تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
در راه رسیدن به مقصود از داشتههای بسیار دست کشیدی و دشواری این مسیر را بر خودت هموار کردی. با این حال فکر میکنی تلاشت بیهوده بوده اما بدان که تو هنوز در ابتدای مسیر زندگی هستی و به مراحل بالای کمال نرسیدهای پس صبر کن و آهسته و پیوسته قدم بردار تا کارها خراب نشود و غم به دلت راه پیدا نکند. آدمها آنقدر که تو بزرگشان میکنی، بزرگ نیستند. مواظب بعضی از دوستانت باش که گرگ در لباس میش هستند. آنها میخواهند بنیادت را از بین ببرند و دل و دینت را بگیرند و نگذارند به مقصود برسی پس عاقل باش و از ریاکاران دوری گزین. هرگز به کم قانع مشو و هرچیزی را در بالاترین حد تصور برای خودت بخواه و از خدا بطلب.
غزل شماره ۳۷۱ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۷۱ حافظ
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
چون میرود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
المنه لله که چو ما بیدل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۷۱ حافظ
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
ما درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و حاصل دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق فدا کردیم.
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
آتش غم عشق که ما بر دل دیوانه زدیم، شعله در خرمن پارسایی صد زاهد خردمند افکنده و آن را آتش خواهد زد.
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
از روزی که به سوی این ویرانسرای دنیا روی کردیم، آفریننده ازلی گنج گرانبهای غم عشق را به ما ارزانی داشت.
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
از این پس مِهر و محبت زیبارویان دیگر را در قلب خودم راه نخواهم داد، دَرِ این خانه را با نقش لب محبوب خود مُهر و موم کردهام.
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
بیشتر از این نمیتوان به صورت منافقان در لباس زهد به سر برد، ما اساس کار را بر این شیوه رندان بنا کردیم که یکرنگ باشیم.
چون میرود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
این کشتی سرگردان عمر چگونه میرود و چه مسیری را میپیماید؟ که ما عاقبت جان خود را بر سر تحصیل آن مروارید یکتای مقصود از دست دادیم.
المنة لله که چو ما بیدل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
خدای را شکر که معلوم شد کسی را که ما عاقل و فرزانه به حساب میآوردیم، مانند ما دین و دل از دست داده بود.
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانهنهادیم
ما همچون حافظ به صورت خیالی از تو قناعت کرده بودیم و در راه طلب سعی و عمل نداشتیم؛ خدایا، ما چقدر کمهمت و ناآشنا به راه و روش سیر و سلوک هستیم.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
حسین
سلام هزینه تبلیغات؟؟!