تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
انسانی آزاده، فرشتهخو و عاشق هستی اما اندوهی که گویا تمامی ندارد، بر زندگیات سایه افکنده است، گرفتاریهایت بسیار شده و از زمین و زمان شاکی هستی. احساس میکنی طالع و اقبال از تو رویگردان شده است. خود را در عشق شکست خورده میبینی و گاهی اصلاً نمیدانی که چه باید بکنی. اینها همه نشانههای یأس است. زندگی به پایان نرسیده است. یأس و ناامیدی را از خود دور کن. پایان شب سیاه، سپیدی روز است. غم مخور و اشک از چهره پاک کن تا بقیه عمرت به هدر نرود.
غزل شماره ۳۱۷ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۱۷ حافظ
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۱۷ حافظ
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
آشکارا میگویم و به گفته خود میبالم: من غلام و بنده عشق هستم و این بندگی مرا از دنیا و آخرت فارغ و آزاد کرده است.
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من پرنده باغ بهشتم، نمیدانم چگونه شرح دور افتادن خود را از آنجا و افتادن در این دامی که دست حادثه در راهم گسترده بود بیان کنم.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
من فرشته بودم و جایم در بهشت اعلی بود. آدم مرا به این دنیای ویرانه آورد.
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
سایه درخت طوبی، دلبری حوریهای بهشتی و لب حوض کوثر را همگی به خاطر عشق رسیدن به کوچه و محله تو از یاد بردم.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
بر صفحه ضمیرم نقش دیگری بجز تصویر الف قامت معشوق نیست. چه میتوانم بکنم؟ استاد ازل جز این، حرف دیگری به من یاد نداد.
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
هیچ ستارهشناس ستاره اقبال مرا تشخیص نداد. خدایا، من با چه سرنوشتی از مادر روزگار زاییده شدم؟
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
از آن زمان که غلام حلقه به گوش درگاه میکده عشق شدم، هر لحظه غمی تازه برای خوشامدگویی به سراغم میآید.
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
مردمکهای چشمم، خون دل مرا میخورند و سزاوار این رنج هستند، که به چه سبب به فرزند عزیز مردم دل بستم.
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
با انتهای گیسوی بلندت، اشک را از چهره حافظ پاک کن وگرنه این سیل پی در پی اساس هستی مرا با خود خواهد برد.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.