تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
عاشقی صادق و پاکباز هستی و به عشق خود وفاداری. اکنون به دنبال راه نجات هستی، دیگر خسته شدهای. اطرافیانت فقط عیوب تو را به رُخت میکشند و هنرت را نمیبینند. خود را از حسادت و کینه دیگران دور کن. به دنبال هدفهای نامشخص نرو تا در دردسر نیفتی. از ریاکاران دور باش و خودخواهی را از وجود خودت پاک کن. زودرنج نباش و در برابر حوادث مقاومت کن. خداوند جای حق نشسته و یار و یاور تو خواهد بود. صلاح تو در آن است که از متکبران و کسانی که عادت به خودنمایی و ریاکاری دارند دوری کنی و با انسانهای پاکنهاد و بیریا همدم و دمخور باشی.
غزل شماره ۳۹۳ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۹۳ حافظ
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۹۳ حافظ
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
این منم که در شهر به هنر عاشقی مشهورم و این منم که دیدگان اندیشه خود را به بد دیدن و ناپاکی نیالودهام.
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
بر پیمان خود استواریم و بار سرزنش را به دوش میکشیم و خوشنودیم، چراکه در مذهب ما رنجیدن ناسپاسی است.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
از پیر مغان و مرشد میخانه پرسیدم که راه رستگاری در چیست؟ جام شراب طلب کرد و گفت: رازپوشی.
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
میدانی مقصود دل از گردش و دیدار در باغ جهان چیست؟ این است که با دست مردمان دیده خود، از چهره تو گلی بچیند.
به میپرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
بدان سبب با بادهنوشی، نقش هستی و وجود خود را در آب شراب افکندم تا مگر نقش و اساس خودپرستی را شسته از میان ببرم.
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
به لطف و عنایت سر زلف تو امیدوار هستم وگرنه اگر کششی از سوی زلف تو نباشد، کوشش در دلبستگی چه فایده دارد؟
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
از این مجلس وعظ به سوی میکده از آن سبب روی میآوریم که نشنیدن گفته آنها که به قول خود عمل نمیکنند ضرورت دارد.
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مهرورزی با چهره زیبارویان را از موهای رُسته بر صورت آنان بیاموز که دور رخسار زیبایان گشتن لذتبخش است.
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
ای حافظ، بهجز لب معشوق و پیاله شراب بر چیز دیگری بوسه مزن زیرا بوسیدن دست زاهدنمایان خطاست.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.