تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
عدهای در اطرافت هستند که با مکر و حیله قصد صدمه زدن به تو را دارند ولی خداوند حیله آنها را یکی پس از دیگری خنثی میکند. ملامت و ناراحتی دیگر تمام شده است. خودت اراده کردهای و غم را از دلت بیرون نهادهای. به دنبال حل معمایی هستی که به این زودی حل نمیشود. صبور باش و در اموری که به تو مربوط نیست تجسس و کنجکاوی مکن.
غزل شماره ۴۲۸ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۲۸ حافظ
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستیش کردم روانه
نگار می فروشم عشوهای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقی کمان ابرو شنیدم
که ای تیر ملامت را نشانه
نبندی زان میان طرفی کمروار
اگر خود را ببینی در میانه
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق بازد جاودانه
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
بده کشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیداکرانه
وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۲۸ حافظ
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
هنگام سحر که بر اثر خماری از بادههای شب پیش با آواز چنگ و قانون شراب نوشیدم… ادامه در بیت بعد
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستیش کردم روانه
برای عقل زاد و توشه راه از شراب تهیه کردم و از شهر وجود خود او را بیرون کردم.
نگار میفروشم عشوهای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه
دلبر میفروش محبوب من ناز و غمزهای کرد که بر اثر آن مکر و فریب روزگار از یادم رفت و آسودهخاطر شدم.
ز ساقی کمان ابرو شنیدم
که ای تیر ملامت را نشانه
از ساقی ابرو کمان این سخن به گوشم رسید که ای کسی که هدف تیر سرزنش قرار گرفتهای… ادامه در بیت بعد
نبندی زان میان طرفی کمروار
اگر خود را ببینی در میانه
اگر به خودت بیندیشی و خودبین باشی، نمیتوانی مانند کمربند که گرداگرد کمر محبوب را احاطه نموده، از آن کمر محبوب مطلوب بهرهای ببری.
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
برو و این تله خود را برای پرندهای دیگر بگذار، زیرا آشیانه سیمرغ در جای بلند و دور از دسترس تو قرار دارد. محبوب را به سیمرغ تشبیه کرده که نمیتوان آن را بهدست آورد.
که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق بازد جاودانه
کسی که خودشیفته است، چگونه میتواند به وصال زیبایی شاهانه برسد؟
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
مصاحب، رامشگر و ساقی این بزم وجود همگی یک نفر یعنی خداوند هستند؛ تصور خلقت اولیه از آب و گِل در این راه بهانهای بیش نیست.
بده کشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیداکرانه
کشتی شراب بیاور تا با نوشیدن آن از این دریای وجود که ساحل آن ناپیداست به خوبی و خوشی رهایی یابیم.
وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
حافظ وجود و هستی ما مانند رازی سربسته است که تعمق و غور و بررسی در آن همچون خودفریبی و داستانپردازی است.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.