تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
محبوب هر رفتاری که انجام میدهد، در شأن و مقامش و زیبنده شخصیتش است. تو اگر وصال یار را میخواهی باید جور و جفایش را تحمل کنی. او قصد امتحان کردن و محک زدنت را دارد؛ پس باید هشیار باشی و حواست را جمع کنی تا از این امتحان سربلند و پیروز بیرون بیایی و به او نشان بدهی که عیار عشق تو بالاست. برای گذر از سختی ها و رسیدن به اهداف با گامهای استوار قدم برداشته و از کنایه و طعنههای حسودان نترس. اسرارت را نزد بیگانگان فاش نکن و خودت نیز پردهپوش دوستانت باش و راز آنها را در قلب خویش نگه دار. صداقت و صمیمیت را فراموش مکن تا بتوانی حسن نیت خود را به همگان ثابت کنی.
غزل شماره ۲۶۰ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۶۰ حافظ
ای سرو ناز حسن که خوش میروی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریدهاند بر قد سروت قبای ناز
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی
بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش
بشکست عهد چون در میخانه دید باز
از طعنه رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت
از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
هر دم به خون دیده چه حاجت وضو چو نیست
بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۶۰ حافظ
ای سرو ناز حسن که خوش میروی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
ای دلبری که در حسن و زیبایی به سروناز میمانی و با ناز و کرشمه راه میروی، عاشقان پیوسته اوقات به ناز تو بسیار نیازمند هستند.
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریدهاند بر قد سروت قبای ناز
چهره زیبای تو خجسته و خوشبخت بادا که گویی از ابتدای خلقت، قبای ناز و کرشمه را مخصوص قامت بلند تو بریده و دوختهاند.
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
به کسی که آرزومند بوی خوش زلف تو است بگو که مانند عود بر آتش سوزان بسوزد و بسازد.
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی
بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
دل پروانه از وجود پرتو شمع و در حضور شمع، سوزان است، اما دل من بدون شمع چهره تو نیز در سوز و گداز است.
صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش
بشکست عهد چون در میخانه دید باز
صوفی زاهد که در نبودن تو از شراب دست کشیده بود، شب پیش به محض اینکه در میکده را دوباره گشوده یافت، توبه خود را شکست.
از طعنه رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
سرزنش و شماتت نگهبانان کوی محبوب از ارزش و عیاری شخصیت من چیزی نمیکاهد، هرچند مرا مانند طلا در دهانه گاز انبر، زیر فشار خورد کنند.
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت
از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
دل من که از گردش به دور قبله آستان تو آگاهی و وقوف پیدا کرد، از اشتیاق زیارت این حرم، دیگر قصد رفتن به مکه را ندارد.
هر دم به خون دیده چه حاجت وضو چو نیست
بیطاق ابروی تو نماز مرا جواز
چه نتیجهای دارد که با اشک خونآلود پیوسته وضو ساخته و تطهیر کنم؟ در حالی که بدون حضور محراب ابروی تو، اجازه نماز خواندن را ندارم.
چون باده باز بر سر خم رفت کفزنان
حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز
همانطور که باده در حال کف کردن به سَر خُم نزدیک میشود، حافظ هم شب پیش با شنیدن نکتهای نغز از دهان ساقی، کفزنان و شادیکنان بر سر خم شراب رفت.
مصومه
عالی بود