تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
انسانی بسیار صبور و خوددار هستی. از سوز و گدازی که در دل داری هیچکس باخبر نیست. قصد انجام کاری بسیار بزرگ را داری، پس سختی راه عادی است. اینکه در برخورد با مشکلات و موانع، مقاوم و صبور هستی از ویژگیهای خوب توست. اما دقت کن که به ناامیدی و یأس دچار نشوی. با دوستان دانا و صادق مشورت کن، از آنها کمک بطلب و لجبازی نکن. در کارها به خدا توکل داشته باش.
غزل شماره ۳۴۰ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۴۰ حافظ
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم
من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۴۰ حافظ
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
من از سوز و گداز درونی دل غمزده مانند خُمره شراب در حال هیجان و غلیانم، با اینهمه مُهرِ خاموشی بر لب زده، خون دل میخورم و حرفی بر زبان نمیآورم.
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم
امید بوسه از لب محبوب داشتن به منزله خودکشی است. بنگر که چگونه در کشتن خود از دل و جان کوشش میکنم.
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
من چگونه و چه زمانی از بند غم دل رهایی مییابم؟ درصورتیکه هر لحظه گیسوی سیاه زیبارویی مرا اسیر و بنده حلقه به گوش خود میسازد.
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گهگه قدحی مینوشم
معاذالله که به طاعت و بندگی خود اعتقاد داشته باشم، همینقدر بگویم که گاهگاهی پیالهای از شراب مینوشم.
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
امیدوارم که روز رستاخیز و پاداش، با همه ناپسندیِ دشمن، برکت بخشش الهی بار هیچ گناهی را بر دوشم باقی نگذارد.
بیت ششم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
پدرم حضرت آدم باغ بهشت را بهخاطر دو دانه گندم فروخت و از دست داد. من فرزند آدم چرا این باغ دنیا را به جوی یا شرابی که از جو میگیرند، نفروشم؟
بیت هفتم
خرقهپوشی من از غایت دینداری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم
اینکه لباس زاهدان و صوفیان را میپوشم به سبب نهایت پارسایی و دیانت نیست. بر روی صدها عیب درونی خود پردهپوشی میکنم.
من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
من که مایل هستم همیشه به غیر از شراب صاف شده خُم چیزی ننوشم، اگر سخنان پیر میفروش را به گوش دل ننشانم چه میتوانم کرد؟
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
اگر نوازنده مجلس به همین نحو آهنگ عاشقانه بنوازد، هنگام سماع و دستافشانی، شعر حافظ هوش از سر من خواهد ربود.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.