تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
زمان مثل برق و باد در گذر است. فکر نکن که همیشه جوان میمانی. از آینده بیخبر ماندهای و فقط به خوشگذرانی و عیش میپردازی. میگویی بهشت همینجاست ولی اسیر هوای نفس شدهای؛ نمیخواهی قبول کنی که جهنمی هم وجود دارد. اگر به همین منوال ادامه دهی اضطراب و نگرانی دامنت را میگیرد. حس زیباییدوستی و این همه علاقهای که به شهر و دیارت داری، قابل تحسین است. سعی کن قابلیتها و تواناییهایت را به دیگران نشان دهی تا به افکار زیبای تو پی ببرند.
غزل شماره ۳۳۸ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۳۸ حافظ
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینهای ندارم از آن آه میکشم
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۳۸ حافظ
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
من شیفته روی زیبا و موی دلفریب هستم و در برابر چشمان مست و شراب ناب، هوش و حواس خود را از دست میدهم.
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
از من خواستی که از راز زمان بیآغاز حرفی بزنم، وقتی خواهم گفت که دو پیمانه شراب نوشیده باشم.
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم
من از نسل آن آدم هستم که اهل بهشت بود، اما در این سفر و در حال حاضر، در بَندِ عشق جوانان ماهرو گرفتارم.
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
در کار عشق و عاشقی چارهای جز ساختن و سوختن نیست و من همچون شمع در این راه ایستادهام، مرا از آتش مترسان.
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
شیراز معدن لبهای همچون جواهر سرخفام و مرکز حسن و جمال است و من جواهرشناسی تهیدست هستم و بدین سبب پریشان خاطرم.
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
آنقدر در شهر شیراز چشم خمار دیدهام، که بهراستی اکنون شراب نمینوشم، ولی حالت سرمستی و سرخوشی دارم.
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
شیراز شهری است که از شش سوی آن ناز و کرشمه زیبارویان به چشم میخورد. دست من از مال دنیا تهی است وگرنه خریدار هر شش جهت آن هستم.
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
اگر بخت یاری کند که بار سفر بسته و به سوی دوست سفر کنم، حوریان بهشتی از بار و بُنه من، با گیسوان خود گردِ راه را میزدایند.
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینهای ندارم از آن آه میکشم
ای حافظ، عروس آراسته قریحه من آرزوی نمایاندن زیبایی خویش را دارد؛ آیینهای در پیش رو نمیبینم تا در آن جلوهگر شوم و بدین سبب آه بر لب دارم.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.