تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
در زندگی همه نشیب و فراز وجود دارد. استقامت و صبوری را از دیگران بیاموز، رمز موفقیت تو در زندگی تحمل سختیهاست. تلاشهایت بدون اجر نمیمانند؛ تو پاداش خود را خواهی گرفت فقط عجله کن، اکنون وقت مقاومت است. خجالت را کنار بگذار و بر حسب قراری که گذاشتهای عمل کن. حاجت خود را از خدا بخواه، اوست که دعایت را مستجاب میکند و هرگز رهایت نکرده است.
غزل شماره ۳۹۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۹۷ حافظ
ز در درآ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن
به چشم و ابروی جانان سپردهام دل و جان
بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
ستاره شب هجران نمیفشاند نور
به بام قصر برآ و چراغ مه برکن
بگو به خازن جنت که خاک این مجلس
به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن
از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم
به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن
چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن
طمع به قند وصال تو حد ما نبود
حوالتم به لب لعل همچو شکر کن
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
پس از ملازمت عیش و عشق مه رویان
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۹۷ حافظ
ز در درآ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن
از در شبستان به درون خرام و خوابگاه ما را روشن و هوای مجلس اهل صفا و معنی را عطرآگین ساز.
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن
اگر عالم دینی به تو اندرز داد که عشقورزی مکن، جامی شراب به او بده و بگو با این، دماغ خود را تازه کن یعنی بگو با نوشیدن شراب از خشکمغزی برهد.
به چشم و ابروی جانان سپردهام دل و جان
بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
دل و جان خود را به چشم و ابروی یار سپردهام، تو نیز بشتاب و بیا تا این طاق ابرو و دریچه چشم را تماشا کنی.
ستاره شب هجران نمیفشاند نور
به بام قصر برآ و چراغ مه برکن
ستاره شب دوری در آسمان نور و فروغ ندارد، به بام کاخ خود بیا و با نشان دادن رخسارت، چراغ ماه چهره خود را برافروز.
بگو به خازن جنت که خاک این مجلس
به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن
به نگهبان در بهشت بگو که خاک این محفل را به عنوان هدیه به سوی بهشت ببر و به جای ماده خوشبو در آتشدان بسوزان.
از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم
به یک کرشمه صوفیوشم قلندر کن
از این کلاه صوفیانه و لباس زاهدانه در عذاب هستم؛ با یک عشوه صوفیکش، مرا از دست آنها رهانیده و رندی درویش نما.
چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
از آنجایی که زیبارویان باغ در مقامی پایینتر از زیبایی تو قرار دارند، بر یاسمن و صنوبر چمن ناز و تفاخر کن.
فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
ای ساقی، این نفس یاوهگو داستانپردازیهای زیادی میکند. تو دست از کار خود برندار و شراب در جام بریز.
حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن
در پرتوی زیبایی تو چشم عقل و درک خیره شد، برخیز و سراپرده آفتاب را به فروغ جمال خود نورانی کن.
طمع به قند وصال تو حد ما نبود
حوالتم به لب لعل همچو شکر کن
چشمداشت به شیرینی همآغوشی با تو از توان ما بیرون است، مرا به بوسه لب سرخ شکرین خودت حواله بده.
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
از جام باده جرعهای بنوش، آنگاه آن را به مستان واگذار؛ با این کار ظریف، مغز سر و حال مصاحبان را تر و تازه کن.
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
بعد از گرایش به خوشباشی و معاشرت با زیبارویان از کارهای دیگری که بایستی بکنی، اینست که شعر حافظ را حفظ کنی.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
رسول
هرچه زود تر به عشقم برسم