[vc_cta h2=”تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما” txt_align=”right” style=”3d” color=”Chino” add_button=”bottom” btn_title=”فال حافظ” btn_color=”success” btn_align=”center” btn_i_align=”right” btn_i_icon_fontawesome=”fas fa-sync-alt” btn_add_icon=”true” btn_link=”url:https%3A%2F%2Fsetare.com%2Ffa%2Fnews%2F29249%2F%D9%81%D8%A7%D9%84-%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%B9%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84%2F|title:فال حافظ شیرازی” css=”.vc_custom_1628745992317{background-color: #dff2fe !important;}”]احساس غم و تنهایی بر وجودت سایه افکنده است و میخواهی تغییری در وضعیت زندگی خویش بدهی. اگر میخواهی به مقصود و مراد دلت برسی از سرزنشها و حرفهای دیگران دلگیر و ناراحت مشو. تو میدانی که هدفت ارزش این همه سختی را دارد پس با قدرت به تلاشت ادامه بده. دقت و تعمق بیشتری داشته باش. بیهوده ناامید و مأیوس نباش و با اندک ناملایمتی هراسان نشو. اگر برخی از اطرافیانت به تو انرژی منفی میدهند، از آنها دوری گزین و به دوستان مثبت و دلسوز بپیوند.
[/vc_cta]
غزل شماره ۳۵۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۵۹ حافظ
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۵۹ حافظ
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
خوشا روزی که به دنبال محبوب از این خرابآباد بروم و در جستجوی آسایش جان خود برآیم.
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
هرچند میدانم که غریب جایی را نمیشناسد و به مکانی نمیرسد، من به بو و به آرزوی دیدار آن گیسوان آشفته راه میافتم.
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
دلم از تنهایی و اندوه در زندان اسکندر به استعاره یعنی شهر یزد گرفته است؛ اسبابکشی میکنم و به سرزمین سلیمان یعنی شهر شیراز میروم.
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
با تن تبدار و دل بیتاب و توان، مانند نسیم صبا به شوق دیدار آن محبوب قدبلند خوشخرام میروم.
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخمکش و دیده گریان بروم
هرگاه ناگزیر از این باشم که مانند قلم این راه را با سر بپیمایم، با دل خونبار و بردبار و دیده گریان راه میافتم.
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
نذر و تعهد کردهام که اگر روزی بیاید که از زیر بار این اندوه رهایی یابم، با شادی و در حال آوازخوانی تا در میخانه راه را بپیمایم.
به هواداری او ذرهصفت رقصکنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
به اشتیاق دیدار روی یار، همانند غبار میرقصم و به سوی خورشید تابان خواهم رفت.
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
تازندگان سبکبار، غم حال آنهایی را که بار سنگین به دوش دارند نمیخورند، ای دوستان پرهیزگار به من کمک برسانید تا آسوده و راحت مسیر را طی کنم.
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
و اگر مانند حافظ نتوانم از این بیابان راهی به بیرون بیابم، همراه ملازمان وزیر وقت خواهم رفت.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
فرزاد
ممنون متشکرم