تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
از زندگی و روزگار شکایت میکنی و از دست دوستی گلهمند هستی. به مراد دلت نرسیدهای اما روزگار همین است، با هرکس که صحبت کنی، در زندگی رنجهایی را تحمل میکند. بهتر است از غرور و تکبر دست برداری و واقعیات زندگی را بپذیری تا رنج بیهوده نبری. کاری که پیش از این کردهای تو را دچار پشیمانی کرده است، باید سعی کنی که آن را جبران کنی وگرنه تا همیشه تو را عذاب خواهد داد. از افراد ریاکار دوری کن و با آنها نشست و برخاست نداشته باش. در کار دیگران دخالت مکن و سرت به کار خودت گرم باشد.
غزل شماره ۲۷۱ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۷۱ حافظ
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۷۱ حافظ
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شدهام بی سر و سامان که مپرس
آنقدر از دست گیسوی مشکی رنگ یار گلایه و شکایت دارم که دربارهاش پرسش نکن، زیرا از دست او آنچنان بیبرگ و نوا شدهام که قابل گفتن نیست.
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
خدا کند هیچکس در آرزوی وفاداری معشوق دل و دین را از دست ندهد که من چنین کردهام و اکنون از عملم چنان پشیمانم که گفتنی نیست.
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
برای مقدار اندک شراب که نوشیدن آن به هیچکس زیانی نمیرساند، از دست مردم نادان چنان دردسر و آزار میکشم که از حد پرسش و پاسخ بیرون است.
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
ای زاهد، مواظب باش که از کنار ما به سلامت بگذری و آلوده نشوی، چراکه این شراب قرمز آنچنان وسوسهانگیز و رُباینده دل و دین است که گفتنی نیست.
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس
در راه بادهنوشی، حرفهای جانگداز بسیاری را باید تحمل کرد. هرکسی عربدهای سر میدهد، این یکی میگوید آن روی زیبا را مبین و آن یکی میگوید که علت حرمت شراب سؤال مکن.
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
آرزوی این را داشتم که در گوشهای به پرهیزکاری و سلامت به سر برم، اما آن چشم فتنهگر چنان ترفند عشوهگری دارد که گفتنی نیست.
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتم از گنبد آسمان احوالی بپرسم، گفت: چیزی مپرس که در انحنای چوگان چنان زیر فشارم که نمیتوان باز گفت.
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
از یار پرسیدم که به قصد کشتن چه کسی زلفت را پیچ و تاب دادهای؟ گفت: این رشته سر دراز دارد. حافظ تو را به قرآن سوگند که در این باره چیزی مپرس.