تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
مدت زمان طولانی است که برای رسیدن به خواسته خود دست از همه شستهای و با افکار غمناک خودت خو کردهای. هرچند خالصانه در این راه اهتمام داشتی اما هنوز نتیجه دلخواهت بهدست نیامده است، باری تمام توان خود را برای رسیدن به مقصود به کار بگیر و توجهی به کنایههای دیگران مکن. مهم این است که خودت بدانی از زندگی چه میخواهی. از کنج عزلت بیرون بیا و به دیدار دوستانت برو. آنچه را که به دست آوردهای با سعی و تلاش خودت به دستت رسیده، پس مراقب باش تا آن را به آسانی از دست ندهی. در عاشقی کارت سامان خواهد یافت چراکه دلداده جوینده عشق عاقبت آن را مییابد.
غزل شماره ۳۶۵ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۶۵ حافظ
عمریست تا به راه غمت رو نهادهایم
روی و ریای خلق به یک سو نهادهایم
طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم
در راه جام و ساقی مه رو نهادهایم
هم جان بدان دو نرگس جادو سپردهایم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهادهایم
عمری گذشت تا به امید اشارتی
چشمی بدان دو گوشه ابرو نهادهایم
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفتهایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهایم
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه جادو نهادهایم
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهادهایم
در گوشه امید چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهادهایم
گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست
در حلقههای آن خم گیسو نهادهایم
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۶۵ حافظ
عمریست تا به راه غمت رو نهادهایم
روی و ریای خلق به یک سو نهادهایم
مدت زمان بسیاری گذشت که صورت خود را از سر عشق و ارادت پیش خاک پای تو بر زمین ساییدهایم و خودنمایی و ریاکاری در برابر مردم را کنار گذاشتهایم.
طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم
در راه جام و ساقی مهرو نهادهایم
سقف و ایوان مدرسه و بحث و جدل دانش را فدای پیاله شراب و ساقی زیبارو کردهایم.
هم جان بدان دو نرگس جادو سپردهایم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهادهایم
جان خویش را به آن دو چشم خمارآلود جادوگر دادهایم و دل خود را به آن دو گیسوی سیاه بخشیدهایم.
عمری گذشت تا به امید اشارتی
چشمی بدان دو گوشه ابرو نهادهایم
روزگار زیادی سپری شد و ما همچنان منتظریم که گوشه ابروی یار به ما التفات کند.
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفتهایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهایم
ما کشور آسودگی و ایمنی را با زور لشکر نگرفتهایم و اورنگ پادشاهی را با زور بازو مستقر نکردهایم. یعنی هرچه داریم از آزادگی و جوانمردی خویش داریم و نه قدرت و ثروت.
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه جادو نهادهایم
برای اینکه ببینیم چشم افسونگر محبوب چه نقشی بازی میکند، پایه کار خود را بر غمزه چشمان جادوگر او قرار دادهایم.
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهادهایم
در اثر محرومیت از ناز و کرشمه گیسوی بلند و دراز او، سر شوریده خود را از شدت اندوه مانند بنفشه بر سر زانوی غم گذاشتهایم.
در گوشه امید چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهادهایم
در کنج تنهایی امیدوارانه، مانند آنها که به ماه مینگرند، دیده خواستار خود را به دیدار خم ابروی یار واداشتهایم.
گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست
در حلقههای آن خم گیسو نهادهایم
پرسیدی که ای حافظ، قلب حیران و سرگردانت کجا رفته است؟ آن را در لابلای چین و شکن زلف محبوب جا گذاشتهایم.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
بی نوا
مرسی لسان الغیب