تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
غم و اندوهی بزرگ را در دل تحمل می کنی که از درون تو را آتش زده است و به خاطر آن اشک میریزی. به هر کاری دست زدی تا از عذاب این غم رهایی یابی. دلت میخواهد یار را فقط یک نظر ببینی و حاضر هستی تمامی مشقات را به جان بخری به شرط آنکه به دولت و بخت خودت برسی. خود را به دست قضا و قدر سپردن و باری به هر جهت زندگی کردن چاره کار نیست، به قول معروف تا کار نکنی مزدی هم دریافت نمیکنی، پس تا زمانی که جان در بدن داری، تلاش و کوشش را فراموش نکن و البته به راهنمایی افراد کارآزموده و صاحب تجربه نیز گوش بده. اگر کسی به تو ظلم و ستم میکند، از شر او به خداوند پناه ببر.
غزل شماره ۲۵۰ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۵۰ حافظ
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات
ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
سینه گو شعله آتشکده فارس بکش
دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
دوش میگفت به مژگان درازت بکشم
یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار
برو از درگهش این ناله و فریاد ببر
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۵۰ حافظ
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
نقاب از چهرهات برگیر و با این کار هستی و وجود خودم را از یاد من ببر؛ بگذار همه آنچه را که عاشقان دلسوخته جمعآوری کردند، باد ببرد.
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
وقتی ما قلب و نگاه خودمان را به دست طوفان رنج و گرفتاری سرنوشت سپردیم، بگذار سیل غم بیاید و خانه ما را از بیخ و بُن بَرکَنَد.
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات
ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
افسوس و دریغ که نمیدانم چه کسی گیسوی خوشبوی همانند عنبر خالص او را میبوید؛ ای دل بیتجربه آزمند، این موضوع را فراموش کن یعنی تو نمیتوانی زلف یار را ببویی.
سینه گو شعله آتشکده فارس بکش
دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر
به دل بگو که شعلههای آتشکده فارس را فرونشاند و به چشم بگو که آبروی دجله بغداد را ببرد. یعنی آتش دل من از آتش آتشکدهها و اشک چشم من از آب رودخانه دجله بیشتر هستند.
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
خدا کند که دستگاه پیر مغان پابرجا باشد که به جز بقای آن چیزی اهمیت ندارد، دیگران را بر این گیر که بروند و نام و نشان من نیز از یادها برود. برخی شارحان منظور حافظ از «دولت پیر مغان» را خانقاه شیخ دادا در یزد میدانند.
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر
بدون کوشش و همت به جایی و مقامی نمیرسی. اگر پاداش کار خودت را خواهان هستی، از استاد فرمانبرداری کن.
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
(ای پیر مغان) به من این نوید را بده که روز مردنم یک لحظه تو را خواهم دید، پس از آن آسوده و بیخیال مرا به گور بفرست.
دوش میگفت به مژگان درازت بکشم
یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر
یار نامهربان در شب گذشته میگفت که با تیرهای بلند مژههایم تو را خواهم کشت. خداوندا فکر ظلم و ستمگری را از ذهن او دور ساز.
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار
برو از درگهش این ناله و فریاد ببر
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
وصال
بسیار شفاف و شیوا بیان کردین سپاس از لطفتان