تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
سر عشق و محبت رازی نیست که بتوان با هرکسی از آن سخن گفت چهبسا انسانهایی که تا آخر عمر از این لذت بیخبر میمانند. مراقب رفتار و رابطهات با دیگران باش که گاهی زیادهروی میکنی. بیشتر به خدا روی آور زیرا همه ما مهمانان ناخوانده این دنیا هستیم که روزی باید به آخرت برگردیم. همنشینانت از خدا دور شدهاند؛ از آنها دوری گزین. از خدا بخواه اول سلامتی و دوم آگاهی از اسرار الهی را به تو عطا کند، بعد از دانستن رموز خداوند، همه چیز برایت روشن میشود و از این طوفان بلا به سلامتی رهایی پیدا میکنی.
غزل شماره ۴۳۵ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۳۵ حافظ
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۳۵ حافظ
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
رازهای مهر ورزیدن و سرمست شدن از باده محبت و از قید خودی رها گشتن را با لاابالی که ادعای معرفت دارد، در میان مگذارید تا غافلوار در بیماری خودخواهی و خودبینی جان سپارد.
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
عشق بورز وگرنه یک روز کار و فرصت تو در گیتی به پایان میرسد، درحالیکه در کارخانه خلقت به نقشی که از آفرینش تو منظور بوده است و همانا مهر ورزیدن باشد پی نبردی و تکلیف و وظیفه خویش را نیک ندانستی.
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
شب پیش آن بت زیبا که معشوق من است در بزم آتشپرستان سخنی بسیار دلپذیر به من گفت که اگر صنمپرست نیستی، تو را با کافران کار نباشد. مقصود آنکه چون کافری برای بتپرستی آمدهای.
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
ای پادشاه کشور دل من، گیسوی مشکین تو همچون سربازی سیاه ما را شکست داد، تا چه زمان این سیاه میخواهد این چنین بسیار ستم و جور و تطاول نماید؟
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
تا آنگاه که نرگس چشم تو اسرار عشق و مستی را با نگاه به ما تلقین کند، در کنج سرای ایمنی پنهان نتوان ماند و از عشقبازی پرهیز میسر نباشد.
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
آن روزی که از روی ناز و تکبر حتی یک لحظه با ما همنشین نمیشدی، محنت و آشوبهای امروز را پیشبینی کرده بودم.
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
منبع: دیوان حافظ به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر.
سروش
واقعا خسته نباشید