تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
چیزی را از دست دادهای و از مردمان ناملایمتهای بسیاری دیدهای، اکنون بسیار اندوهگین هستی اما غصه خوردن و افسوس برای آن چیزی که از دست دادهای برای تو سودی ندارد. بهتر است برای جبران این کمبود، دوباره تلاش کنی و راههای بیشتری را آزمایش کنی. دشمنانت به زودی سزای اعمالشان را خواهند دید. کارها را سخت نگیر زیرا در این صورت به جایی نخواهی رسید. اگر میخواهی در دنیا سختی نبینی وفای به عهد و نیکوسخنگفتن را فراموش مکن. به وعدههای پوچ دیگران دل مبند. قبول کن که قرار نیست که زندگی همیشه خوش و خرم باشد و همواره کامروا باشی.
غزل شماره ۲۹۱ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۹۱ حافظ
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۹۱ حافظ
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
ما بخت و اقبال خود را در این شهر امتحان کردهایم، باید بار و بنه خود را از این مهلکه بیرون بکشیم.
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
از بس که در اثر پشیمانی پشت دست خود را به دندان میگزم و آه حسرت میکشم، مثل گل آتش جای جای دست و بدن خود را قرمز کرده به آن آتش زدم.
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
دیشب چقدر برایم دلنشین بود، که بلبلی ترانهسرایی میکرد درحالیکه گل روی شاخه گوش فرا داشته بود.
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
کهای دل، خوش باش و غصه نخور) که آن یار آتشین مزاج چه بسیار که از بخت بد خود با چهره درهم و روی ترش به سر برد.
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
اگر مایل هستی که کارهای مشکل و آسان دنیا بر تو به سهولت بگذرد، از سست پیمانی و گفتن سخنان ناهنجار پرهیز کن.
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
زمان آن رسیده که از دوری تو و آه دلم، به جامه و زیرانداز خودم آتش بزنم.
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
بدون نام
بیت ششم در نسخه غنی:
گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند
عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش