبار درویشی را از چهره خود پاک مکن، زیرا این غبار اکسیری است که تأثیرش از عامل کیمیاگری بهتر است.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.