تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
بهترین اوقات زندگی تو اکنون است که به نشاط و طرب میگذرد. سعی کن سرت به کار خودت گرم باشد و در کار دیگران تجسس نکنی. این کار فقط وقت تو را هدر خواهد داد. به امید دیگران منشین و به وعدههای آنان هرگز دل مبند. تا زمانی که روی پای خود نایستی و ارادهای قوی نداشته باشی، نمیتوانی آرزوهای خود را محقق سازی. با احتیاط رفتار کن و از عجله پرهیز نما. اسرار خود را با هرکسی در میان مگذار. مژده باد که عمری طولانی خواهی داشت.
غزل شماره ۲۸۵ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۸۵ حافظ
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
ساقی بهار میرسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش
ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۸۵ حافظ
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
در زمان پادشاهی که کارهای خلاف را بخشیده و گناهان را میپوشاند، حافظ شیشه بزرگ شراب را به دوش میکشد و فقیه پیاله کوچک باده مینوشد. یعنی حافظ قرابه قرابه شراب مینوشد و فقیه پیاله پیاله.
صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش
صوفی وقتی مشاهده کرد که پاسبان شرع کوزه شراب را به دوش میکشد، از کنج خانقاه خود به در آمده در میخانه به پای خُم مقیم شد.
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر میفروش
بامدادان از پیر میفروش چگونگی حال شیخ و قاضی و بادهنوشی پنهانی آنها را پرسیدم.
گفتا نگفتنیست سخن گر چه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش
گفت: هرچند تو رازدار هستی، اما این سخن نگفتنی است. خاموش و رازنگهدار باش و شراب بنوش.
ساقی بهار میرسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
ای ساقی، بهار فرا میرسد و پولی برای خرید شراب باقی نمانده است. چارهای بیندیش که از شدت اندوه، خون در دلم مانند شراب در خُم به جوش آمده است.
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش
در بحبوحه عشق و جوانی و بیچیزی، بهار فرا رسیده است. عذر تقصیر مرا بپذیر و قلم کرم خود را بر روی خطای من بکش.
تا چند همچو شمع زبانآوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش
تا کی مانند شمع زباندرازی و افشاگری میکنی؟ اجازه کامروایی رسیده است.ای عاشق، خاموش باش.
ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
ای پادشاه ظاهر و باطن که هیچ دیده مانند تو را ندیده و هیچ گوش نشنیده است…
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش
آنقدر در این جهان باقی باش که بخت جوان تو از دست فلک پیر ژندهپوش، خرقه کبود پذیرفته و جانشین آن گردد.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.