تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
در دوستی نمونه هستی و هر کاری که از دستت بربیاید برای دوستانت انجام میدهی ولی یکبار هم آنها را امتحان کن ببین همین احساس را نسبت به تو دارند یا نه و فقط در دوران خوشی و شادی همراه تو هستند. شفای دلت را از خدا بخواه. هر انسانی در زندگی دو روزه دنیا بایستی کاری کند که بعد از مردنش خوبیهای او همیشه ماندگار بمانند. بیشتر با خدا باش و عبادت کن. به زودی به خواسته دلت میرسی که همچون عمر دوباره است.
غزل شماره ۳۲۵ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۲۵ حافظ
گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غباری بنگارم
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است
از موج سرشکم که رساند به کنارم
پروانه او گر رسدم در طلب جان
چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم
امروز مکش سر ز وفای من و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بوی شفابخش بود دفع خمارم
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری
من نقد روان در دمش از دیده شمارم
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که برد باد غبارم
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۲۵ حافظ
گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غباری بنگارم
اگر گرد و خاک زیر پای معشوق به دستم بیفتد، با آن، خطی مانند خط ریز و نرم غبار بر صفحه چشمم خواهم نوشت.
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است
از موج سرشکم که رساند به کنارم
در آرزوی آغوش تو در دریای اشکهایم غرق شدم و امیدوارم که این موج، مرا به ساحل آرزویم برساند.
پروانه او گر رسدم در طلب جان
چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم
اگر فرمان و دستور او برای خواستن جان من به گوشم برسد در همان لحظه همانند شمع در یک لحظه جان میسپارم.
امروز مکش سر ز وفای من و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
امروز از وفاداری با من، سر باز مزن و از آن شبی بیم داشته باش که من از دست غم تو دست به دعا به سوی خدا بلند کنم.
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم
دو گیسوهای بافته سیاه تو با هم قرار گذاشتند تا از عشاق دلبری کنند و صبر و قرار را از دل من بردند.
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بوی شفابخش بود دفع خمارم
ای نسیم صبا، از آن شراب بویی برای من بیاور، زیرا که بوی شراب شفابخش سبب رفع خماری از من میشود.
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری
من نقد روان در دمش از دیده شمارم
اگر دوست برای زر ناسره دل من ارزشی قایل نشود، من سکه رایج اشکم را از راه چشم برایش میشمارم و در پایش نثار میکنم.
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که برد باد غبارم
از من فقیر خاکنشین روی برمتاب، زیرا پس از مرگم، باد هم نمیتواند غبارم را از آستانه تو برگیرد و از درگاه تو دور کند.
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.