تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
عشقی را در دل داری و بیقرار و ناآرام محبوبی سنگدل هستی که گاهی خودت نیز از وصال ناامید میشوی. این را بدان که زندگی بدون عشق یعنی زندگی پوچ و خالی، خداوند از روی لطف موهبت عشق را به انسان بخشیده است. انسان نمیتواند از سرنوشتی که خداوند برایش مقدر کرده، بگریزد به همین خاطر باید به قضا و قدر الهی رضایت داشته باشد. دوستان خود را آزمایش کن تا ببینی صداقت در رفتار و کردارشان چقدر است. با کسانی که ادعای دوستی و محبت دارند معاشرت نکن. به آنچه داری قانع باش و زیادهطلبی را رها کن. غرور و خودخواهی را از خود دور کن و خالصانه به درگاه خداوند برو.
غزل شماره ۲۶۶ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۶۶ حافظ
دلم رمیده لولیوشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۶۶ حافظ
دلم رمیده لولیوشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
یار زیباروی لولیصفت، شوقآفرین، که به دروغ وعده میدهد و عاشقکش و نیرنگباز است؛ دلم را از فضای سینه گریزانده و آواره کرده است.
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
هزار جامه پرهیزکاری و لباس پارسایی فدای چاک پیراهن زیبارویان باد.
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
نقش خال تو را با خود به دل خاک میبرم تا از خال مشکین تو گور من خوشبو شود.
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
بنیاد عشق الهی بر خواست و گزینش است و فرشته اختیار ندارد و از عشق چیزی در نمییابد. ای ساقی، پیمانه محبت را بخواه و شراب عشق را که مانند گلاب خوشبوست با خاک وجود آدمی بیامیز.
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
در جامه مرگ من ساغری شراب بنه تا در صبح روز رستاخیز که مردگان به صحرای محشر آیند، هراس روز رستاخیر را به یاری باده از خود دور کنم.
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
تنگدست و دلریش به آستان تو روی آوردم، مرحمتی کن که جز دوستداری تو هیچ وسیله و بهانهای برای حصول مراد خود ندارم.
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
بشتاب که آوازدهنده غیبی، در میکده دیشب به من گفت که به هرچه میرسد خشنود باش و به قضای الهی گردن بنه.
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
هیچچیز عاشق صادق را از معشوق جدا نمیکند. ای حافظ، اگر تو به جانان نرسیدهای، هستی و خودپرستی تو حجاب راهست، این پرده خودی را بدر تا به دوست پیوندی.
منبع: دیوان حافظ به کوشش خلیل خطیب رهبر.