تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما
از همهچیز و همهکس خسته و رنجور شدهای و روزگارت را با آه کشیدن و ناله کردن میگذرانی. مقصر خودت هستی که همه چیز را از دست دادی. تو شایسته داشتن همه چیز بودی ولی در حال حاضر فقط با حسرت، فکر روزهای گذشته را میکنی. دست از آه و ناله بردار و برای فراموش کردن غم به هرچیزی پناه نبر. حال روحی مناسبی نداری و احساس پیری به تو دست داده است. همه میدانند که تو در عذاب و ناراحتی هستی ولی کسی به کمکت نمیآید، پس قوی باش، خودت به خودت کمک کن، به تنهایی و با توکل به خدا باید همه چیز را از نو بسازی.
غزل شماره ۲۰۹ حافظ با صدای علی موسوی گرمارودی
متن غزل شماره ۲۰۹ حافظ
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تأثیر نبود
سر ز حسرت به در میکدهها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش به جز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۰۹ حافظ
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
مقدر و قسمت نشده بود که این دردمند رنجور با شمشیر تو کُشته شود وگرنه دل بیرحم و بیمروت تو در این راه کوتاهی ننمود و از هیچ کوششی فروگذار نکرد.
منِ دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
آنگاه که من دیوانه از سر گیسوی تو دست برداشتم، هیچ چیز سزاوارتر از این نبود که به زنجیرم بکشند. اشاره به اینکه دیوانگان را به زنجیر میکشیدند و زلف یار همچون زنجیری برای دل دیوانه عاشق است.
یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تأثیر نبود
خدایا، این چهره روشنِ همچون آیینه محبوب من از چه چیزی سرشته شده است که آه گرم سینه من نتوانست در آن اثری بگذارد.
سر ز حسرت به در میکدهها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش به جز ناله شبگیر نبود
به خاطر اینکه شاید بتوانم مانند نسیم سحری، بار دیگر گذارم به سر کوی تو بیفتد، شب پیشین کاری غیر از ناله شبانه نداشتم.
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
ای آتش فراق، چنان در تو گداخته شدم که برای رهایی از آن جز اینکه مانند شمع بسوزم و تمام شوم راهی برایم نمانده بود.
آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود
غم دوری تو برای حافظ چنان بلا و شکنجه دردناک و عالمگیر بود که نیازی به شرح و بسط و توصیف برای دیگران نداشت.
منبع: شرح جلالی بر حافظ و شرح خطیب رهبر با تصرف و تلخیص.