تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
محبوبی مغرور و سنگدل داری که به حال تو التفات نمیکند. گاهی به حال زار خودت گریه میکنی و غصه میخوری اما این را بدان که روزگار اینگونه نخواهد ماند و این غم و اندوه روزی به پایان خواهد رسید، به شرط آنکه بدانی نقاط ضعف تو در چه بوده است و عوامل بازدارنده و شکست خود را بشناسی. هیچکس با فریبکاری و ریا به مقصودش نمیرسد. بهتر است که صادقانه به اراده خود و کمک خداوند ایمان داشته باشی
غزل شماره ۴۰۰ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۴۰۰ حافظ
بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من
میترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد راز من
مست است یار و یاد حریفان نمیکند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گریه میکنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
معنی و تفسیر غزل شماره ۴۰۰ حافظ
بالابلند عشوهگر نقشباز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
محبوب بلند بالا و فریبا و نیرنگباز من دوره طولانی زهد مرا کوتاه و مرا از تعبد منصرف کرد.
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقهباز من
ای دل، دیدی که در پایان مرحله عمر و دوره پرهیزکاری و دانشاندوزی، چشم آن زیباپرست عاشقپیشه چه بر سر من آورد؟
میترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور نماز من
از این میترسم که ایمان خود را از دست بدهم، زیرا حالت ابروان محرابیشکل تو حضور ذهن مرا در نماز از میان میبَرَد و مرا به تو مشغول میدارد.
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد راز من
با خود گفتم نشانههای عشق را با خرقه کبود ریا و تزویر بپوشانم، اما اشک خبرچین و پردهدر بود و راز مرا آشکار کرد.
مست است یار و یاد حریفان نمیکند
ذکرش به خیر ساقی مسکیننواز من
معشوق من مست غرور است و از دوستان همپیاله خود یادی نمیکند. یاد ساقی بندهپرور من که مسکیننواز بود به خیر باد.
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من
پروردگارا، چه موقع آن باد صبا وزیدن خواهد گرفت؟ تا از وزش آن بوی خوشی از لطف و مرحمت یار، سبب رفع گرفتاری و کارگشایی من گردد.
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
اکنون با گریستن، تصورات باطل و موهومی را در ذهن خود پرورش میدهم تا ببینم چه موقع این خیالهای غیرواقعی من، صورت حقیقت به خود میگیرند.
بر خود چو شمع خندهزنان گریه میکنم
تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من
مانند شمع، در حالیکه خنده بر لب دارم به حال خود میگریم تا ببینم این سوختن و ساختن من چه اثری بر دل سنگ تو خواهد گذاشت.
زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
ای زاهد متعبد، حال که از نمازهای تو گرهای از کارها گشوده نمیشود، شاید راز و نیازهای من در مستیهای شبانه مؤثر افتد.
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.