تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
مدتی است که در انتظار رسیدن به یار و هدف خود به سر میبری و احساس سرگردانی داری. نگران و ناامید مباش. در سایه سعی و تلاش، به نتیجه دلخواه میرسی. صبر داشته باش و به خدا توکل کن که خداوند با عاشقان و صابران است.
غزل شماره ۴۴۱ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۴۱ حافظ
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی
گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی
ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
اگر نه دایره عشق راه بربستی
چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۴۱ حافظ
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
چه میشد اگر قلب آن یار زیبا با ما خوشخو و مهرورز بود؟ اگر آنگونه بود و او با ما مهربان میبود، ما به این حال و روز نبودیم.
بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
اگر بر سر هر تار مویم هزار عدد جان داشتم، میگفتم که ارزش بوی خوش زلف محبوب تا چه اندازه است. یعنی همه را فدای عطر گیسوی یار میکردم.
برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی
خداوندا، اگر برات شادی و حواله آسودهدلی ما در برابر حوادث بد روزگار تضمین شده بود، چه چیز از این دستگاه کم میشد؟
گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی
اگر روزگار مرا سربلند و گرانمایه میداشت، مسند و تخت سرفرازی من، خاک آن درگاه میبود.
ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
کاشکی آن محبوب، مانند دانههای اشک از پرده خفا بیرون میآمد زیرا اجرای دستور او بر دو چشم ما واجب و جاری بود.
اگر نه دایره عشق راه بربستی
چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی
اگر دایره عشق راه را بر روی ما نبسته بود، حافظ بیدل و سرگشته مانند نقطه مرکزی دایره در میان آن گرفتار نبود و آسوده میزیست.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
دیدگاه
انگار بیت آخر برعکس معنی شده. به نظر می رسد می گوید اگر عشق مانند دایره راه را نبسته بود(یا راه عشق مانند دایره بسته نبود) حافظ می توانست مانند نقطه ای در میان آن باشد.
بدون نام
بیت سوم در برخی نسخ:
به خواب نیز نمیبینمش چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی