تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
نیتی در دل داری و برای رسیدن به آن در تب و تاب هستی، به نیروی استواری که در درونت هست تکیه کن تا به هدفت برسی. راه رسیدن به مقصود دشوار و سخت است اما غیرممکن نیست. اگر آیندهنگری و عقل خود را به کار بگیری موفق خواهی شد. قدر دوستانت را بدان و با آنها بهخاطر حرف دیگران سر دشمنی نداشته باش؛ اگر یکی از اطرافیان تو سخنی گفته که باعث کدورت و دلخوری شده است، با شکیبایی اختلافات و سوءتفاهمها را برطرف کن. این روزها باید مراقب سخنانی که میزنی باشی تا مبادا کسانی را که تو را دوست دارند، تحقیر کنی و دلشان را بشکنی.
غزل شماره ۳۸۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۸۹ حافظ
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینهام آه جگرسوز
برآید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف تو بستهست حافظ
بدین سان کار او در پا میفکن
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۸۹ حافظ
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
هر لحظه با شنیدن بویت و به امید دیدارت مانند غنچه گل پیراهن را از گریبان تا دامن چاک میدهم.
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
گویی غنچه گل، تن تو را در باغ دید که مانند میزدگان مست جامه را بر تن درید.
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
من از دست غم عشق تو بهسختی جان به در میبرم، اما تو دل را از من به آسانی ربودی.
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس دوست دشمن
بر اثر گفتههای ناروای دشمنان از دوست خودت بُریدی. هیچ کس مثل تو با دوست خود دشمن نمیشود.
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن
تن تو در پیراهن مانند شراب در جام بلور و دلت در سینه مانند آهن در میان نقره است.
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
ای شمع، از دیده شعلهور و سرخ خود اشک ببار زیرا سوز و گداز درونت بر همگان آشکار شده است.
مکن کز سینهام آه جگرسوز
برآید همچو دود از راه روزن
چنین مکن وگرنه از سینهام آه جانسوز مانند دود از گلوی من بیرون میآید.
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
دلم را مشکن و زیر پایت حقیرش مکن که در سر گیسوی تو جای گرفته است.
چو دل در زلف تو بستهست حافظ
بدین سان کار او در پا میفکن
به دلیل اینکه حافظ دل در سر گیسوی تو بسته و به تو وابسته است، بدین گونه که با او رفتار میکنی به او و کار او بیاعتنا مباش.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.