تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
از اطرافیانت خواستههایی داری و انتظار داری که به همه آنها جامه عمل بپوشانند. خوب فکر کن و بعد سخن بگو، در همه کارها اعتدال را رعایت کن و آنها را با دقت انجام بده. دوستانی داری که حاضرند در روزگار تنگدستی و نیاز به کمک تو بشتابند پس مبادا آنها را از خود برنجانی. به نیازمندان کمک کن، هرچند این کمک اندک باشد. آن کسی در زندگی موفق است که خود را از پند و اندرز بزرگان بی نیاز نداند و غرور و تکبر را کنار بگذارد. زندگی خودت را تلف مکن و با افراد مجرب مشورت نما.
غزل شماره ۳۱۶ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۳۱۶ حافظ
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
معنی و تفسیر غزل شماره ۳۱۶ حافظ
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
گیسویت را در دست باد رها مکن تا مرا به دست باد نیستی نسپاری و بنای رفتار خود را بر ناز و کرشمه مگذار تا ریشه عمر مرا از بن درنیاوری.
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
با دیگران به بادهنوشی منشین تا خونینجگر نشوم. سرکشی مکن تا ناله و فریادم به آسمان نرسد.
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
گیسوان را تاب و چین و شکن مده تا دل مرا در حلقههای آن زندانی نکنی. موی پیشانیات را میارای تا هستی مرا به باد ندهی.
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
با غریبهها دوستی مکن تا مرا از خودبیخود نکنی، غمخوار بیگانگان مباش تا دل آزرده نشوم.
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
چهره را بیارای تا از توجه به برگ گل سرخ بینیاز شوم. بر پای برخیز تا از تماشای سرو رها شوم.
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
روشنیبخش هر مجلس مشو وگرنه مرا در آتش حسادت میسوزانی. از هر دسته و گروهی سخن مگو تا از خاطرم نروی.
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
خود را زبانزد مردم شهر مساز تا سر به کوه و بیابان نگذارم. مانند شیرین شورانگیزی مکن تا مرا مانند فرهاد بیقرار نکنی.
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
بر من بینوا شفقت و مهربانی کن و به دادم برس تا فریاد دادخواهی من به خاک درگاه وزیر نرسد.
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
محال است که حافظ به خاطر جور و ستم تو روی از درگاهت بگرداند. من از روزی که به محبت تو پایبند و اسیر عشق تو شدهام خویش را آزاد میدانم.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.