تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
با این همه لطف و صفا و صمیمیت که در وجودت هست چرا محبت خود را از دیگران دریغ میکنی؟ هنوز کودک درونت بزرگ نشده و در حال و هوای بچگی به سر میبری. از زیر کارها شانه خالی مکن. یادت باشد که با شکستن دلها به جایی نخواهی رسید. وفادار باش و قدر دوستان و دوستداران خویش را بدان. اگر محبت و خوبی و لطف و صفا را یکجا داشته باشی پیش خلق مقامت بالا میرود.
غزل شماره ۲۸۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۸۹ حافظ
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نگهش
بوی شیر از لب همچون شکرش میآید
گر چه خون میچکد از شیوه چشم سیهش
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
از پی آن گل نورسته دل ما یا رب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۸۹ حافظ
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
چهره همانند ماه او جایگاه همه زیباییها و مهربانی هاست، اما مهر و وفا ندارد. خدایا به او عطا کن.
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
محبوب من نوجوانی خوبروست که روزی از سر شوخی مرا خواهد کشت و شرعاً گناهی بر او وارد نیست.
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نگهش
سزاوار است که دل به او نسپارم، زیرا این بیتجربه، نیک و بد روزگار را ندیده و نمیتواند دل را نگهداری کند.
بوی شیر از لب همچون شکرش میآید
گر چه خون میچکد از شیوه چشم سیهش
هنوز بوی شیر از لبهای شیرین او میآید، هرچند روش چشم سیاه او عاشقکشی است.
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
محبوب چهارده ساله زرنگ شیرینحرکات دارم که ماه شب چهارده از دل و جان غلام حلقه به گوش اوست.
از پی آن گل نورسته دل ما یا رب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش
خدایا، دل ما به دنبال آن گل نورسته به کجا رفته که چندی است از او خبری نداریم؟
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
محبوب دلاور من اگر با چنین جرأتی قلبها را میشکند، زود باشد که پادشاه او را برای حفظ جان خود بگمارد.
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
اگر آن مروارید یکتا صدف سینه حافظ را جایگاه خود قرار دهد، جان را به نشانه سپاسگزاری در راهش فدا خواهم کرد.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.