تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
انسانی عادل و حقبین هستی، دل و زبانت یکی است. اگر کسی یک خوبی در حق تو بکند چند برابر جواب آن خوبی را میدهی. غم و غصه را از خود دور کن که به زودی به آرزویت خواهی رسید. سعادت و نیکبختی بر زندگیات سایه خواهد افکند و این حاصل رنج و زحمتی است که تحمل کردهای. قدر لحظات زندگی را بدان و شکر خداوند را به جای آور.
غزل شماره ۴۳۳ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۳۳ حافظ
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی
هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت
زان میان پروانه را در اضطراب انداختی
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه دولت بر این کنج خراب انداختی
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی
خواب بیداران ببستی وان گه از نقش خیال
تهمتی بر شب روان خیل خواب انداختی
پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه
و از حیا حور و پری را در حجاب انداختی
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست
حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی
و از برای صید دل در گردنم زنجیر زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی
داور دارا شکوهای آن که تاج آفتاب
از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی
نصره الدین شاه یحیی آن که خصم ملک را
از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۳۳ حافظ
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
ای زیبایی که بر ماه رخسار از خط سبز عذار حجابی افکندی، کاری شیرین و دلپذیر کردی که بر خورشید چهره خود سایبانی گستردی.
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
پس از این نمیدانم که آب و رنگ رخسار تو با ما چه خواهد کرد، اکنون طرح نقشی دلپذیر از خط مشکین عذار بر چهره چون آب روشن خود انداختی و بر ملاحت خویش افزودی.
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی
شاد بمان که در مسابقه زیبایی بر نکویان شهر حُسنخیز خَلَّخ پیشی گرفتی. اکنون که افراسیاب پادشاه کشور ترکستان را مغلوب کردی مانند کیخسرو جام شادی بنوش. تلمیح دارد به داستان نبرد افراسیاب و کیخسرو که در شاهنامه آمده است.
هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت
زان میان پروانه را در اضطراب انداختی
هر کس بر شمع چهره تو به گونهای عشق ورزید، از این میانه پروانه را بر گرد شمع رخسار خود پریشان و مضطرب ساختی. پروانه به استعاره مراد حافظ دلسوخته است.
بیت پنجم
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه دولت بر این کنج خراب انداختی
دل شکسته ما را گنجینه گوهر عشق خودت ساختی و سایه اقبال و سعادت بر این گوشه ویران افکندی.
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی
از روشنایی و لطافت رخسار تو باید پرهیز کرد، چه شیردلان روزگار را تشنه آب عارض خود کردهای و دلیران را غرقه دریای عشق ساختی.
خواب بیداران ببستی وآن گه از نقش خیال
تهمتی بر شب روان خیل خواب انداختی
راه خواب را بر شبزندهداران عاشق مسدود کردی و آنگه صورت خیال خود را بر شبگردان سپاه خواب نمایان داشتی و به تهمت و گمان گفتی شما خیال مرا به خواب دیدهاید.
پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوهگاه
و از حیا حور و پری را در حجاب انداختی
به اندازه یک نگاه در عرصهگاه حسن حجاب از چهره برگرفتی و حور بهشتی و فرشته و پری را از شرم جمال خود از نظرها پوشیده داشتی.
بادهنوش از جام عالمبین که بر اورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
از جام جهاننما باده در کش که بر تخت جمشید نشستی و چهره زیبای مقصود را بینقاب و روپوش دیدی.
از فریب نرگس مخمور و لعل میپرست
حافظ خلوتنشین را در شراب انداختی
حافظ گوشهگیر را با عشوه نرگس نیممست و لعل بادهنوش خود به میگساری واداشتی.
و از برای صید دل در گردنم زنجیر زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی
و برای اینکه دلم را شکار کنی، همچون پادشاهی که بر جان و مال بندگان مسلط است، زنجیر گیسوان خود را کمندوار بر گردنم انداختی.
داور داراشکوه ای آن که تاج آفتاب
از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی
ای شهریار عادل و شکوهمند همچون دارا که دیهیم زرین خورشید را از بزرگی خود بر خاک درگاه افکندی.
نصره الدین شاه یحیی آنکه خصم ملک را
از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی
شاه یحیی نصرة الدین آن کسی است که با لبه تیغ آتشین خود دشمن را در آب فنا غرقه کرد.
شاه یحیی از خاندان آل مظفر که در سال ۷۹۸ به فرمان تیمور حاکم شیراز شد و حافظ در چند غزل او را مدح کرده است.
منبع: دیوان حافظ به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر.